در بحبوحهی اعتراضات علیه شاه در سال 1978، یهودیان ایران در هر دو جبههی این جنبش انقلابی حضور داشتند: هم در میان حامیان و هم در میان مخالفان.
با شدت گرفتن تنشها، بسیاری از معترضان مجروحی که خواهان برقراری جمهوری اسلامی بودند برای گریز از زدوخوردها در مکانی نسبتاً عجیب پناه گرفتند: بیمارستان سپیر، بیمارستان یهودیان در تهران.
در 8 سپتامبر 1978، تظاهرات سراسر تهران را فرا گرفت. شاه ارتش را به میدان فرستاد و به آنان اجازه داد به جمعیت معترض شلیک کنند. این رویداد به «جمعهی سیاه» معروف شد.
دکتر جلالی، یکی از مسئولان عالیرتبهی بیمارستان سپیر، میگوید: «به طرف بیمارستان راندم، ولی خیابان ژاله مسدود شده بود. پس ماشینم را ترک کردم و پیاده به بیمارستان رفتم. سربازها در خیابان شلیک مىکردند. با مسئولین خدمات آمبولانس رابطهی دوستانهای داشتم، برای همین بیشتر مریضهای مجروح [حدود ۹۰ درصد آنها] به بیمارستان ما آمدند. فقط ۴ اتاق جراحی در بیمارستان داشتیم و در آن ۴ اتاق همه را درمان کردیم.»
در 11 دسامبر 1978، یکی از بزرگترین راهپیماییها علیه شاه در تهران برگزار شد. روزنامهها آن را «راهپیمایی میلیونی» خواندند و نقطهی عطفی در مبارزات علیه رژیم شاه محسوب شد. مشارکت یهودیان نیز بیسابقه بود؛ به گزارش برخی منابع، 5000 یهودی در این راهپیماییها شرکت کردند. هوشنگ، یکی از فعالان چپ قدیمی در جامعهی یهودیان و یکی از اعضای «جامعهی روشنفکران یهودی ایران»، از جمله کسانی بود که حضور پرتعداد یهودیان را در آن روز سازماندهی کردند: «تظاهرات آذر 1978 در روز عاشورا، که یکى از روزهاى مورد احترام شیعیان بود، انجام گرفت و به روایت خبرگزارىها نزدیک به 12 هزار نفر یهودى در آن شرکت کردند. روحانیان یهودى جلوی صف بودند و بقیهی یهودیان پشت سر آنها حرکت میکردند و مورد استقبال شدید هموطنان خود قرار گرفتند.»
رهبران جامعه با گروه جوانان انقلابی همراه شدند و به یک معنا به آنان «مشروعیت» بخشیدند. به گفتهی هوشنگ: «از همان روزهای نخست انقلاب، رهبران مذهبی به طور چشمگیری از ما حمایت کردند. خاخام یدیدیا شوفط، خاخام اوریئل داویدی، ربی داوید شوفط، خاخام یوسف همدانی کهن، و دیگران در راهپیماییها شرکت میکردند و حامی ما بودند.... سایر چهرههای برجسته که نقش عمدهای داشتند عبارت بودند از پرویز یشعیا، عزیز دانشراد، یعقوب برخوردار، هوشنگ ملامد، دکتر منوچهر الیاسی، و خانم فرنگیس حسیدیم.» بنا به اظهارات وی، فعالیتهای «جامعهی روشنفکران یهودی ایران» به کاهش تنش بین اکثریت مسلمان و اقلیت یهودی یاری رساند. با این حال، حضور تمام رهبران مذهبی در این راهپیماییها از صمیم قلب نبود.
مهرداد میگوید: «مسئولیت من این بود که خاخام شوفط را متقاعد کنم به ما بپیوندد. او با این جریان همدلی داشت اما مایل نبود با ما بیاید. به او گفتیم این کار به خاطر جامعه[ی یهودیان] و صیانت از آن است. حتی دستوری در هلاخا یافتیم که میگفت اگر جامعه از شما بخواهد کاری را انجام دهید، آن کار را انجام بدهید نه به این علت که به آن باور دارید بلکه چون این تصمیم به نفع جامعه است. به این ترتیب، او قبول کرد که با ما به راهپیمایی بیاید.»
دریافت تأییدیه از جانب خمینی اهمیت فراوانی داشت و از بسیاری جهات، آیندهی یهودیان را تحت حکومت انقلابیون تضمین کرد.
خاطرات حبیب از این راهپیمایی به ما کمک میکند تا تأثیر عمیق آن را بر شرکتکنندگان دریابیم: «ما در کنیسهی دروازه دولت با هم قرار گذاشتیم و از آنجا به راهپیمایان پیوستیم ... ما شعار میدادیم: یهودی، مسلمان، همبستگی مبارک. خیلی هیجانانگیز بود، نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.»
راهپیمایان مسلمان با شعار «برادر یهودی، خوشآمدی خوشآمدی» از گروه یهودیان استقبال کردند. هنگام عبور از برابر مدرسهی علوی، شعار میدادند: «رهبری خمینی، اساس وحدت ملی.» حبیب میگوید: «آن روز همه اشک شوق در چشمانمان حلقه زده بود. همگی حامی دموکراسی، آزادی، و انقلاب بودیم.»
به رغم نمایش وحدت ملی در راهپیمایی، با توجه به تجارب قبلی، مشخص بود که این راهپیمایی به شکلی مسالمتآمیز پایان نخواهد یافت. کارکنان بیمارستان سپیر برای وقایع تاسوعا و عاشورا کاملاً آماده بودند. دکتر جلالی به خاطر میآورد که: «در آن صبح از مدرسهی علوی به من زنگ زدند و از من خواستند که همهی طبیبان و پرستاران بمانند. آن روز ۷۰ یا ۸۰ درصد از مجروحین از هر جای تهران به بیمارستان کوروش کبیر [نام بیمارستان سپیر قبل از انقلاب] یا مرکز پزشکی شاهنشاهی آمدند. این بحران ۷۲ ساعت باقی ماند.»
پس از این وقایع، در اواخر 1978 نمایندهای از طرف جامعهی یهودیان به پاریس رفت تا با رهبر انقلاب، آیتالله خمینی، ملاقات کند. هدف ضمنی این سفر اطمینان یافتن از این امر بود که یهودیان دوستان انقلاب محسوب میشوند و نه دشمنانش. این نخستین دیدار بین رهبر یهودیان و خمینی بود و پس از آن دیدارهای متعدد دیگری نیز صورت گرفت. اندکی بعد، به گفتهی سیامک مرهصدق، یکی از مدیران بیمارستان و از نمایندگان کنونی مجلس، بیمارستان سپیر نخستین تأییدیهی خود را از خمینی دریافت کرد: «به این دلایل [کمکهای بشردوستانه]، امام خمینی قبل از برگشتن به ایران این نامهی تقدیر را به ادارهی بیمارستان فرستاد: با تشکر از کمک به انقلابیون مجروح.» دریافت تأییدیه از جانب خمینی اهمیت فراوانی داشت و از بسیاری جهات، آیندهی یهودیان را تحت حکومت انقلابیون تضمین کرد.
در خلال رخدادهای انقلاب، جناحهای انقلابی و یهودیان مدام میکوشیدند تمایزی آشکار بین یهودیان و صهیونیستها ایجاد کنند. این جریان تا اوایل استقرار حکومت انقلابی ادامه مییابد، اما حتی از همان زمان شروع اعتراضات، انقلابیون و غیرانقلابیون در فرصتهای مختلف تلاش داشتند این تفاوت را آشکار کنند.
در اول سپتامبر 1978، چند روز پیش از وقوع «جمعهی سیاه»، یوسف کهن، نمایندهی وقت یهودیان در مجلس، و یکی دیگر از اعضای مجلس، احمد بنی احمد، با آیتالله محمد کاظم شریعتمداری ملاقات کردند. هدف از این ملاقات آن بود که از او بخواهند تحریک علیه یهودیان را، که در برخی استانها در حال تبدیل شدن به یک معضل بود، متوقف کند. کهن در خاطرات خود چنین مینویسد:
ساعت 1.30 بعد از ظهر دهم شهریور 57 بود که بنی احمد تلفن کرد و گفت: کهن لباست را بپوش و فوری نزد من بیا و مدارک خودت را هم همراه بیار. آن روزها بنی احمد مورد تهدید بود چون سختترین مبارزات را با رژیم میکرد. آدرس محرمانهی او را که در خانهی یکی از آذربایجانیهای همشهریاش بود گرفتم و فوری به محل موعود رفتم. در بیرون از منزل عدهای از افراد گردنکلفت آذربایجانی که معلوم بود مسلح هستند، ایستاده بودند. گفتم چه خبر است؟ گفت میخواهیم نزد حضرت آیتاللهالعظمی شریعتمداری برویم.... به هر حال همهی مطالب همان روز به عرض ایشان در قم رسید. حضرت آیتالله نظر داشتند که اعلام شود که جان یهودیان در تحت حمایت است مگر عامل اسرائیل باشند. بنیاحمد توصیه کرد که گرچه این حرف درست است ولی ذکر این جمله موجب خواهد شد که مغرضین جان هر یهودی را که خواستند بگیرند و بعد بگویند این یکی عامل اسرائیل بود. بهتر است آقا لطف کنند و دستور کلی و مطمئن و بدون قید و شرط بدهند. بسیاری از خبرنگاران و خبرگزاران خبرگزاریهای بزرگ جهان با دوربینهای فیلمبرداری خودشان دائماً در منزل حضرت آیتاللهالعظمی شریعتمداری مراقب بودند، چون آن نقطه در آن روزها مرکز ثقل سیاسی ایران و مورد توجه جهانیان بود.
حضرت آیتالله نظر داشتند که اعلام شود که جان یهودیان در تحت حمایت است مگر عامل اسرائیل باشند. بنیاحمد توصیه کرد که گرچه این حرف درست است ولی ذکر این جمله موجب خواهد شد که مغرضین جان هر یهودی را که خواستند بگیرند و بعد بگویند این یکی عامل اسرائیل بود.
عصر رادیو تلویزیون ایران اعلامیهی مرجع بزرگ تقلید مسلمین ایران را به این شرح منتشر کرد: «گزارشهایی به ما میرسد که به نام روحانیون و زیر لوای اسلام یک سلسله تهدیدهای کتبی به اقلیتهای مذهبی که مورد شناسایی قانون اساسی و احترام ملت ایران است شروع شده است. اقلیتهای ایران به موجب قانون اساسی از همهی آزادیها و حقوق متصور برای مردم ایران برخوردار هستند. از سوی دیگر به حکم احکام اسلامی حقوق فردی همهی مردم جهان و حقوق بشری حتی دشمنان ما نیز مورد شناسایی قرار گرفته است. اقلیتهای مذهبی مقید در قانون اساسی تا آنجا که من به خاطر دارم دوشادوش مبارزات قهرمانانهی ملت ایران بودهاند. آنها در مشروطیت ایران در تمام حرکتهای تحولآفرین جامعه پا به پای مردم آمدهاند. من هرگز رضا نمیدهم کوچکترین تهدید و ارعاب به نام اسلام در حق آنان اعمال گردد بلکه شدیداً این قبیل اعمال را یک توطئهی ضدملی و ضداسلامی میدانم. ما باید آگاه باشیم که افراد بیبندوبار با داشتن مأموریت تخریبی در کمین نشستهاند و آرزو دارند که بتوانند در جامعه، تخم کینه و نفاق بیفشانند.»
چنین اعلامیهای از جانب رهبری مذهبی برجستهای چون آیتالله شریعتمداری دستاورد بزرگی برای رهبران یهودی بود و در زمانهای که در شعارهای ضدشاه اغلب به اسرائیل اشاره میشد و برخی از ایرانیان تفاوتی بین یهودیان، صهیونیستها، و اسرائیلیها قائل نبودند، بسیار حیاتی بود.
در همان ماه، در جریان واقعهی «جمعهی سیاه» شایعه شده بود که شاه برای مقابله با معترضان نیروهای اسرائیلی را به میدان آورده است. بیشک، این شایعه بیپایه بود اما موضوعی بود که رهبران یهودی باید نسبت به آن توجه نشان میدادند.
در مستند «پیش از انقلاب: داستان ناگفتهی بهشت اسرائیلی در ایران» (2013)، نیسیم لوی، یکی از نگهبانان سفارت اسرائیل به یاد میآورد که هنگام عبور از خیابانهای تهران در روزهای پیش از پیروزی انقلابیون، نوشتهای با این مضمون دید: «همهی اسرائیلیها را بکشید اما به یهودیان آسیب نرسانید.»
اندکی پس از وقایع عاشورا، زمانی که محمد رضا پهلوی در تاریخ 15 ژانویه 1979 ایران را برای همیشه ترک کرد، تحولی شگرف در انقلاب روی داد. فردای آن روز، روزنامهها به اطلاع مردم رساندند که «شاه رفت» و تقریباً دو هفته بعد اعلام کردند که «امام آمد». تمام اقلیتهای عمده به فرودگاه آمدند تا بازگشت آیتالله خمینی را به ایران تبریک بگویند. هیئت نمایندگی یهودیان برای شرکت در این مراسم با یکی دیگر از رهبران برجستهی جنبش انقلابی، آیتالله محمد بهشتی، هماهنگیهای لازم را به عمل آوردند.
پس از برقراری رژیم جدید، بیمارستان سپیر با مناقشهای روبهرو شد. دکتر جلالی میگوید: «شبی پس از انقلاب با من تماس گرفتند و گفتند گروهی از طرف حکومت آمدهاند و نام بیمارستان را به "بیمارستان خسرو گلسرخی" تغییر دادهاند.... خیلی طول کشید تا به همراه پرویز یشعیا توانستیم نام آن را به بیمارستان دکتر سپیر تبدیل کنیم.» سیمین، یکی از اقوام سپیر، توضیح میدهد که آنان با ارسال عریضهای از حکومت خواستند تا نام بیمارستان را به دکتر سپیر تغییر دهد: «دربارهی کسانی که در بیمارستان مداوا شده بودند مدارکی تهیه کردم، داستان روزنامهها را جمعآوری کردم، نامههایی از روحانیان دربارهی فعالیت بیمارستان در دوران انقلاب گرفتم، و آنها را در جعبهای بزرگ به آنان تحویل دادم. بعد از مذاکرهای کوتاه، سپیر را شهیدِ انقلاب اعلام کردند و دستور دادند تا نام بیمارستان به دکتر سپیر تغییر کند.»
رویداد تغییر نام بیمارستان اهمیت بسیاری پیدا کرد زیرا جامعهی یهودیان توانستند مدیریت بیمارستان را حفظ کنند و حکومت نیز نقش آن را در دوران انقلاب به رسمیت شناخت. تا همین امروز تابلویی بر سر در بیمارستان وجود دارد که به دو زبان عبری و فارسی به بیماران، کارکنان، و ملاقاتکنندگان خوشامد میگوید: «هموطنت را مثل خودت دوست بدار.» این جمله در واقع بیانگر فلسفهی این بیمارستان از زمان تأسیس آن به دست سپیر است.
یهودیان هم در سازمانهای ایرانی، مانند حزب توده، و هم در گروههای آشکارا یهودی، مانند جامعهی روشنفکران یهودی ایران، فعالیت داشتند. با این حال، حتی در سازمانهایی که تقریباً در انحصار مسلمانان بودند، مانند مجاهدین خلق، نیز مشارکت داشتند. یکی از یهودیان فعال در این سازمان ادنا ثابت بود. وی در سال 1955 و در خانوادهای از یهودیان کرمانشاه که ساکن تهران بودند، به دنیا آمد. وی به طبقهی متوسط شهری تعلق داشت و بسیاری از اعضای خانوادهاش مهندسان و کارخانهدارانی بودند که در آمریکا تحصیل کرده بودند. در دوران دانشجویی در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و به سازمان مخفی «پیکار» پیوست. وی بلافاصله به عضویت کمیتهی مرکزی سازمان در آمد. وی در «پیکار» با غلامحسین سلیمی آرونی آشنا شد و سپس با او ازدواج کرد. آرونی مسلمان بود و جذب فعالیتهای مجاهدین خلق شد. اندکی بعد او به این سازمان پیوست و ثابت نیز به دنبال او رفت. آنان هر دو از فعالان برجستهی جنبش بودند و داستانشان به شکلی گسترده بر سر زبانها افتاده بود.
تمام اقلیتهای عمده به فرودگاه آمدند تا بازگشت آیتالله خمینی را به ایران تبریک بگویند. هیئت نمایندگی یهودیان برای شرکت در این مراسم با یکی دیگر از رهبران برجستهی جنبش انقلابی، آیتالله محمد بهشتی، هماهنگیهای لازم را به عمل آوردند.
در انتخابات 1979، دولت موقت انقلابی از مشارکت مجاهدین ممانعت به عمل آورد. در نتیجه، این سازمان به مخالف حکومت تازهتأسیس مبدل شد. سپاه پاسداران شروع به دستگیری (و حتی اعدام) اعضای مجاهدین خلق کرد، همان گروهی که اندکی پیشتر با آنان علیه حکومت سرکوبگر شاه جنگیده بود. در 1981، آرونی دستگیر شد و به دست آیتالله صادق خلخالی محاکمه و اعدام شد. ثابت نیز چند ماه بعد دستگیر شد.
مدارک به دست آمده نشان میدهند که ثابت هیچگاه در دادگاه محکوم نشد. وی را در زندان شکنجه کردند اما او مقاوم و بیباک باقی ماند. وی در 12 فوریه 1982، در حالی که فقط 27 سال داشت، اعدام شد. یکی از دوستانش در مجاهدین خلق میگوید: «او همهی آن چیزی بود که رژیم نوپای اسلامی از آن هراس داشت: زنی شجاع، یهودی، و چپگرایی که بیهیچ واهمهای علیه اصل جمهوری اسلامی میجنگید.»
به رغم پایان غمانگیز زندگی ثابت، داستان وی جنبهی دیگری از هویتهای پیچیده و طرفداریهایی را آشکار میکند که از خصوصیات بسیاری از همنسلان وی بود. همکاری او با مجاهدین خلق و داستان بیمارستان سپیر در دوران انقلاب نشان از شکستهشدن چارچوبهای سنتی این جامعهی همگون داشت. این روایتها نشان میدهند که در اواخر دههی 1970، اغلب یهودیان ایران منافع هموطنانشان را به منافع محدود شخصی و گروهی خودشان ترجیح میدادند.
همان رویدادها، جنگها، فلسفهها، و ایدئولوژیهایی که انقلابیون سایر نقاط جهان را تحت تأثیر قرار داد، الهامبخش نسلی بود که در ایران در دههی 1970 به سن بلوغ میرسیدند. در همان دوران دانشجویان آمریکایی علیه جنگ در ویتنام تظاهرات میکردند و سارتر و فوکو دانشجویان اروپایی را دعوت به شورش میکردند. در همان زمانی که بسیاری از کشورها برای نخستین بار استقلال را تجربه میکردند، دانشجویان ایرانی علیه نظام پادشاهیِ تحت حمایت آمریکا مبارزه میکردند و به دنبال برقراری جمهوری سوسیالیستی بودند. این جمهوری قرار بود بر مبنای تصوراتی که از جامعهای مساواتطلب وجود داشت تأسیس شود، جامعهای که در آن دین یا قومیت نقشی نداشت. به این ترتیب، وعدهی آنان ایجاد جامعهی ایرانیِ چندمذهبی و چندقومیتی بود.
برای فهم علت مشارکت یهودیان میتوان به میزان ادغام شدن آنان در جامعه اشاره کرد. در حالی که نسل پدران آنها در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970 در طول دوران جوانی خود تلاش داشتند تا با خروج از گتو و زندگی سنتی یهودی به تحصیل و اشتغال در بخشهای خصوصی و دولتی مشغول شوند، فرزندانشان احساس میکردند آنچه باید برای آن بجنگند بهتر شدن اوضاع جامعهی ایران است و نه صرفاً وضعیت خودشان به عنوان اعضای یک اقلیت دینی حاشیهای.
مشارکت یهودیان در تظاهرات دانشجویی، هم در ایران و هم در خارج از کشور، در آن دوران در واقع آنان را به بخشی از بورژوازی ملیگرا مبدل ساخته بود. تلاش آنان برای ادغام شدن نتیجه داده بود و هویت و فرهنگ یهودی صرفاً عناوینی اضافی بودند که احتمالاً موجب تثبیت بیشتر جایگاه آنان در ایران میشد. تنها با در نظر گرفتن این شرایط است که میتوان تأسیس «جامعهی روشنفکران یهودی ایران»، اقداماتی چون فعالیتهای بیمارستان سپیر در دوران انقلاب، یا مشارکت یهودیان در جنبشهای انقلابی مسلمانان را درک کرد. در تمام این موارد، شکلی از تعلق ملی به چشم میخورد.
مشارکت گستردهی یهودیان در راهپیماییها میتواند نشانهی این باشد که اکثریت جمعیت یهودیان به رغم آن که نقش فعالی در حوادث منتج به انقلاب نداشتند اما پیروزی آن را حتمیالوقوع میدانستند و در نتیجه به استقبال فرصتها و منافعی رفتند که این انقلاب میتوانست برای جامعهی یهودیان و آیندهی آن در ایران به ارمغان آورد.
Resorce: https://www.aasoo.org/fa/articles/1875
لیور استرنفلد دانشیار تاریخ و مطالعات یهودی در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا است. آنچه خواندید برگردان گزیدهای از مقالهی زیر است:
Lior B. Sternfeld, ‘Unintended Consequences,’ Tablet Magazine, 14 January 2019.