عباس دلجو
در افغانستان اما! سوگمندانه باید اعتراف کرد که در دولت‌های توتالیتر و انحصارطلب گذشته، هیچ نشانی از ساختارهای مشارکتی که نشاندهنده تبلور اراده همه‌ی اقوام باشد، به نظر نیامده و اقوام محروم کشور در همچو نظام‌های توتالیتر و غیرمردمی، همواره با فقدان توسعه سیاسی مواجه بوده‌اند. زیرا حکام مستبد و انحصارطلب قبیلوی با ذهنیت طرد و نفی و برخورد انحصارگرایانه‌ی شان، هیچ‌گاه نخبگان سایر اقوام را زمینه مشارکت فعال در ساختار حاکمیت سیاسی، نداده‌اند. در نتیجه، فقدان حضور مردم در ساختار حاکمیت سیاسی، باعث تراکم و تمرکز قدرت در دست نخبگان قوم پشتون گردیده و در نهایت استبداد رونق یافته، فساد که همزاد استبداد می‌باشد، زاده شده، ستم ملی و تصلب سیاسی به وجود آمده است.
قبلا در این پاتوق مجازی نوشته بودم که ما، اگر یک تحلیل واقعبینانه تاریخی از وضعیت سیاسی افغانستان داشته باشیم، قشنگ درمی‌یابیم که از دوصد و هفتاد سال به این سو، مرض مزمن «پرخوری قدرت» پشتون‌ها، باعث شده است تا موازنه‌ی قدرت به نفع هژمون قوم پشتون رقم خورده و اقوام دیگر از حلقه‌ی حاکمیت به دور پرت شوند. در نتیجه‌ی تک قومی شدن قدرت در طول این سالیان دراز، تراکم و تمرکز در ابزارهای سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی به نفع قوم غالب ایجاد شده است. ستم ملی بر مبنای ذهنیت انحصاری و طرد و نفی، باعث گردیده که در طول حاکمیت استبدادی شیونیست‌های قبیلوی، نشانه‌ی ولو ضعیف از مشارکت جمعی و وحدت ملی در تاریخ سیاه این کشور به چشم نخورد.
در اثر دوام حاکمیت‌های توتالیتر، استبدادی و انحصاری در افغانستان، بحران تضاد قومی بین حکام مستبد و تمامیت‌خواه و اقوام محروم کشور تشدید شده و در نهایت منجر به ایجاد فضای تاریک، مبهم و مغشوش بی‌اعتمادی ملی گردیده و هیچ‌گاه ساختار حاکمیت تک‌قومی به حاکمیت چند ملیتی تغیر شکل نداده است. به همین لحاظ در دولت های توتالیتر و انحصارطلب گذشته، هیچ نشانی از ساختار‌های مشارکتی که نشاندهنده تبلور اراده جمعی باشد، به نظر نیامده و مردم در همچو نظام‌های توتالیتر همواره با فقدان توسعه سیاسی مواجه بوده‌اند. در طول این دوصد و هفتاد سال سیاه، شیونیست‌های قوم غالب با تمام قوا تلاش ورزیده‌اند تا از مشارکت سیاسی اقوام دیگر در بدنه حاکمیت، جلوگیری به عمل آورند.
هم اکنون در نظام ریاستی و ظاهرا در حال گذار از رژیم‌های استبدادی به دموكراتیك افغانستان، متاسفانه هنوز حقوق اقوام غیرپشتون، کمافی‌السابق قربانی همان پدیده شوم ستم ملی یا قومی (National Opression) می‌شوند. آقای اشرف غنی و سایر اتنوسنتریست‌های عظمت‌طلب و تمامیت‌خواه قوم غالب، علیرغم زندگی در قرن بیست و یکم، حداقل از نگاه روانی به این مرحله‌ی از آمادگی روحی نرسیده‌اند که نخبگان سایر اقوام شریف کشور را مبتنی بر شعاع وجودی شان در یک تناسب عادلانه در ساختار حاکمیت سیاسی قبول کنند.
انحصار طلبان قوم حاکم، حتی با توجه به تحولات جهانی و رشد مناسبات فراگیر دموکراسی و تعالی فکری و روحی اقوام محروم و دربند، هنوز هم با ذهنیت قبیله‌سالاری شان در مقابل طرح مشارکت ملی و تقسیم عادلانه‌ی قدرت، نقش عامل بازدارنده را ایفا می‌نمایند. هنوز که هنوز است حاضر به پذیرش این واقعیت که زمان استبداد و انحصار به سر رسیده است، نیستند.
اما با آنهم فراموش نباید کرد که امروز، وضعیت دیروز حاکم نیست. هم بدنه‌ی قدرت یک دست و یک پارچه حاکمیت قبیلوی، دست‌خوش چندپارچگی و توری شکل شده و هم نگرش مردم نسبت به قدرت میراثی و دایمی یک قوم تغییر کرده است. از سوی دیگر نخبگان اقوام محروم با توجه به رشد فرایند جهانی شدن و پیشرفت‌های چشمگیر تکنولوژی، از جایگاه برتری نسبت به گذشته برخوردار بوده و در راستای مطالبات دموکراتیک، مشارکت در حلقه حاکمیت سیاسی و به دست آوردن ثروت و شأن اجتماعي شان از تریبون‌های مختلف رسانه ای، حداکثر استفاده را می‌کنند.
بناء فرصتی گرانبهایی است که نخبگان متعهد، صادق و شجاع ملیت‌های محروم به دور از معامله‌گران و اخته‌های سیاسی درون جامعه شان، رای و اراده شان را متراکم کنند تا از طریق رعایت قاعده دموکراتیک بازی، راه ورود به عرصه سیاست را در بازی قدرت بیازمایند. تا با حضور متناسب این نخبگان اقوام محروم در حلقه حاکمیت، زمینه ای ایجادگردد تا در گفتمان سیاسی و مانیفیست فکری شیونیست‌های عظمت‌طلب، جایی برای سایر اقوام شریف کشور متناسب با حضور فیزیکی شان در ساختار حاکمیت سیاسی باز گردد.