نویسنده: سخیدادهاتف
من به این روزها علاقهیی ندارم؛ اما مخالفشان هم نیستم. شما میتوانید این روز را به یک نشانهی بسیار خوب و معنادار تبدیل کنید. نیز می توانید پوچش کنید. "روز جاغوری" یک قالب است. در این قالب چه میریزید؟ این مهم است.
من جاغوری را دوست دارم. از بهترین جاهای افغانستان است. سرزمین خیر و نیکی. مردمش آرام و زحمتکش اند. جغرافیای طبیعی نسبتا درشتی دارد- با کوههای کوچک و بزرگ. اما همین کوهها موزاییک طبیعی جاغوری را زیبا هم ساخته اند. روستاهای جاغوری گهوارههای آرامشاند. خانههای جاغوری آشیانههای صفا و مهربانیاند. وقتی در جاغوری وارد خانهیی میشوید، احساس دلنشینی از صلح و اطمینان و محبت روحتان را مینوازد. من این را در تمام خانههای جاغوری تجربه کردهام.
بیطاقت نشوید. کمی پایینتر در مذمت جاغوری هم سخن خواهم گفت.
در سالهای خون و آشوبِ پس از داوودخان، اکثر مناطق افغانستان با مکتب و درس و کتاب وداع کردند. جاغوری در همین سالها به مکتب و درس رو آورد. این تصادفی نیست. ساختار سنتی جامعه در بسیاری از مناطق افغانستان تسلیم جهاد و خشونت محض شد. در جاغوری همان جامعهی سنتی ِ غیررادیکال بنیان درستی داشت. به این معنا که مردم از تجربههای پیشینیان خود آموخته بودند که با جهلِ مطلق نمیتوان از "وضعیت اضطرار" بیرون آمد. به همین خاطر، مردم میفهمیدند که در برابر آموزشهای غیرمدرسی و دینی نیز باید مدارا کنند. یعنی خوشحال نبودند که آموزش ِ مدرن جامعه شان را زیر و رو کند. اما در برابر آن کاملا به خصومت هم برنخاستند. ترسان و لرزان و شکایتکنان به مکتب و کتاب و نظام جدیدِ آموزش راه دادند. وقتی که آشوب در افغانستان سرتاسری شد، مردم جاغوری آنقدر پرورش فکری داشتند که اجازه بدهند مکاتب بمانند و حتا مکاتب نو ایجاد شوند. حاصل آن فرصت و آن "مکتبپذیری" باسواد شدن جاغوری بود. مردم رنج بردند و طاقت آوردند. نتیجهی صبرشان بد نبود.
هداشتی سنتیها در برابر ایدئولوژیهای بنیانکنِ وارداتی کم کم جای خود را به خوشباشی نسلی میدهد که موبایل را جانشین کتاب و عیش را جانشین کار کرده است.
من در بارهی آینده ی جاغوری پیشگویی نمیکنم. اینقدر میتوانم بگویم که فعلا نشانههای انحطاطش بیشتر از نشانههای رشدش هستند.
من به این روزها علاقهیی ندارم؛ اما مخالفشان هم نیستم. شما میتوانید این روز را به یک نشانهی بسیار خوب و معنادار تبدیل کنید. نیز می توانید پوچش کنید. "روز جاغوری" یک قالب است. در این قالب چه میریزید؟ این مهم است.
من جاغوری را دوست دارم. از بهترین جاهای افغانستان است. سرزمین خیر و نیکی. مردمش آرام و زحمتکش اند. جغرافیای طبیعی نسبتا درشتی دارد- با کوههای کوچک و بزرگ. اما همین کوهها موزاییک طبیعی جاغوری را زیبا هم ساخته اند. روستاهای جاغوری گهوارههای آرامشاند. خانههای جاغوری آشیانههای صفا و مهربانیاند. وقتی در جاغوری وارد خانهیی میشوید، احساس دلنشینی از صلح و اطمینان و محبت روحتان را مینوازد. من این را در تمام خانههای جاغوری تجربه کردهام.
بیطاقت نشوید. کمی پایینتر در مذمت جاغوری هم سخن خواهم گفت.
در سالهای خون و آشوبِ پس از داوودخان، اکثر مناطق افغانستان با مکتب و درس و کتاب وداع کردند. جاغوری در همین سالها به مکتب و درس رو آورد. این تصادفی نیست. ساختار سنتی جامعه در بسیاری از مناطق افغانستان تسلیم جهاد و خشونت محض شد. در جاغوری همان جامعهی سنتی ِ غیررادیکال بنیان درستی داشت. به این معنا که مردم از تجربههای پیشینیان خود آموخته بودند که با جهلِ مطلق نمیتوان از "وضعیت اضطرار" بیرون آمد. به همین خاطر، مردم میفهمیدند که در برابر آموزشهای غیرمدرسی و دینی نیز باید مدارا کنند. یعنی خوشحال نبودند که آموزش ِ مدرن جامعه شان را زیر و رو کند. اما در برابر آن کاملا به خصومت هم برنخاستند. ترسان و لرزان و شکایتکنان به مکتب و کتاب و نظام جدیدِ آموزش راه دادند. وقتی که آشوب در افغانستان سرتاسری شد، مردم جاغوری آنقدر پرورش فکری داشتند که اجازه بدهند مکاتب بمانند و حتا مکاتب نو ایجاد شوند. حاصل آن فرصت و آن "مکتبپذیری" باسواد شدن جاغوری بود. مردم رنج بردند و طاقت آوردند. نتیجهی صبرشان بد نبود.
حال، حتما میپرسید که اگر مردم جاغوری اینقدر ماه و خوب اند آن جنگهای داخلی چه بودند؟ یا: چرا همین امروز یک آوازخوان نمیتواند در جاغوری کنسرت برگزار کند؟ یا: چرا مردم جاغوری اینقدر کجدماغ و نجوش و خودخوشاند؟
جنگهای داخلی در جاغوری از بافت محلی جامعه برنخاسته بودند. غالبا از ایران آمده بودند (یعنی مایههای خود را از حکومت ولایت فقیه گرفته بودند). آن جنگها با تمام زشتی خود نتوانستند آن "بنیان" قدیمی جامعهی نرم جاغوری را نابود کنند. در جاغوری، آن جنگها بسیار ویرانگر نبودند. به این معنا که نتوانستند جلو برگشت ِ جامعه به سنت صلح و آرامی را بگیرند. مردم به تدریج احزاب جهادی را از میان خود راندند. جهاد اسلامی نتوانست در جاغوری تاثیر ماندگار بگذارد. مردم جاغوری همین رفتار را با نوسازی اجتماعی و فرهنگی هم کردند. یعنی این طرف معامله را، نوسازان و مدرنها را، نیز نگذاشتند که بافت جامعه را از بن دگرگون کنند. برای همین شما نمیتوانید حتا امروز در جاغوری کنسرت برگزار کنید.
این که مردم جاغوری در گذشته با مردمان دیگر هزارهجات برخورد نه چندان مقبول داشتند، به این خاطر بود که جاغوری یک جامعهی جداافتاده از بافت عمومی هزارهجات است. حداقل در گذشته چنین بود. مردم جاغوری با مردمان دیگر ارتباط چندانی نداشتند و از زبان و لهجه و فرهنگ و ذایقهی دیگران تا حد زیادی بیاطلاع بودند. به همین خاطر، وقتی یک ارزگانی یا بهسودی و بامیانی و دره صوفی را میدیدند، احساس بیگانگی میکردند. بعدتر، گسترش سریعتر سواد و تغییر تندتر سبک زندگی و لباس و معماری در میان مردم جاغوری هم مزید بر علت شدند و نوعی احساس برتری به این مردم دادند. و این حس طبعا در گفتار و رفتار این مردم خود را نشان میداد.
و حالا آن مذمت:
مردم جاغوری که روزگاری پیشقراول سوادآموزی و پیشرفت فرهنگی بودند، دیری است که با جسد ِ همان شهرت مشغول مغازله اند. مکتبهای شان یکی از پی دیگری از کیفیت آموزشی تهی میشوند و جوانانشان یکی از پی دیگری چراغ دانشآموزی را از کف مینهند. اما گویی مردمان ِ خوابزدهی این سرزمین خوشنام فکر میکنند که جاغوری را همان نام ِ قدیم بس است. گرایشی خطرناک و وحشتناک به مصرف ِ بدون تولید در میان مردم جاغوری فراگیر شده و رفته-رفته به یک رفتار بیماریگونه تبدیل میشود. اقتصاد محلی و فنون گردانندهی آن اقتصاد هر روز ضعیفتر می شوند. آن مقاومت ب
جنگهای داخلی در جاغوری از بافت محلی جامعه برنخاسته بودند. غالبا از ایران آمده بودند (یعنی مایههای خود را از حکومت ولایت فقیه گرفته بودند). آن جنگها با تمام زشتی خود نتوانستند آن "بنیان" قدیمی جامعهی نرم جاغوری را نابود کنند. در جاغوری، آن جنگها بسیار ویرانگر نبودند. به این معنا که نتوانستند جلو برگشت ِ جامعه به سنت صلح و آرامی را بگیرند. مردم به تدریج احزاب جهادی را از میان خود راندند. جهاد اسلامی نتوانست در جاغوری تاثیر ماندگار بگذارد. مردم جاغوری همین رفتار را با نوسازی اجتماعی و فرهنگی هم کردند. یعنی این طرف معامله را، نوسازان و مدرنها را، نیز نگذاشتند که بافت جامعه را از بن دگرگون کنند. برای همین شما نمیتوانید حتا امروز در جاغوری کنسرت برگزار کنید.
این که مردم جاغوری در گذشته با مردمان دیگر هزارهجات برخورد نه چندان مقبول داشتند، به این خاطر بود که جاغوری یک جامعهی جداافتاده از بافت عمومی هزارهجات است. حداقل در گذشته چنین بود. مردم جاغوری با مردمان دیگر ارتباط چندانی نداشتند و از زبان و لهجه و فرهنگ و ذایقهی دیگران تا حد زیادی بیاطلاع بودند. به همین خاطر، وقتی یک ارزگانی یا بهسودی و بامیانی و دره صوفی را میدیدند، احساس بیگانگی میکردند. بعدتر، گسترش سریعتر سواد و تغییر تندتر سبک زندگی و لباس و معماری در میان مردم جاغوری هم مزید بر علت شدند و نوعی احساس برتری به این مردم دادند. و این حس طبعا در گفتار و رفتار این مردم خود را نشان میداد.
و حالا آن مذمت:
مردم جاغوری که روزگاری پیشقراول سوادآموزی و پیشرفت فرهنگی بودند، دیری است که با جسد ِ همان شهرت مشغول مغازله اند. مکتبهای شان یکی از پی دیگری از کیفیت آموزشی تهی میشوند و جوانانشان یکی از پی دیگری چراغ دانشآموزی را از کف مینهند. اما گویی مردمان ِ خوابزدهی این سرزمین خوشنام فکر میکنند که جاغوری را همان نام ِ قدیم بس است. گرایشی خطرناک و وحشتناک به مصرف ِ بدون تولید در میان مردم جاغوری فراگیر شده و رفته-رفته به یک رفتار بیماریگونه تبدیل میشود. اقتصاد محلی و فنون گردانندهی آن اقتصاد هر روز ضعیفتر می شوند. آن مقاومت ب
هداشتی سنتیها در برابر ایدئولوژیهای بنیانکنِ وارداتی کم کم جای خود را به خوشباشی نسلی میدهد که موبایل را جانشین کتاب و عیش را جانشین کار کرده است.
من در بارهی آینده ی جاغوری پیشگویی نمیکنم. اینقدر میتوانم بگویم که فعلا نشانههای انحطاطش بیشتر از نشانههای رشدش هستند.
عکس از صفحه رادیو پیام