داکتر حفیظ شریعتی
(پیشرفت هزارهها در آموزش و تحصیلاتعالی)
در دهۀ پنجاه خورشیدی در قریۀ ما به جز یک نفر، تحصیلکردۀ آکادمیک وجود نداشت. چند نفر خطخوان داشتیم که آنان از مکتبخانهها نوشتن و خواندن آموخته بودند. اکنون این قریه یک لیسه دارد که ششبار فارغتحصیل داشته است. این قریه صدها لیسانسیه، دهها فوقالیسانس و پزشک و چند دکتر علوم انسانی دارد. در قریۀ ما جز پیرزنان و پیرمردان همه باسوادند. دیگر دختر و پسری که سواد نداشته باشد، وجود ندارد.یک نسل از مردم این قریه در
(پیشرفت هزارهها در آموزش و تحصیلاتعالی)
در دهۀ پنجاه خورشیدی در قریۀ ما به جز یک نفر، تحصیلکردۀ آکادمیک وجود نداشت. چند نفر خطخوان داشتیم که آنان از مکتبخانهها نوشتن و خواندن آموخته بودند. اکنون این قریه یک لیسه دارد که ششبار فارغتحصیل داشته است. این قریه صدها لیسانسیه، دهها فوقالیسانس و پزشک و چند دکتر علوم انسانی دارد. در قریۀ ما جز پیرزنان و پیرمردان همه باسوادند. دیگر دختر و پسری که سواد نداشته باشد، وجود ندارد.یک نسل از مردم این قریه در
کشورهای دوردست زندگی میکنند که همه دارای تحصیلات عالی و صاحب کارهای آبرومندانهاند.
این قریه نمونهای از هزاران قریه و دهها السوالی هزارهنشیناند که در حوزۀ تحصیلاتعالی رشد چشمگیری داشتهاند؛ اما این رشد بیشتر کمی بوده است. این رشد باید کیفی شود تا نیروی انسانی توسعهیافته و نخبه داشته باشیم. عبور از رشد کمی به رشد کیفی و عبور از مدرکگرایی به دانایی میتواند فردای توسعهیافتگی این مردم را نوید بدهد. مدرکگرایی و درسخواندگی بدون دانایی و نخبهگرایی نمیتواند گره از مشکل این مردم بازکنند و تغییر جدی در زندگی این مردم ایجاد کنند. این را از آنرو میگویم که در آموزش تحصیلاتعالی این مردم نقش داشتهام. چند مثال میزنم که مسئله روشن شود:
1. از دانشگاههای افغانستان هر سال هزاران دانشجو فارغتحصیل میشوند؛ اما نود درصد اینان توان نوشتن و خواندن درست و علمی را ندارند؛ مونوگراف و پایاننامههای اینان مملو از خطاهای املایی، انشایی، درستنویسی و محتواییاند. بخشی بزرگی از این دانشجویان در تمام دوران تحصیلشان یک جلد کتاب نخواندهاند. کتابهای درسی را به جزوۀ درسی تبدیل کردهاند و فقط در شب امتحان مرور کردهاند.
2. قریب به اکثر دانشجویان افغانستانی با کتابخواندن بیگانهاند. در سبد خواندن و خرید آنان، کتاب وجود ندارد. در کیف آنها کتاب برای خواندن دیده نمیشود. در دست شان کتاب نیست. عضو هیچ کتابخانهای نیستند. فقط کتابهای درسی را به زور میگیرند و به زور میخوانند.
3. بیشتر این دانشجویان فیسبوکبازند. حتی در صنف و سر درس فیسبوک بازی میکنند و گیم میزنند. تحلیل آنان فیسبوکیاند. دانش فیسبوکی دارند. چنین است که عمیق نیستند و سطحی نگرند.
4. بخشی بزرگی از این دانشجویان به دانشگاه میآیند که مدرک بگیرند. دانایی، فهمیدن و نخبهشدن برای آنان دغدغۀ دورند.
5. بسیاری از این دانشجویان در رشتۀ خودشان توان نوشتن چند پاراگراف علمی و تحلیل علمی را ندارند.
6. نوشتن و به کاربستن دانشی که آموختهاند برای بیشتر این دانشجویان غریب مینمایند که پس از دانشآموختگی توان انتقال آموختههایشان را به دیگران داشته باشند.
7. تعداد کمی که در مسیر داناییاند، از این جمع جدا است.
باتوجه به این شرایط آموزشی و تحصیلاتعالی بهتر است مردم ما مسیر آموزششان را از مسیر مدرکگرایی به آموزش داناییمحور و نخبهگرا عوض کنند. در غیر این صورت با نسلی طرف خواهیم بود که ادعای مدرکگرایی دارند؛ اما سوادی که با آن تغییر ایجاد کنند و باعث تغییر در جامعه شود، وجود ندارد.
هزارهها برای فردای توسعهیافتگی همهجانبۀشان جارهای جز عبور از مدرکگرایی به دانش دانایی محور ندارند. تنها در این صورت است که میتوان گفت که «هزارهها پیشرفت کردهاند».باهم باشیم.
این قریه نمونهای از هزاران قریه و دهها السوالی هزارهنشیناند که در حوزۀ تحصیلاتعالی رشد چشمگیری داشتهاند؛ اما این رشد بیشتر کمی بوده است. این رشد باید کیفی شود تا نیروی انسانی توسعهیافته و نخبه داشته باشیم. عبور از رشد کمی به رشد کیفی و عبور از مدرکگرایی به دانایی میتواند فردای توسعهیافتگی این مردم را نوید بدهد. مدرکگرایی و درسخواندگی بدون دانایی و نخبهگرایی نمیتواند گره از مشکل این مردم بازکنند و تغییر جدی در زندگی این مردم ایجاد کنند. این را از آنرو میگویم که در آموزش تحصیلاتعالی این مردم نقش داشتهام. چند مثال میزنم که مسئله روشن شود:
1. از دانشگاههای افغانستان هر سال هزاران دانشجو فارغتحصیل میشوند؛ اما نود درصد اینان توان نوشتن و خواندن درست و علمی را ندارند؛ مونوگراف و پایاننامههای اینان مملو از خطاهای املایی، انشایی، درستنویسی و محتواییاند. بخشی بزرگی از این دانشجویان در تمام دوران تحصیلشان یک جلد کتاب نخواندهاند. کتابهای درسی را به جزوۀ درسی تبدیل کردهاند و فقط در شب امتحان مرور کردهاند.
2. قریب به اکثر دانشجویان افغانستانی با کتابخواندن بیگانهاند. در سبد خواندن و خرید آنان، کتاب وجود ندارد. در کیف آنها کتاب برای خواندن دیده نمیشود. در دست شان کتاب نیست. عضو هیچ کتابخانهای نیستند. فقط کتابهای درسی را به زور میگیرند و به زور میخوانند.
3. بیشتر این دانشجویان فیسبوکبازند. حتی در صنف و سر درس فیسبوک بازی میکنند و گیم میزنند. تحلیل آنان فیسبوکیاند. دانش فیسبوکی دارند. چنین است که عمیق نیستند و سطحی نگرند.
4. بخشی بزرگی از این دانشجویان به دانشگاه میآیند که مدرک بگیرند. دانایی، فهمیدن و نخبهشدن برای آنان دغدغۀ دورند.
5. بسیاری از این دانشجویان در رشتۀ خودشان توان نوشتن چند پاراگراف علمی و تحلیل علمی را ندارند.
6. نوشتن و به کاربستن دانشی که آموختهاند برای بیشتر این دانشجویان غریب مینمایند که پس از دانشآموختگی توان انتقال آموختههایشان را به دیگران داشته باشند.
7. تعداد کمی که در مسیر داناییاند، از این جمع جدا است.
باتوجه به این شرایط آموزشی و تحصیلاتعالی بهتر است مردم ما مسیر آموزششان را از مسیر مدرکگرایی به آموزش داناییمحور و نخبهگرا عوض کنند. در غیر این صورت با نسلی طرف خواهیم بود که ادعای مدرکگرایی دارند؛ اما سوادی که با آن تغییر ایجاد کنند و باعث تغییر در جامعه شود، وجود ندارد.
هزارهها برای فردای توسعهیافتگی همهجانبۀشان جارهای جز عبور از مدرکگرایی به دانش دانایی محور ندارند. تنها در این صورت است که میتوان گفت که «هزارهها پیشرفت کردهاند».باهم باشیم.