قُقنوس
1) فوکو در Discourse and Truth میگوید یونانیان اغوا (seduce) را بهمراتب جنایتبارتر از تجاوز (rape) تلقّی میکردند. دوّمی زمانی است که فرد با خشونت و قدرت فیزیکی- فرضاً تجاوز زئوس بر کرئوسا- مورد تجاوز قرار میگیرد؛ بهرغم آنکه در بطن این حالت ارادهی نفیکنندهی طرف همچنان فعّال باقی میماند. اغوا اما در جایی تحقق مییابد که شخص تواناییهای روحی، اجتماعی و عقلیِ خویش را برای فریب کسی بهکار میاندازد. در اولی هم جسم و هم آگاهی و ارادهی کسی به دام میافتد، در دوّمی ولی تنها جسم گرفتار میشود. مشابه این قضیه را در فایدروس (239d) افلاطون میبینیم: او میگوید "متملّق" کسی است که برای اغوای دیگران از هر رنگ و شکلی برای رسیدن به خواستهاش تقلّا میکند. بستر هردو قضیه مسألهی گفتن دلیرانه و صادقانهی حقیقت است. اما سوژهی حقیقت در اغوا ناممکن میشود.
2) از یک ماه اخیر بدینسو، هوای انتخابات و تبلیغات، شور و شعارهای فراوانی را برانگیخت. بهطور کلّی، هنوز نمیدانیم مابعد این فانتزیهای کُمیک-تراژیک تا اینجا، چه واقعهای در انتظار ماست و بدین لحاظ هم، تقدیرِ شعارها و وعدهها را مناسباتِ فاسدِ قدرت و میدانِ ناخالصِ کاروزار آینده مشخّص خواهد کرد. اما در بطن این تلنباری از آذوقههای موعود و در کنار کمینهای از صداقت و حقیقت، "حقارت" و "تملُّق" واقعیتِ اصیلِ آنرا تشکیل میداد. تملُّق به منزلهی یک رابطه از دو طرف بار میگرفت و بساطتِ شورِ جمعی از پایین، با اغوا از بالا معاقد و همذات میگردید. اغوا و "تحقیرشدن" امری تازهای نیست، بل معنای بسیاری از کوششها در فرهنگ ماست. "مردم/انسان" در این فرهنگ همواره از خویشبیگانگی را مشق کرده و در نسیهی سرنوشتِ موهوم و نامعلوم نقدِ "خود" را به گنداب نشانده است. با این وجود، فضای حال تصویر خالصی از ناهماهنگی و تبهگنیِ روح جمعیِ ما بهدست میدهد.
3) "خود" همان جوهرهی است که در بنیاد هر تحوّلی ممکن است همزمان به غارت رود یا احیاء شود: همهی کاندیدها و مبلّغان آنها در اصل یک شعار دادند: من صدای توام. این صدا صورت دیگری از همان تخاطُب ایدئولوژیکی (آلتوسر) است که تشخُّص فرد را زیر فرمانِ مرجعِ ایدئولوژیک با کتمانِ شقاوتبارِ اصلِ فاصله وساطت میکند. بهعبارت دیگر، اینجا وارونگیِ یک رابطهی انسانی به سمت اعوجاج یک واقعیت رقم میخورد: سلب صلاحیتِ "خود" از طریق واگذاری همهچیز به دیگری. این همان راز و شکلِ رابطهی تاریخیِ است که مدام با تعلیق "خود" تقویم میشود. بازنماییِ رادیکال این رابطه، عقبنشینی و تفویضِ تامّ را در خندههای کنسرو شدهای میبینیم که در فیلمهای کمدی در فواصل معیّن جای تماشاگر را اشغال میکنند. عمیقتر که بنگریم حتی عقبنشینی و تفویض نیز از تصریح واقعیت قضیه باز میماند، چرا که از طریق تأمین و خودکفاییِ درونیِ آنچه فیلم یا هر شاکلهی دیگری را به بیرون مشروط و مقیّد میکند، در حقیقت ما با اشکال کنسروهشدهی خودِ سوژهی تماشاگر روبروایم. سوژهی تماشاگر و در مانحن فیه، رأی دهنده، با ادغام در این رابطهی ایدئولوژیک هضم و نفی میشود. این رابطه حتی به نفی سوژه نیز اکتفا نمیکند، حالت مچالهشده، تُهی و بیمعنای او را همواره باقی میگذارد. پرسش اکنون این است، چگونه این مُغاک جبران میشود؟ پاسخ واضح است: بازیابی خود. گفتیم خود، خودرا در نابترین حالتِ تاریخیاش درون رابطهی مذکور بازیافته، بازیابیِ این لجوج بنابراین ناممکن میشود. جلوههای این ماخولیای رنج، نمیدانم، شاید به تَه نرسیده باشد. رأی، ناممکن است= دموکراسی حباب. رأی دهید، چون ناممکن است.
https://www.facebook.com/spiritgod.qoqnous?__tn__=%2CdC-R-R&eid=ARAj0UPHxMSV9-djA2u9_dXb81cfAMVTHLRh5Pc_-C_uwLIK0XLd0elAuoSZvJKF10D78OqCoFWmVFyM&hc_ref=ARROift7DG1ettw_y8b-IA9eMD7kk0scH2yBacBznKd9_TfILx2E7LT-LxKXCfMfcwQ&fref=nf