عباس دلجو
سوگمندانه، تعدادی از روشنفکران و نخبگان جامعهی هزاره که میتوانستند پشتوانهی قوی، در راستای پيشبرد اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگي و تحقق مطالبات دموکراتیک جامعه هزاره باشند، عدهی از آنان از صحنه غایب شده اند و آن جمعی که در صحنه حضور دارند، نه به عنوان یک مجموعهی متحد و متفق و یک پارچه در خدمت مردم، بل منکسر و منفعل و متفرق.
عدهی دیگری از این جمع قبل از آن که زبان گویای مظلومیت مردم شان باشند، توسط صحنهداران و دکانداران سیاسی به خدمت گماشته شده و به مثابهی عوامل اجراییرهبران سیاسی، نقش ایفاکرده و بلندگوی تبلیغاتی آنان شده اند. این تعداد از نخبگان جامعهی هزاره که در خدمت مطامع و خواستههای رهبران شان قرارگرفته اند، بیشتر توجیهگر جبن، معاملهگری و مصلحتاندیشی رهبران شان شده و هر روز خدا خرمن خرمن القاب مفت و آبکی به اصطلاح: "رهبر خردمند"، "معمار نظام نوین سیاسی"، "سیاست عقلانی"، "مدیریت مدبرانه"، "سردار سنگر و دفتر"، "حکومتداری خوب"، "قانون پوه"، " سیاستمدار معتدل" و ... را به ناف پیشوایان شان میبندند.
در حالی همه که به چشم سر شاهد ایم که این رهبران، به رغم آن القاب کذایی اهداشده پیروان شان، به جای آن که در تعاملات سیاسی به عنوان عامل تاثیرگذار عمل کنند، متاسفانه با آلوده شدن به سیاست معامله و متدهای ناسالم و منفعلانه شان آسیبهای جدی به نهضت حقخواهی و عدالتطلبانه جامعه هزاره واردکرده و باعث افسارگسیختگی و انحصارطلبی بیشتر شیونیستهای قبیلوی که در راس حاکمیت سیاسی قرارگرفته است، شدهاند.
شوربختانه این رهبران و نخبگان سیاسی جامعه هزاره، تا هنوز که هنوز است، معتقد اند که بهترین رویکرد، همانا چسپیدن به وضعیت ناهنجار موجود میباشد و بس. به همین لحاظ آنان بیشتر حافظ وضع موجود بوده و نه تنها گامی در راستای بیرون رفت از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب، برنداشتهاند، بل، با تمام قوا حافظ شرایط ناهنجار فعلی بوده و به مثابهی عامل بازدارنده ای طرح مطلوب عمل نیز کردهاند. تنها هنرشان درین وضعیت کشنده و شکنندهی فعلی جامعه هزاره، تامین آب و نان و نامی برای خود و چند تن همپالکیهای شان بوده و بیشتر شبیه رفورمیستهای مسخ شده قرن هجدهم تشریف دارند تا یک رهبر متعهد به مصالح و منافع مردم .
درست به همین دلیل است که بعد از سقوط امارت جهنمی طالبان و در پرتوی حاکمیت حکام فاشیست ارگنشین و در موجودیت «مانقورت»های سیاسی هزاره، همه شاهدیم که هر روز خدا، ما هزارهها را فرزندان ترور و تریاک و انتحار، به رگبار کین بسته، سر مان را از قفا بریده، خانه و اموال و مزارع مان را به آتش کشیده و از هستی ساقط مان نمودهاند. از سوی دیگر با اعمال سیاست تبعیض و ذهنیت طرد و نفی، فرزندان با صلاحیت هزاره را نه تنها مبتنی با تناسب کمی حضور شان در ساختار حاکمیت سیاسی، حق مشارکت ندادهاند، بلکه به نحوی از انحا، آن تعداد اندک کسانی را که شاغل اند نیز از ادارات دولتی طرد و خانهنشین کردهاند.
شوربختانه، این رهبران و نخبگان سیاسی جامعهی هزاره تا هنوز از نگاه روانی، مغلوب همان حس تحقیرشده تاریخی شان میباشند و به خاطر ترس از بازگشت گذشته، راضی به وضع ناهنجار موجود بوده و با چسپیدن به وضعیت موجود، به عزلت و انفعال و سکوت تن دادهاند. به همین لحاظ هنوز که هنوز است، آنان در حاشیهی قدرت دیگران تعریف میشوند.
عدهی دیگری از این جمع قبل از آن که زبان گویای مظلومیت مردم شان باشند، توسط صحنهداران و دکانداران سیاسی به خدمت گماشته شده و به مثابهی عوامل اجراییرهبران سیاسی، نقش ایفاکرده و بلندگوی تبلیغاتی آنان شده اند. این تعداد از نخبگان جامعهی هزاره که در خدمت مطامع و خواستههای رهبران شان قرارگرفته اند، بیشتر توجیهگر جبن، معاملهگری و مصلحتاندیشی رهبران شان شده و هر روز خدا خرمن خرمن القاب مفت و آبکی به اصطلاح: "رهبر خردمند"، "معمار نظام نوین سیاسی"، "سیاست عقلانی"، "مدیریت مدبرانه"، "سردار سنگر و دفتر"، "حکومتداری خوب"، "قانون پوه"، " سیاستمدار معتدل" و ... را به ناف پیشوایان شان میبندند.
در حالی همه که به چشم سر شاهد ایم که این رهبران، به رغم آن القاب کذایی اهداشده پیروان شان، به جای آن که در تعاملات سیاسی به عنوان عامل تاثیرگذار عمل کنند، متاسفانه با آلوده شدن به سیاست معامله و متدهای ناسالم و منفعلانه شان آسیبهای جدی به نهضت حقخواهی و عدالتطلبانه جامعه هزاره واردکرده و باعث افسارگسیختگی و انحصارطلبی بیشتر شیونیستهای قبیلوی که در راس حاکمیت سیاسی قرارگرفته است، شدهاند.
شوربختانه این رهبران و نخبگان سیاسی جامعه هزاره، تا هنوز که هنوز است، معتقد اند که بهترین رویکرد، همانا چسپیدن به وضعیت ناهنجار موجود میباشد و بس. به همین لحاظ آنان بیشتر حافظ وضع موجود بوده و نه تنها گامی در راستای بیرون رفت از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب، برنداشتهاند، بل، با تمام قوا حافظ شرایط ناهنجار فعلی بوده و به مثابهی عامل بازدارنده ای طرح مطلوب عمل نیز کردهاند. تنها هنرشان درین وضعیت کشنده و شکنندهی فعلی جامعه هزاره، تامین آب و نان و نامی برای خود و چند تن همپالکیهای شان بوده و بیشتر شبیه رفورمیستهای مسخ شده قرن هجدهم تشریف دارند تا یک رهبر متعهد به مصالح و منافع مردم .
درست به همین دلیل است که بعد از سقوط امارت جهنمی طالبان و در پرتوی حاکمیت حکام فاشیست ارگنشین و در موجودیت «مانقورت»های سیاسی هزاره، همه شاهدیم که هر روز خدا، ما هزارهها را فرزندان ترور و تریاک و انتحار، به رگبار کین بسته، سر مان را از قفا بریده، خانه و اموال و مزارع مان را به آتش کشیده و از هستی ساقط مان نمودهاند. از سوی دیگر با اعمال سیاست تبعیض و ذهنیت طرد و نفی، فرزندان با صلاحیت هزاره را نه تنها مبتنی با تناسب کمی حضور شان در ساختار حاکمیت سیاسی، حق مشارکت ندادهاند، بلکه به نحوی از انحا، آن تعداد اندک کسانی را که شاغل اند نیز از ادارات دولتی طرد و خانهنشین کردهاند.
شوربختانه، این رهبران و نخبگان سیاسی جامعهی هزاره تا هنوز از نگاه روانی، مغلوب همان حس تحقیرشده تاریخی شان میباشند و به خاطر ترس از بازگشت گذشته، راضی به وضع ناهنجار موجود بوده و با چسپیدن به وضعیت موجود، به عزلت و انفعال و سکوت تن دادهاند. به همین لحاظ هنوز که هنوز است، آنان در حاشیهی قدرت دیگران تعریف میشوند.