«قند تلخ»
شناسنامه کتاب:
عنوان: قندتلخ
شاعر: نعمت دریاب
ناشر: نشرواژه
ویراستار: قنبرعلی تابش
برگآرا: زهرا احمدی
طراح جلد: نعمت روهان
چاپ: واژه؛ کابل.
«قند تلخ» عنوان مجموعه اشعاری شاعر جوان و خوش ذوق، نعمت دریاب است. در یاب در سال ۱۹۹۰م، در اٌلسوالی جاغوری ولایت غزنی چشم به جهان گشوده، رشد کرد. فعلا در شهر سیدنی زندگی میکند و در رشته سیول اینجینری در همین شهر تحصیل کرده، مشغول کار است. او ذوق شعری داشته علاقمند ادبیات زبان شرین فارسی است.
شعر در واقع اشکی است که از چشم گریان دل و آبشار زلالِ احساس، بر رودبار سخن جاری می شود. بنابراین، «قند تلخ» آنگونه خود شاعر میاندیشد و خواسته است احساس و دیدگاهش را نسبت به جهان و دنیای مهاجرت، آوارگی و دوری زادگاهش شرح دهد، میتوان گفت: روایت تلخ و دردناکی آوارگی و هجران است، و شاعر راویی ساز درون انسان درد رسیده، تصویر پرداز زخم روان آدمی است. فریاد روح انسان آواره است. انسانی که پایش از از سرزمین، جغرافیا و زادگاه بومی اش کنده شده، و بی خانمان شده باشد تا زنده بماند و نفس کشید. در یاب راوی روایت تلخی قندی خود چشیده و آن در اشعارش می سراید:
تلخی قند
خیلی دیقم از برای رسم و فرهنگ وطن
خانهها و کوچههای کوچک و تنگ وطن
چیز بگم از تلخیای قندی که ده غربت دروم
خیلی شیرینه برایم دانهای بنگ وطن
ای مسافر پس که موری از مو بُوبر صد سلام
بر تمام مردم و بر کوه و بر سنگ و طن
کاش میشد ده وطن گلها ببارد جای بم
تا میافتادم تمام عمر در چنگ وطن
سَوز موشود در کناریم غنچه موکد گل موکد
دختری بادام چشم و شوخک و شنگ وطن
در دنیای غربت یک آواره نه تنها احساس تنهایی کرده، دیق میشود؛ بلکه خود برگی سرگردان در دست باد پاییز بیدادگری و بیعدالتیهای اجتماعی نیز است. آوارگی به دیار غرب متمدن، در حقیقت اسیر تندباد حوادث زمانه است که پای آدمی را چون برگ در پاییز از شاخه و ریشه اش جدا میکند. در آغاز یک مهاجر، فکر می کند که به ساحل طلایی امنیت و بهشت آرامش روانی رسیده است و از شهد شرین، نهرهای جاری فرصت های تمدن مینوشد؛ اما وقتی که با چشم دل و بصیرت نگاه میکند، میبیند، گهرهایی فرهنگی و تاریخی خود را کم کم، از دست میدهد و ظرفیت پذیرش ارزشها و هنجارهای جامعه مدرن و فرهنگ غالب را نیز ندارد، آنگاه از لحاظ روانی خود در برزخ میان دو فرهنگ می بیند و هویت خویش را تاراج یافته میبیند. البته تا زمانی که مزهی «قند تلخ» مهاجرت و دوری یار، یاران و دیار را ندیده و نچشیده است، مزهی «قند تلخ» را هم نمی تواند درک و یا احساس کرد. «قند تلخ» روایت جدایی از اصل و بن و آرزوی وصل به اصل و ریشه است. نگارنده خود نه تنها دل به دریا زده که تجربه دریا و مزهی «قند تلخ» را چشیده و احساس کرده ام، که در حسرت دیدار سنگ سنگ، چوب، آب و دانهی وطن اشک حسرت به دامان ریختهام. بنابراین، «قند تلخ» روایت تلخ و شرین سرگذشت و سفر خویش و امثال خود میپندارم.
اشعار دریاب و لهجههزارگیآن، خاطراتم را باز خوانی میکند. بیاد دارم که مادر بزرگم اشعاری را به لهجهی هزارگی زمزمه می کرد و تا حال گویا با گوش جان آن زمزهها را می شونم: «گل وطن بلبل و طن؛ شاخک نی شکر خدی». اما برای این که بیشتر مجموعه شعر «قندتلخ»، فهم کنیم به قطعه شعری که به دل هر خوانندهای چنگ میزند و مقدمه آن که توسط قمبرتابش شاعر بزرگ معاصر نوشته شده، بسنده می کنم:
چشمان تو مثل خراسان
ای گل! تو را گلدان روی میز خواهم شد
یک عمر، از تنت لبریز خواهم شد
چشمان تو مثل خراسان جلوهها دارد
در فتح بلخ چشم تو چنگیز خواهم شد
با تو بهارم بی تو برگ زردم از شاخه
افتاده زیر پای تو پاییز خواهم شد
در چنگ با زلف پریشانت عزیز دل
من یک نسیم صبح دلانگیز خواهم شد
روزی اگر پیوندمان را بشکنی جانم
تصنیف بس دلگیر و غمانگیز خواهم شد
عشقت چنان در تار و پودم ریشه افگنده
آزرده گردی اندکی، من نیز خواهم شدی
مقدمه
زمزمههای سال های زخم و نمک
شعر مزمزههای دل و زمزمههای جان است. دل هرگاه زخم و دردی را تجربه کند، آن را با زبان شعر شرح میدهد. شعر، به تعبیر خردورزان و فیلسوفان، از وجود و ماهیت چندگانه برخوردار است، از ساده ترین آه و نالهها آغاز و تا پیچیده ترین معانی فلسفی را در برمیگیرد.
درد فراق یکی از مضامین جاودانه شعر بوده است.
دردی که حافظ را به سرایش چنین ابیاتی واداشته است:
گر به دست من افتد، فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
در این سالهای زخم و نمک که هموطنان ما، بهناچار، راه دیار غربت را به پیش گرفتهاند، هرکدام درد فراق را تا مغز استخوان حس کردهاند. از این جمعِ درد رسیده، بسا کسان در آتش تنهایی و دوری از یار و دیار سوختند و لب ب شکوه نگشودند و غمها را شعله شعله، در دل گره زدند و تا دامن حشر با خویشتن بردند. کسانی هم به تنهایی خویش خو گرفتند و این بغض را در گلو فروخوردند، اندک درد رسیدگان اما به سایهسار هنر پناه بردهاند و نالههای فراق را با زبان خامه و چکامه بر صفحهی تاریخ و ادب نگاشتهاند. دریاب یک از رهروان چالاک همین چمن خرم است. «قندتلخ» نخستین اثر او است که در واژه واژه آن درد دوری از یار و دیار محسوس و ملموس است. دریاب در «قندتلخ» تلاش کرده است در قالبهای گوناگون شعری از قبیل غزل، مثنوی، دوبیتی و نیز ترانه، طبع آزمایی کند. از این میان به نظر میرسد که در قالب دوبیتی بسیار موفقتر بوده است.
بلی چشمای از مه باشه وطن تو
هر دو دستمه ده دکمای یخن تو
گمانم خانهات از قندهاره
که سرکرده انار از پیرهن تو
دریاب، افزون بر زبان رسمی، اشعار زیادی با لهجهی هزارگی سروده است که به دلیل آشنایی کامل با این لهجه توانسته است، شعرهای خوبی در این قلمرو پدید آورد. سرایش در لهجهی هزارگی (وهر لهجهی دیگر) هم مزیتها و هم محدودیتهای خود را دارد که طبیعی است سرودههای «قندتلخ» نیز از این امر مستثنا نیست. صمیمیت و اثرگذاری این گروه از اشعار برای کسانی که با این لهجه آشنا باشد، روشن و آشکار است و نیز زنده ساختن برخی از واژههایی که در لهجهی هزارگی هنوز زنده مانده اند و در زبان رسمی به فراموشی سپرده شدهاند، از امتیازات و دستاوردهای دیگر آن محسوب میشود. مهمترین محدودیت سرایش با لهجه، محدود شدن مخاطب این چنین شعرها است.
غم شو ره فردا ره بیلو
غم دل ره غم دنیا ره بیلو
بزن دل ره به دریا شاد باش و
غم چرخابیای دریا ره بیلو
در حالی برای خواننده آشنا با لهجهی هزارگی یکی از بهترین دوبیتیها است. ه
همینطور ترانه، قالب دیگری است که در سالهای اخیر موردتوجه برخی از سرایندگان قرارگرفته است، دریاب، نیز علاقه مندی خویش به این قالب ر ادر مجموعهی «قندتلخ» نشان داده است و ترانههایش موردتوجوه خوانند نیز قرارگرفته است طوریکه برای اکثر ترانهها تا کنون آهنگ ساختهشده است. مطلع یکی از ترانهها چنین بیت زیبااست:
دلیم ما کمتر از دریا تلاطم نه؛ وقتی توره او شنوم
ده زلفت پیچ موخره خود خوره گم نه وقتی تو ره او شنوم
سخن پایانی این که دریاب برای سرودن و بارور کردن درخت هنرش هنوز بسیار جوان است. اگر با همین تلاش و اشتیاق به پرورش این درخت نو ثمر ادامه دهد، در آیندهی نزدیک شاهد آثار درخشانی از او خواهیم بود.
خامه سرایشش پرچکامه باد!
قنبر علی تابش
۳\۶\ ۱۳۹۶ کابل