از منطر تاریخی و باور های اجتماعی، ما در کجا و در چه فازی ایستاده ایم؟ پاسخ به این پرسش، شاید آسان نباشد، به جستار اکادمیک و جامعه شناسانه نیاز است؛ اما آنچه که در ذهن نگارنده، در بدو امر تبادر و تداعی می شود، این است که ما در عصر پسامدرن نیستیم، بلکه ما ادا و اطوار مدرنیستی و روشنفکری را در می آوریم و از طرفی این پندار که ما در عصر ارتباطات و مناسبات پسا مدرنیسم زندگی می کنیم، ساده

لوحانه است.

اگر از منظر تاریخی دقت کنم ما در عصری پیشا مدرن قرار داریم؛ مناسبات و روابط اجتماعی ما روابط جامعه سنتی، بسته و ده نشینی است. برخی از ما جزم گرا هستیم، این جزم گرایی در واقع اندیشه طالبانی و داعشی است که در پستو و لایه های ذهنی و فکری ما خوابیده است. این اندیشه ها، گاهی از ناخود آگاه و از ژرفای ذهن ما در رویکردهای عملی و رفتار های اجتماعی ما تبارز می کند. حتی زمامداران سیاسی ما ذهن شان از لحاظ روانی با طالبان پهلو می زند، تا زمامداران با رویکرد دولت ملت مدرن. نمونهٔ بارز آن، دشمنی این زمامداران با جنبش های تبسم، جنبش روشنایی و جنبش رستاخیز است. برای این که زمامداران کنونی، عدالت اجتماعی، رواداری و انکشاف متوازن را منافی با منافع قوم، قبیله و خویشاوندان خویش می پندارند، این پندار، پیشا مدرنیسم است و تا هنوز طرفیت پذیرش نرم ها و شاخص های دموکراسی را ندارند. از طرفی طیف طرفدار رژیم، شعار هم پذیری را سر می دهند، هم پذریری در واقع تقسیم قدرت و منابع اقتصادی و رفاهی در جامعه به طور عادلانه است، شعاری که جنش روشنایی می دهد و روی ایستاده است. اما تفسیر آن ها از هم پذیری تحمیل خود شان، بر جامعه و حفظ سنت های حاکم بر جامعه است. این زمامداران تنها نیستند؛ بلکه قلم بدستان ما نیز از این رویکرد رنج می برند و در فضای پیشامدرنیسم نفس می کشند. در رابطه با جنبش روشنایی سود جویانه بر خورد کرده و می نویسند و یا این که از گلوی بریدهٔ قلم های شان، چون مار های زهرآگین در فضای فرهنگی زهر قی می کند. ذهنیت های مردم را مسوم می سازد.

از آنجایی که ما سال ها، با فرهنگ و مناسبات اجتماعی خو گرفته ایم، که حتی ما نمی توانیم، تصورکنیم که ما تا هنوز شاخص های مدرنیسم، پسا مدرنیزم و پیشا مدرنیسم را از هم تفکیک و باز نمی شناسیم. به عنوان مثال رویایی این طیف را ما حتی در غرب آشکار تر و روشن تر در جامعه مهاجر افغانستانی می بینیم. ما در شعار های مان می گوییم، «شکست جنبش روشنایی، شکست جامعه ماست»؛ اما در عمل در تقابل با جنبش روشنایی قرار می گیریم. خیلی از دوستان از اختلاف نظرها هراس دارند. به عنوان مثال، دایرشدن دو جلسه به مناسبت سالروز گرامیداشت از شهادت مزاری بزرگ، در سیدنی ابراز ناراحتی و انزجار می کنند، در حالی که این روند یک حرکت طبیعی بود. در واقع تکرار و تقلی ادامه مخالفت ها با جنبش روشنایی بود که در تظاهرات کانبرا و مونیخ وجود داشت. از نگاه جامعه شناسی و روشناسی اجتماعی، از نحوهٔ دیدگاه کارگزاران این طیف هویداست. در نحوه برگزاری، انتخاب جای و مکان و طیف سخنرنان و محتوای مطالب پیدا بود.

در اخیر باید گفت: جای هیچ نگرانی نیست، بلکه رشد فکری و سیاسی جامعه ما را برمی تابد؛ جامعه ای که پویا حضور اجتماعی و سیاسی دار ند؛ همدلی و همپذری را در عرصهٔ مانسبات سیاسی عادلانه می خواهند نهادینه شود؛ لذا یک طیف از جامعه ما نگران از دست دادن تریبون های عزاداری اند و و این روند را بر نمی تابند و طیف دیگر که از جنبش های مدنی حمایت می کنند، خواستار تحول و تغییر اند. در یک صف دانشگاهیان و نسل جوان ایستاده اند و در صف دیگر روضه خوانان حرفه ای! بنا براین ما در آستانه گذار ایستاده ایم.