۱۲ میزان ۱۳۹۵
عبدالله وطندار
«خانهی بزرگی در کابل برایش فراهم کرده بود که در آن مهمانیهای بسیاری ترتیب میداد. این مهمانیها، شامل الکل، مواد مخدر، رقاصهها و فاحشهها هم میشد… جنرال برای بهدست آوردن عشق و محبت یکی از آوازخوانان پیشتاز، با وزیر داخله نیز رقابت میکرد. در لویهجرگهی ۱۹۸۷ که قانون اساسی جدیدی را تصویب کرد، تلاش کرد که با بادیگاردهای مسلحش، وارد جرگه شود. این کارش به یک درگیری تمامعیار مسلحانه انجامید و او زخمی شد. بعدها تلاش کرد که دوباره، به مجاهدین بپیوندد، اما آیاسآی شرایطش را رد کرد. پس دادن دو میرسیدیس بنز که قبلا از او گرفته بودند، یکی از این شرایط بود.»
جملات بالا را آقای بارنت روبین، یکی از افغانستانشناسان مشهور، در کتاب «فروپاشی افغانستان» ، دربارهی عصمت مسلم – یکی از قدرتمندترین مردان افغانستان در دههی هشتاد میلادی – نوشته است. عصمت مسلم در سال ۱۹۷۹ جنگ در مقابل دولت کابل را از اسپینبولدک و از میان مردان قبیلهی اچکزی – یکی از شاخههای ابدالیها – آغاز کرد. او بهزودی به یکی از قدرتمندترین فرماندهان مخالف دولت تبدیل شد. قدرتمند شدن او، تعادل قدرت میان اچکزی و نورزی – شاخهی قدرتمند دیگر ابدالیها – را بر هم زد. این دو قبیله بهصورت سنتی بر سر کنترل تجارت و قاچاق در اسپینبولدک با هم در خصومت و رقابت بودهاند. عصمت مسلم که در کنار جهاد، دست بلندی در قاچاق مواد مخدر و غیرمخدر داشت، اسپینبولدک را قلمرو خودش میدانست.
نادرخان نورزی – کلان نورزیها – برای مقابله با قدرت جدید اچکزیها، در بدل سلاح و حمایت، دختر نوجواناش را به یونس خالص داد. نزدیکی نورزیها به جهادیهای رقیب و مورد حمایت آیاسآی از یکطرف، نگرانی پاکستان از قاچاقبری مسلم و نزدیکی سنتی اچکزیها به کابل از طرف دیگر، فشار آیاسآی بر عصمت را بیشتر کرد. او برای حفظ قدرت و سلطهاش بر اسپینبولدک در سال ۱۹۸۴ به دولت کابل پیوست، و قدرتمندتر از قبل شد، تا اینکه در سال ۱۹۸۸، نیروهایش را مجاهدین بهرهبری یونس خالص در یک حملهی بزرگ، تارومار کردند.
یکی از قوماندانان عصمت مسلم به اسم منصور با پیوستن به دیگران جان به سلامت برد. عصمت مسلم سه سال بعد در مسکو از دنیا رفت. بعد از آشوبهای دوران مجاهدین در قندهار، در سال ۱۹۹۴، طالبان که تعداد زیادی از نورزیها را در صف خود داشتند، در اسپینبولدک ظاهر شدند، و منصور – قوماندان سابق عصمت – را از میلهی یک تانک به دار آویختند، و برادرش را هم کشتند. در میان فرزندان بهجایمانده از برادر منصور، پسرک نوجوانی بود به اسم عبدالرازق که با خانواده و بسیاری از اچکزیهای دیگر به پاکستان مهاجر شدند. عبدالرازق تا ۲۰۰۱ در کویته دکانداری میکرد.
در اواخر ۲۰۰۱، امریکاییها به کمک گلآغا شیرزوی، گروهی از مردان اچکزی را که عبدالرازق – جوان مهاجر بیستودو سالهی دکاندار – هم در میانشان بود، مسلح کردند، و برای تسخیر قندهار وارد افغانستان کردند. نیروی هوایی امریکا با بمباران مواضع طالبان راه را صاف میکرد، و ملیشهی اچکزی که فرماندهیاش را شخصی بهنام فدا محمد به عهده داشت، از اسپینبولدک بهسوی قندهار پیشروی میکرد، در حالیکه امکانات و تجهیزاتشان توسط نیروهای ویژهی امریکایی، تامین میشد. بعدها کمپنیهای خصوصی امنیتی امریکایی این گروه را آموزش دادند و تجهیز کردند. فدا محمد فرمانده این ملیشه میگوید که آنها با گلآغا شیرزوی به توافق رسیدند که شهر قندهار به گلآغا واگذار شود، و اسپینبولدک به آنها سپرده شود. بعدا بخشی از این ملیشهی قومی، پولیس سرحدی در اسپینبولدک را تشکیل داد و بخشی دیگر همچنان مستقل ماند.
فدا محمد، در مقام فرماندهی این نیروها، دیری دوام نکرد. او میگوید که مبارزه با قاچاق مواد مخدر برایش ناممکن بود، چون لاریهای لبریز از مواد مخدر به پشتیبانی و دستور مقامات قندهار و مردان قدرتمند، به اسپینبولدک میرسیدند. مردان قبیلهی اچکزی هم او را متهم میکردند که منابع و امکانات کافی در اختیارشان نمیگذارد. سرانجام، قدرتمندان قندهار و مردان اچکزی، فدا محمد را به کنار زدند. در یک جرگهی قبیلوی اچکزیها، عبدالرازق جوان بهدلیل دلیری، بیباکی، تعلق به خانوادهی منصور و توهم قابل کنترل بودنش از سوی مردان اچکزی، به رهبری ملیشهی قومیشان انتخاب شد. عبدالرازق بهزودی پولیس سرحدی و ملیشهی اچکزی را وارد تجارت و قاچاق مواد مخدر کرد، و از این راه به قدرت و ثروت عظیمی دست یافت. در زمان حاکمیت عبدالرازق بر اسپینبولدک، در آمد ماهانهی او را ۵ تا ۶ ملیون دالر برآورد کردهاند. اینک کسی قدرت ایستادگی در مقابل این جوان بیسواد و ناپرورده اما نترس، جاهطلب و باهوش را نداشت. دکاندار سابق مهاجر، راهش را یافته بود.
یکی از قاچاقبران نورزی به اسم شین نورزی، در ۲۰۰۶ در راه رفتن به میلهی نوروز در مزار شریف، با ۱۵ تن از همراهانش به درخواست دوست قدیمیاش نعیم لالی حمیدزی – یک اچکزی که قبلا تحت فرمان عبدالرازق خدمت میکرد و بعدا بر سر پول و قدرت با او به دشمنی برخاست و در نهایت به پارلمان راه یافت – در کابل توقف میکنند. آنها به دعوت و همراهی لالی حمیدزی و در مخالفت با یکی دیگر از دوستانشان، به خانهیی میروند که گویا در آن ساعتتیری و موسیقی فراهم بوده است. آنها دیروقت شب، همراه با لالی از آن خانه خارج میشوند، و بعد از آن کسی دوباره آنها را زنده نمیبیند. بعد از چند روز، عبدالرازق ادعا میکند که او یک نفر تروریست را به نام ملا شین نورزی همراه با ۱۵ تن از همراهانش که به قصد خرابکاری از پاکستان وارد افغانستان شده بودند، در یک درگیری کشته است. در حقیقت، شین نورزی، یکی از رقیبان قبیلوی عبدالرازق در قاچاق و تبهکاری بود که رازق او را به قتل برادر خود متهم میکرد. او و همراهانش در کابل به دام افتاده بودند، و دست بسته در قندهار به عبدالرازق پیشکش شده بودند. آن ۱۵ نفر دیگر که در میانشان افراد عادی و فقیر هم بودند، صرفا در محل و زمان نامناسب قرار گرفته بودند، و قربانی رقابت دو قاچاقبر که یکی در جایگاه قوماندان پولیس سرحدی، حمایت دولت، حامد کرزی و نیروهای بینالمللی را هم با خود داشت، شده بودند. پروندهی این قتل تا ملل متحد، ایساف و ریاست جمهوری هم رسید، اما ره به جایی نبرد.
ژورنالیستی مشهور امریکایی به اسم متو ایکینز که گزارشهای تحقیقی زیادی در مورد افغانستان نوشته است، چند سال قبل میخواهد بهصورت غیرقانونی از کویته وارد افغانستان شود. او با قاچاقبری به اسم اسکندر آشنا میشود که موتر و وسایل بسیار گرانبها در اختیار دارد، و ادعا میکند که در هر دور انتقال مواد مخدر از اسپینبولدک به پاکستان بین ۱۲۵۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰۰ دالر بهدست میآورد. اسکندر میگوید که برای کارش، به حمایت نیاز دارد، و مهمترین حامیاش هم عبدالرازق، قوماندان پولیس سرحدی افغانستان در اسپینبولدک است. به همین دلیل او در حال پرورش و بزرگ کردن چوچهپلنگی برای هدیه به عبدالرازق است. اسکندر در نزدیکیهای مرز افغانستان، برای اطمینان از امنیت متو، او را به فرد گویا کارکشتهتری تحویل میدهد، که اسمش عبدالرازق است، در پولیس سرحدی افغانستان در اسپینبولدک، افسر است و از قضا بچهی کاکای قوماندن پولیس سرحدی – عبدالرازق خود ما – است. مردم برای تشخیص او از قوماندان عبدالرازق، وی را رازق کوچک صدا میکنند.
عبدالرازق کوچک، در نزدیکیهای مرز، موترش را ایستاد میکند، و یک مرد ریشدار قویهیکل را سوار موتر میکند. بعد از مدتی، این مرد را جلوی یکی از قلعههای نظامی که قرارگاه پولیس پاکستان است پیاده میکند. بعد عبدالرازق با افتخار به متو میگوید: «من یک قاچاقبر هستم». خبرنگار از او میپرسد که آیا او نمیترسد و پولیس پاکستان برایش مشکلی ایجاد نمیکند. رازق کوچک با اشاره به مردی که لحظهیی قبل جلوی آن قلعه از موتر پیاده کرده بود، میگوید: «آن مرد را میبینی؟ او فرمانده آن قلعه است.» متو با دقت توضیح میدهد که چگونه، پولیس سرحدی تحت فرمان عبدالرازق تا گلو در فساد بیحد و شبکهی گستردهیی از قاچاق کالا و مواد مخدر غرق است.
در تابستان ۲۰۰۶، طالبان بر نیروهای دولتی در ولسوالی پنجوایی قندهار حمله میکنند. ساکنین ولسوالی پنجوایی را نورزیها تشکیل میدهند. ولسوال پنجوایی که خود یک اچکزی است، از عبدالرازق و ملیشهی اچکزی تحت فرمانش، درخواست کمک میکند. نورزیهای پنجوایی، با دیدن ملیشهی قبیلهی رقیب، دست به اسلحه میبرند و در اطراف بازار پنجوایی آنها را کمین میکنند. جنگ قومی سختی درمیگیرد. سر انجام نورزیها شکست میخورند، اما در پی بیرحمی بیحد نیروهای عبدالرازق، از جمله کشتن زنان و اطفال. طالبان با مهارتی که در استفاده از شکافهای قبیلوی دارند، فورا یک نورزی را بهعنوان ولسوالشان، تعیین میکنند. بیرحمی ملیشهی اچکزی و مهارت طالبان باعث میشود که اکثر نورزیهای پنجوایی به طالبان بپیوندند. وضعیت در پنجوایی تا آنحد بد میشود که کاناداییها مجبور میشوند نیروهایشان را از اسپینبولدک به پنجوایی منتقل کنند و برای یک مدت طولانی در آنجا بجنگند.
بعد از ترور خانمحمد مجاهد به دست یکی از محافظانش در سال ۲۰۱۱، عبدالرازق به قوماندانی امنیهی ولایت قندهار رسید. قندهار، یکی از آنشمار ولایتهای افغانستان بود که ضعف اقتدار نهادهای دولتی، قدرت روزافزون طالبان و نبود حاکمیت قانون در آن زمان در آن ولایت مثالزدنی بود. یکی از دلایل مهم آن، وجود مافیای قدرتمندی بود که خانوادهی کرزی، هستهی آن را تشکیل میداد، اما با مرگ احمدولی و حشمت کرزی و کنار رفتن حامد کرزی از قدرت، نقش مرکزی این خانواده تا حدود زیادی در آن رو به ضعف رفت. در پی این رویدادها، و نیاز امریکا به یک فرد محلی نیرومند و جدی که بتوانند برای سرکوب طالبان از او استفاده کنند، به اهمیت عبدالرازق و ملیشهی قدرتمند اچکزیاش، در آن ولایت افزوده شد. عبدالرازق توانست با تکیه بر حمایت قومی، بیرحمی و شناخت درست از ریشههای اجتماعی طالبان، امکان فعالیت گستردهی این گروه در آن ولایت را از بین ببرد، و آرامش را به آن بازگرداند. اما کسی که قادر به این کار بزرگ و دشوار شده بود، نمیتوانست و نمیتواند بهعنوان یک مامور فرمانبردار دولت و مطیع قانون عمل کند. قدرت و حمایت قومی محلی او در کنار وابستگی غربیها به او برای حفظ کسانی چون حامد کرزی، و حمایت از او یک فرمانروای محلی غیر قابل کنترل توسط دولت مرکزی بهوجود آورده است. بعد از انتخابات، تلاش اشرف غنی برای کنترل او بینتیجه ماند، چون اینک آرامش قندهار مستقیما به حضور و قدرت عبدالرازق وابسته شده بود، و آقای کرزی هم به او بهعنوان یک مانع مفید در مقابل تلاشهای غنی برای ایجاد جابهجایی در قندهار و گسترش کنترل حکومتش در آن ولایت، نگاه میکرد.
عبدالرازق، تفاوت زیادی با بسیاری دیگر از قدرتمندان جنوب ندارد. او از دل نزاعهای کهنه و دوامدار قبیلوی برخاسته است، حمایت امریکاییها و غربیها در رسیدنش به قدرت و حفظ آن نقش حیاتی داشته است، از سوی کسانی چون آقای کرزی و وابستگان محلی ایشان، برای رقابت قبیلوی و نفوذ محلی حمایت شدهاند، و در مقابل، از امکانات غربیها و نیازشان به مردان پرنفوذ محلی، و سوءاستفاده از امکانات و دستگاه دولت برای سرکوب رقیبان قبیلوی و محلیشان با بیرحمی تمام سود بردهاند. قدرت غیر قابل کترل افرادی چون عبدالرازق، تا حدود زیادی دولت و اقتدار دولتی را به یک طرف منازعات قبیلوی فرو میکاهد، و این میتواند بهصورت مستقیم، جایپای محکمی برای مخالفین مسلح دولت و گروههای تندرو، در رویاروییها و خصومتهای قبیلوی ایجاد کند، و در نتیجه حمایت از طالبان و گروههای یاغی مسلح را به مهمترین و حتا تنها انتخاب قبایل رقیب تبدیل کند. طالبان نشان دادهاند که در بازیهای قبیلوی و فهم مسایل خردوریز آن، توانایی قابل اعتنایی دارند. رهبر فعلی طالبان، ملا هیبتالله آخندزاده از پنجوایی و از میان نورزیها برخاسته است.
راندن قبایل رقیب به دامن طالبان اما تنها خطری نیست که قدرت گستردهی مردان قدرت قبیلوی مثل عبدالرازق، متوجه کشور و دولت میکند.کافی است در نظر بگیرید که بخش مهمی از توانایی مالی طالبان، از شبکهی گستردهی قاچاق کالا و مواد مخدر بهدست میآید، و آدمهای مثل عبدالرازق که نقش حیاتی در حفظ و گسترش این شبکه بازی میکنند، تا حدود زیادی برای حفظ، گسترش و سلطه بر این شبکه میجنگند؛ گرچند در مورد او، کینه و انتقام شخصی و قبیلوی را هم میتوان به انگیزهی روحیه و جنگ ضدطالبانیاش افزود. اما قهرمانانی که به زور مردان یک قبیله، قاچاق و چپاول به قدرت میرسند، اساسا «مردان قوی برای اجاره» هستند، و تغییر جهت برایشان کار مشکلی نیست، بلکه در مواردی، اجتنابناپذیر هم هست. قبایل افغانستان، مخصوصا قبایل مرزی برای حفظ قدرت، اجتناب از پامال شدن به دست قبایل رقیب و حفظ سلطهشان بر درآمد مرزها، بهسادگی میتوانند تغییر جهت بدهند. مثالهای فراوانی از این تغییر جهت دادنهای مصلحتی وجود دارد.
یکی از این نمونهها کسی بود به اسم عبدالوحید، مشهور به ریس باغرانی از شمال هلمند. ایشان رهبری یک ملیشهی قدرتمند متعلق به شاخهی خلوزی علیزیها را سالها قبل به عهده داشت. ایشان برای سالیانسال در کنار جمعیت اسلامی افغانستان بودند، و به آن وفادار ماندند. او از معدود جمعیتیهای قدرتمند در جنوب کشور بود. در سال ۱۹۹۵، موقعی که نیروهای جمعیت اسلامی بهرهبری اسماعیل خان در ۱۲۰ کیلومتری قندهار در گرشک با طالبان میجنگیدند، ناگهان عبدالوحید، دگرگونی شرایط را متوجه شد، تغییر جهت داد، و به نیروهای تازهنفس و کارآزمودهاش دستور حمله به نیروهای جمعیت اسلامی را صادر کرد. این نیروها در کنار نیروهای طالبان توانستند، ضربهی سخت و ویرانگری بر نیروهای جمعیت اسلامی وارد کنند، و زمینهی سقوط هرات و بخشهای دیگر کشور به دست طالبان را فراهم کردند. نیروهای او بعدا در شمال افغانستان برای طالبان جنگید، و خودش به یکی از نزدیکان مورد اعتماد ملا محمد عمر تبدیل شد. همین آدم در سال ۲۰۰۵ به دولت پیوست و به یکی از حامیان آبادی وطن و دموکرسی تبدیل شد. هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم، مردان قدرتمندی چون عبدالرازق، در صورت تغییر نگاه دولت به آنها و یا ترس از گسترش حاکمیت قانون و اقتدار دولت، به مانعی جدی در مقابل دولت تبدیل نمیشوند، و برای حفظ امتیازات و سلطه بر شبکهی تجارت و قاچاق، تغییر جهت نمیدهند.
با در نظر گرفتن مخالفت عبدالرازق با برکناریاش از سوی دولت، او و قدرت بسیارش، ادعاهای خارجیستیزی آقای کرزی و مخصوصا ادعای تردیدش در مورد اهداف امریکا را هم بیبنیاد میکند. اگر ادعاهای کرزی درست است، پس ایشان چگونه از قدرت غیر قابل کنترل یک آدم بیسواد حمایت میکند، در حالیکه این آدم با قدرت و امکانات نیروهای امریکایی به موقعیت فعلیاش دست یافت، اکنون هم تا حدود زیادی بر این امکانات و حمایت تکیه دارد؛ با تکیه بر حمایت وسیع نیروهای خارجی، نزاع با طالبان را بیشتر از پیش، رنگ قبیلوی میدهد و با این کارش، حمایت از طالبان در میان قبایل رقیب را ریشهدار و ناگزیر میکند؟
منبع: اطلاعات روز
Read more: