فضیلت عدالت نه تنها ما را بر آن میدارد که نسبت به دیگران عادل باشیم، بلکه باید نسبت به خود نیز منصفانه قضاوت کنیم. اما این کار سادهای نیست. مشکل این است که اگر کسی نسبت به خود درست قضاوت نکند، سخت میتوان تصور کرد که قاضی خوبی برای دیگران باشد. جانبداری در داوری نسبت به خویشتن معمولاً به جانبداری بر علیه دیگران منجر میشود. عدالت از خویشتنِ ما آغاز میشود.
با اینکه عادل بودن برای همهی ما در زندگیهای شخصیمان اهمیت دارد، وقتی کسانی را در نظر میگیریم که در موقعیت قدرت هستند، این فضیلت اهمیت بسیار بیشتری مییابد. ما به رهبرانی نیاز داریم که عشق به عدالت آنها را به پیش راند، نه صرفاً خودبزرگنمایی. رهبری کردن بدون یک قطبنمای اخلاقی درونی که به شکلی قابل اعتماد جهت عدالت را نشان دهد، به سوء استفاده از قدرت منجر میشود.
از نظر فلسفی همهی فضیلتها آرمانهایی هستند که تنها میتوانیم به آنها نزدیک شویم بیآنکه به آنها برسیم. بنابراین، همیشه میتوانیم امید به پیشرفت بیشتری داشته باشیم. بر این مبنا، فضیلت عدالت چه نقشی در زندگیهای شخصی ما دارد؟ چه نقشیبایدداشته باشد؟
در واقع دو نقش برای عدالت هست: عدالت هم بر شناختشناسی ما تأثیر میگذارد، یعنی اینکه چگونه اعتقادات خود را شکل میدهیم و دربارهی آنها قضاوت میکنیم، و هم بر اخلاق عملی که رفتار خصوصی و عمومی ما را تعیین میکند. همهی اینها باید با زندگی ما آمیخته باشد، چرا که موضوع آن نیست که ما باید تنها به شکلی عادلانهفکر کنیم،بلکه آن است که باید بر مبنای عدالتعمل کنیم.
اوج عدالت در قاضیان دادگاه نمایان میشود، وقتی که قانون را تفسیر میکنند و بر اساس شواهدِ مرتبط با بیگناهی یا گناهکاری حکم میدهند. قاضیانِ نمونه، از نظر شناختشناسی عادل هستند: فرایندهای شناختیشان هرگز دچار جانبداری یا طرفداری بیدلیل نمیشود، نتیجهگیریهایشان هرگز از پیش مشخص نشده و احکامشان به شکلی قابل اعتماد بر واقعیتها مبتنی است. هدف آنها رسیدن به حقیقت است. نه تنها ترازوی آنها نباید به جهتی مایل باشد، بلکه شواهد باید با چشمبندی بر چشمان بر ترازو گذاشته شوند. اما در ضمن، ایراد حکم توسط قضات بیتردید کاری اخلاقی است و خود آنها و احکامشان، بر مواضیع عدالت، احقاق حق و اجرای مجازاتها اثرگذارند.
افراد عادل به لحاظ انصاف، برابری، شایستگی و شفقت از حکمت کافی برخوردار هستند. آنها معمولاً صلحطلباند. افراد عادل سر به کار خود دارند، مگر زمانی که بیعدالتی میبینند و آن را رسوا میکنند و حقیقت را به صاحبان قدرت میگویند، و حتی اگر برای شخص آنها هزینه داشته باشد، چنین خواهند کرد. عدالت اقتدار را به پرسش میکشد.
افراد عادل خود را نیز به پرسش میکشند. همین آنها را راستگو و با خویشتن صادق میکند. آنها هشیارانه آرامش وجدان خود را حفظ میکنند. افراد عادل به اشتباهات و خطاهای خود اذعان دارند و به همین دلیل نسبت به دیگران بخشندهاند. آنها برای کسی که هستند و نه کسی که آرزو دارند باشند، احترام قائلاند، و این عزت نفس اصیل آنها را در نظر دیگران محترم میکند. افراد عادل هر آنچه را میگویند عمل میکنند و هر آنچه را عمل میکنند، میگویند: کلمات آنها قول آنهاست. آنها میتوانند بسیار، اما نه بیش از حد، متعهد و وفادار باشند.
اصول شناختیِ محوری عدالت لازم میآورد که با موارد مشابه رفتاری یکسان شود، چنانچه مفاهیم «حاکمیت قانون» و «سابقه شدن احکام قضایی» به لحاظ حقوقی همین مفهوم را در بر دارند. ضعیف و قوی، ثروتمند و فقیر، همه در برابر قانون برابرند (که این عبارت باید در مورد قضات دیوان عالی و رؤسای جمهور آمریکا نیز صادق باشد). در حالی که تطبیق اصول کلی در پروندههای روشن و معمولی به تنهایی کفایت میکند، برای انجام قضاوتِ مطمئن دربارهی پروندههای نامعمول یا استثنایی، حساسیت، تجربه و تأملات دقیقی لازم است. بلوغ عدالت متضمن آن است که «تصمیمگیریهای دشوار» نیازمند تخصص باشند.
اصول اخلاقیِ محوری مرتبط با عدالت ما را بر آن میدارند که به یکدیگر به واقع احترام بگذاریم: هر یک از ما باید دیگری را به عنوان یک شخص و نه یک شیء بپذیرد. هر یک از ما ممکن است شهادت دهد. حد مشترک و حداقلی میان همهی ما این است که ما همه انسان هستیم. علاوه بر آن، هر یک از ما ویژگیهایی داریم که ما را منحصر به فرد میسازد. عدالت به آنچه میان ما مشترک است و آنچه ما را از یکدیگر جدا میسازد، توجه کافی دارد.
در سخن خویش دربارهی عدالت به عنوان یک فضیلت شخصی، ارسطو چنین گفته است که عادل بودن «حدی میانه است بین بیعدالتی کردن و مورد بیعدالتی قرار گرفتن، زیرا وقتی کسی بیش از سهم خود دارد، دیگری از سهم خود کمتر دارد». همانطور که بیمبالاتی و بزدلی هر دو صفات منفیِ مقابلِ شجاعت هستند، خودبزرگبینی و نوکرمآبی نیز در نقطهی مقابل عدالت هستند.
nytimes
همهی سوء استفادهها از قدرت، از آزار جنسی دیگران در پیادهرو گرفته تا جلوگیری از اجرای عدالت، دربردارندهی میلی ناعادلانه نسبت به غصبِ حرصآمیزِ سهمی بیش از حق خویشتن هستند. معمولاً کسانی که از قدرت خود سوء استفاده میکنند یا تقلب میکنند، و سپس گرفتار و مجازات نمیشوند، با خودفریبی تصور میکنند که «بر سر سیستم کلاه گذاشتهاند» و «برنده شدهاند». اما فریب دیگران برای اینکه فکر کنند شما پیروز شدهاید مثل دستیابی واقعی به پیروزی نیست. متقلبان وقتی این تفاوت را نادیده میگیرند، تنها خود را فریب میدهند.
شکل دیگرِ ناتوانی از اجرای عدالت آن است که خود را کمتر از آن چیزی که واقعاً هستیم، ارزیابی کنیم. اینکه این موضوع در میان مردم سرکوبشده رواج دارد، غمانگیز است، اما همین مشکل در میان ثروتمندان و قدرتمندان نیز در لباس «سندرم فریبکاری» سر بر میآورد. فروتنی جایگاه خود را دارد، اما ما نه باید در آن افراط کنیم و نه اینکه به آن اجازه دهیم که در شجاعت فکری لازم برای رسوا کردن بیعدالتی اختلال ایجاد کند. کسانی که به نحوی نامنصفانه خود را حقیر میکنند یا چاپلوس هستند، به هر دلیلی که باشد، با پذیرش چیزی کمتر از سهم خود، نسبت به خود بیعدالتی روا میدارند.
با در نظر داشتن همهی اینها، فضیلت عدالت در خانواده و دوستی، در میان همسایگان و همشهریان، همکاران و مشتریان، آشنایان و بیگانگان نقش مهمی دارد. اما عدالت همچنین بنیان نیک بودن و شادمان زیستن و نیز نفریفتن خود با توهم نیکی و شادمانیِ خویشتن است.
آوردن عدالت به طور کامل به بستر زندگیمان، و اندیشیدن بر مبنای آن، ما را محتاطتر خواهد کرد. همهی ما ممکن است دچار خطا شویم. اما معمولاً در دیدن خطای دیگران بسیار تواناتر از دیدن خطایای خویشتنایم. نقاط کور ما در جاهایی جا خوش کردهاند که مانع از دیدن خطاهای خودمان میشود. چه تصادفی!
زندگی نه عادلانه است و نه منصفانه: اتفاقات خوبی برای بدان و اتفاقات بدی برای خوبان میافتد. اما ما به همین دلیل باید بیشتر، تا حد توان، عادل و منصف باشیم، با خود و دیگران صادق باشیم، و وقتی با بیعدالتی مواجه میشویم برای رفع آن کوشش کنیم، و در این دنیای ناعادل، تا آنجا که میتوانیم به آنچه درست است عمل کنیم.
پل بلومفیلد استاد فلسفه در دانشگاه کِنِتیکت و نویسندهی کتاب «فضلیتهای شادمانی» است. آنچه خواندید برگردان این اثر اوست:
Paul Bloomfield, ‘What ‘Justice’ Really Means,’The New York Times, 10 Oct 2018