آنچه که در ذیل روایت می‌شود از «کتاب پاسخ‌های من، افشای رازهای پشت پرده حادثه خونین دوم اسد» (ص. ۲۳۲-۲۷۰) نوشته آقای اسدالله سعادتی است. آقای سعادتی در این بخش از نوشته،  روایتی را پاسخ می‌دهد که به قلم اصغر سروش یکی از اعضای شورای عالی مردمی،  رقم یافته است. از آنجايی که هیچ روایتی  عاری از پیش‌فرض و پیشداوری نیست با آنهم  به قول سعادتی روایت سروش منصانه و واقع بینانه است در حالی که روایت کننده و پاسخ‌ دهنده از دو اردوگاه موافق و مخالف تظاهرات دوم اسد بوده‌اند.

نگاهی به روایت سروش 

نهم؛ سروش در روایتش گفته‌است؛ تا زمانی‌ که استانکزی و اتمر در خانه استاد خلیلی نیامده بودند، سعادتی به‌شدت از تظاهرات حمایت می‌کرد. پاسخ من این است که بلی الحق چنین است که سروش گفته‌است. این موضع‌گیری من، فقط یک دلیل روشن و ساده داشت. حمایت از مذاکره، فقط در زمانی که بحث مذاکره جدی می‌شد، معنا داشت. هر سخن جایی و نقطه مکانی دارد. مگر می‌توان در زمانی که اساساً زمنیه‌ برای مذاکره نیست و بحثی در مورد مذاکره در میان نیامده‌است و همه به یک «وسیله» بدیل می‌ایدیشند، وقت دیگران را در مورد کاری که موضوعاً منتفی است، بیهوده ضایع کرد؟ و به قول آن‌ شاعر:

«من از بهر حسین در اضطرابم \ تو از عباس می‌گویی جوابم»

زمانی که «بودا» از آیین هندو منشعب شد، روحانیون و مرتاضان بزرگ هندو به بودا گفتند، استاد! ما کشف و کراماتی داریم که که تو نداری! یکی گفت: من طی‌الارض می‌کنم. دیگری گفت: من روی آب راه می‌روم. سومی نیز چیزی دیگری گفت. و بعد پرسیدند که کشف و کرامات شما چیست استاد بزرگ؟ بودا با خون سردی پاسخ داد: من کاری می‌کنم که هیچ‌یکی از شما نمی‌کنید! گفتند چیست؟ گفت: من وقتی غذا می‌خورم، فقط غذا می‌خورم. وقتی که حرف می‌زنم، فقط حرف می‌زنم. وقتی که سکوت می‌کنم، فقط سکوت می‌کنم. مفهوم سخن بودا این است که انسان باید در یک آن واحد، فقط به کار واحد تمرکز کند.

موفقیت انسان در گرو تمرکز انسان است. مشغول شدن هم‌زمان به چندکار، جز شکست پی‌آیندی ندارد. از این جهت اگر من در مقاطعی از برگزاری تظاهرات، قاطعانه حمایت کرده‌ام و در مقاطع دیگر از اولویت مذاکره بر تظاهرات به‌شدت دفاع کرده‌ام، نه یک حرکت پارادوکسیکال و پرسش برانگیز؛ بلکه یک حرکت سنجیده و متناسب با منطق مبارزه و مقتضای شرایط و مقتضای موضوع، و برای تمرکز بر اولویت آن لحظه‌ام بوده‌است، نه اولویت لحظات گذشته‌ام، و نه اولویت لحظات آینده‌ام. انسان نمی‌تواند به دیروزی که گذشته‌است، توقف کند و نمی‌تواند برای فردایی که نیامده‌است، از فعالیت امروزش چشم پوشد.

من هرگاه می‌دیدم که زمینه گفتگو به‌صورت واقعی فراهم است، بی‌اعتنا به ذهنیت عمومی حاکم بر شورای مردمی، جسورانه از گفتگو حمایت می‌کردم. نمونه‌اش، در منزل دوم مسجد باقرالعلوم، زمانی که وزیر تجارت به‌عنوان فرستاد رییس جمهور، دعوت‌نامه رسمی‌ آورده‌بود تا نمایندگان شورای عالی مردمی مستقیماً با رییس جمهور وارد گفتگو شود. من در آن جلسه تمام سعی خود را به کار بستم تا‌ این گفتگو با رییس جمهور صورت گیرد؛ اما به دلیل فضای رادیکال در شورای عالی مردمی، آن پیشنهاد تصویب نشد و من‌ بعد از آن با قدرت و جدیت برای تظاهرات ۲۷ ثور تلاش کردم. نمونه دیگرش، تشکیل کمیسیون مشترک، با پا درمیانی آقای دانش و آقای محقق بود. من هم در حضور آن دو مقام دولتی در مسجد رسول اکرم، از اصل اولویت مذاکره بر مظاهره جدا دفاع کردم؛ اما زمانی که آن پیشنهاد نیز با اکثریت آرای شورای عالی مردمی رد شد، بار دیگر در راستای انجام تظاهرات و دوام مبارزات بعدی تمام‌‌قد به صحنه باقی ماندم. سخنرانی باقرالعلوم بنده را شاید جناب سروش و سایر دوستان به یاد داشته‌‌باشند. من به رغم این‌که قبل از آن از مذاکره حمایت کرده‌بودم، با تمام توان سعی کردم که برای ایستادگی مجدد بعد از تظاهرات ۲۷ ثور، انگیزه تولید کنم تا فرصت مجدد برای حل موضوع به وجود آید.

بحث دوم اسد، اما از هیچ نظر، از جنس بحث در مورد مذاکرات قبل از ۲۷ ثور نبود. اولاً در دوم اسد ما در شرایط متفاوت بودیم؛ ثانیا از گذشته‌ها باید درس می‌گرفتیم، ثالثاً به نظر من فرصت دوم اسد، آخرین فرصت بود. رابعاً و از همه مهم‌تر، در دوم اسد، جعفر مهدوی و برخی از همکاران به هیچ صورت اجازه رأی‌گیری ندادند تا مانند مباحث قبل از بیست و هفتم ثور با مشروعیت آرای اکثریت و با احترام به اصول شورای عالی مردمی، برای کسانی که از سر دلسوزی و صداقت در آن شرایط، بر اولویت مذاکره تأکید داشتند، محمل منطقی و اصولی برای رفتن به تظاهرات به وجود می‌آمد؛ آنچه را که آقای سروش در مورد حرکت آقای مهدوی به‌درستی روایت کرده‌است.

«در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است \ پیش‌آی و کام دل به پیام سروش کن»

نکته دوم هم این بود که در راستای جا انداختن مذاکره، انرژی و حیثیت و وقت مصرف شده‌بود. استاد خلیلی به تقاضای شورای عالی مردمی زمینه‌ آن را فراهم کرده بود. شورای عالی مردمی طرح مصوب خود را داده‌بود. بنابراین، در یک چنین شرایطی، پس کشیدن از وسط راه، و مخالفت با مذاکره خلاف قاعده بود؛ نه حمایت از مذاکره.

دهم؛ شاید سؤال شود که کسانی، و از جمله شما مذاکره هم کردند\کردید و به نتیجه نرسیدند\نرسیدید؟ پاسخ من این است که: اولاً باید واقع‌بین بود. بین مذاکره‌ای که قبل از ۲۷ ثور با بیم از تظاهرات میلیونی و با وحدت و هماهنگی بی‌‌بدیل انجام می‌دادیم با مذاکره‌ای که بعد از آن از طرف یک حلقه کوچک در درون حکومت، با حکومت انجام شد، زمین تا آسمان فاصله بود. و نیز نباید مذاکره ما را که دو جناح جنبش روشنایی یعنی محقق و دانش و طرفداران تظاهرات دوم اسد با آن مخالفت می‌کردند، با مذاکره‌ای مقایسه کنیم که در حال یکپارچگی و به اتفاق صورت می‌گرفت و بیم از تظاهرات احتمالی نیز پشت سرش وجود داشت. ثانیاً باوجود موانع و مشکلاتی که اشاره شده، ما تا حدودی پیش رفتیم؛ اما مشکلی که وجود داشت، بازی ما بازی «صفر و صد» بود. حکومت سرمایه ‌گذاری ۱.۶ میلیارد دالری، (یک میلیارد و شش‌صد هزار دالر» برای تولید برق حرارتی از آشپشته و انتقال مشروط لین ۵۰۰ کیلوولت از مسیر بامیان-میدان-وردک را وعده می‌داد؛ اما برای ما پذیرفتن شرط، مشکل‌ساز بود. ابتدا در اثر توافقی که با وزیر مالیه صورت گرفت، بودجه استخدام کمپانی برای اکتشاف معدن آشپشته در سند بودجه سال مالی ۱۳۹۵ داخل شد. قرار بود کارها ادامه پیدا کند؛ اما در اثر اختلاف نظرهای بعدی، مذاکره به حالت تعلیق در آمد. ثانیاً مذاکره گاهی به‌عنوان یک تاکتیک برای «خریداری زمان» و رهایی از حالات اضطرار و عبور از خطر و ذخیره انرژی و «سان‌دیدن» و «سامان‌دهی کردن» نیز از جانب طرف‌های در حال منازعه انتخاب می‌گردد. ثالثاً دوستانی که در اول اسد با ما مخالفت کردند، بعد از یک سال هزینه، به‌ناچار به راهی برگشت کردند که سال پار و قبل از آن‌همه هزینه، پیش پایشان بود. اولویت دادن به مذاکره، کار درستی است؛ اما با درد و دریغ که مذاکره دوستان ما شبیه نوشداروی بعد از مرگ سهراب است.

در فاصله دوم اسد سال پار تا دوم اسد سال جاری، قامت‌های بسیاری به خاک افتاد، خانواده‌های بسیاری به سوگ نشست، جان‌های جوانی بسیاری به جانان رسید، تن‌های بسیاری معیوب و معلول شد، وحدت ما «تَرَک» خورد و عظمت و ابهت ما شکست.

ادامه دارد