حسن رضایی
بیست و چهار سال پیش، شهید عبدالعلی مزاری، شهید ابوذر، شهید اخلاصی، شهید ابراهیمی، شهید جان محمد ترکمنی، شهید سیدعلوی و شهید عباس جعفری، توسط گروه تروریستی طالبان به شهادت رسیدند و جامعهی ما را در سوگ اسوه و رهبر عدالت خواه اجتماعی نشاندند. عدالت اجتماعی یکی از داعیههایی بود که شهید مزاری آن را در فضای خفقان آور جنگ فریاد کرد.
شهید مزاری، در شرایطی از عدالت اجتماعی و حقوق ملیت های محروم و به ویژه هزاره سخن گفت، که احزاب جهادی مقیم پاکستان، معروف به هفتگانه، گروه های هشتگانه مربوط به ملیت هزاره و شیعه مذهب را نه تنها به رسمیت نمی شناختند؛ بلکه در ساختار قدرت سیاسی و مشارکت در تصمیم گیرهای کلان سهیم ندانسته، حقی برای آن ها قایل نبودند . بنابراین، اصل عدالت اجتماعی از دیدگاه مزاری اساس حل منازعات اجتماعی و وحدت ملی بود. مزاری در واقع با بیعدالتی اجتماعی مبارزه میکرد. مزاری تاریخ سیاسی سرکوب، سراسر تبعیض و بیعدالتی اجتماعی را نه تنها خوانده بود که با گوشت، پوست و استخوانش حس می کرد. او میدانست، تا زمانی که بیعدالتی و استبداد باشد حقوق انسانی و اجتماعی ملیتهای محروم پامال میشود. مزاری در یکی از سخنرانیهای خود به تاریخ ۱۶، ۱۰، ۱۳۷۱ به صراحت بیان میکند:
«حرفی را که در اینجا خدمت شما عزیزان تذکر بدهم این است که از راه مذاکره سیاسی با گروهها مینشینیم حقوق ملت خود را خواهانیم و عدالت اجتاعی را در جامعه میخواهیم و انحصار طلبی را نفی میکنیم» (۱) بنابراین، شهید مزاری منطق جنگ را راه حل نمیدانست و راه رسیدن به حقوق ملیتها و تحقق بخشیدن عدالت اجتماعی را دیالوگ و گفتگو برمیتابید. دیالوگ به این معنی که بشینیم و نظرات هم دیگر را بپذیریم و بر مبنای عدالت اجتاعی و مشارکت تمام اقوام به طور عادلانه در قدرت و تصمیم گیری سهم داشته باشیم.
از این رو، نگارنده وقتی از مزاری می نویسم، بر مبنای یک شناخت و بررسی تاریخی و ارزیابی اندیشه او با دیدگا و اندیشه سنجشگرانه است. به تعبیر دیگر، وقتی که با دید انتقادی به دهه هفتاد و تحولات سیاسی آن دوره نگاه می کنم؛ می بینم که مزاری بر قله ای رهبری سیاسی آن دوره ایستاده است و درفش عدالت خواهی اجتماعی و آزادی را بر دوش می کشد. عدالت اجتماعی بدون آزادی تحقق پذیر نیست و بدون عدالت اجتماعی ثبات سیاسی و اقتصادی و امنیت اجتماعی هم مفهوم ندارد. نلسون ماندلا در این راستا چنین اظهار میداد: «تا وقتی فقر، بیعدالتی و نابرابری شدید در دنیا ما ادامه دارد، هیچیک از ما نمیتواند واقعا و به راستی آرام بگیرند». (۲) از این رو، برای نگارنده سخن گفتن از مزاری اهمیت دارد. برای آن نمی نویسم تا از کسی پا داشی بگیرم و یا کسانی از نگارنده تحسین کنند؛ زیرا در شرایطی نیستم که به این چیزها نیاز داشته باشم. برای نگارنده دهه هفتاد از منظر تاریخی در واقع یک مکتب آموزنده و دانکشدهی دانش سیاسی است. تا جایی خود در متن حوادث نیز قرار داشتم. ساختار تشکیلاتی و ایدئولوژیکی حزب و حدت و دکترین سیاسی آن را نیک می دانم. بنابراین، ارزش هایی را که شهید مزاری در غرب کابل مطرح کرد، ارزش هایی بود که در جهان امروز، در یک نظام دموکراتیک مردم سالار مورد پذیرش قرار دارد.
شهید مزاری ادبیات و مفاهیمی سیاسی ای را مطرح کرد که با دیدگاه اسلام گرایان سیاسی کاملا تفاوت داشت. مثل عدالت اجتماعی، حقوق بشر و حقوق شهروندی، حقوق برابر زنان، سهیم بودن تمام اقوام در تصمیم گیری های کلان، انتخابات آزاد، مشارکت اقوام بر اساس شعاع حضور شان در جامعه، در قدرت سیاسی و نظام فدرالی برای تعدیل در ساختار اداری کشور را مطرح کرد که از مفاهیم کلیدی و هسته های اساسی نظام دموکراتیک اند و به پای این داعیه ها تا پای جان ایستاد. مزاری وحدت ملی را در سایه نظام ملیتاریستی، هژمون قومی تفسیر نمیکرد، بلکه باصراحت میگفت:
«تنها راه حل که هم افغانستان را از تجزیه نجات میدهد و هم ملیتها را قانع میساز و هم حقوقشان را در دست شان میدهد، یک سیستم فدرالی در افغانستان است که در آن توافق ملیتها در نظر گرفته شود، عنعناتش در نظر گرفته شود، و خود شان تصمیم گیر باشند. یک حکومت مرکزی هم داشته باشد اگر نمایندگان ملیتهای مختلف در ساختن قوانی دولت فدرالی سهم نداشتهباشند باز هم آن قانون طوری تدوین خواهدشد که ملیتها از حقوق خود محروم شوند؛ و اگر سهم داشته باشند قانونی تدوین خواهدشد که حقوق همه را در نظر بگیرند». (۳) پس مزاری، برای تعدیل اداری، نظام فدرالی را در ساختاری سیاسی کشور مطرح میکرد، نه نظام متمز متکی برشمشیر و قدرت استبدادی و خودکامه ای را که تئوری پردازان ارگ، سخنان مزاری توجیه و تفسیر میکنند. اینها برای خاک زدن به چشم مردم و نسل پیرو مزاری به برخی از سخنان مزاری ایمان دارند، ولی به بسیاری از دیدگاههای مزاری کفر میورزند. زیرا که یک عده تا هنوز جهان پیرامون را خود از دیدگاه تنگ انحصار طلبی کور قومی، حزبی و جناحی دیده، فهم میکنند. به دهه هفتاد و کارکردها و سخنان شهید مزاری از این منظر نگاه می کنند، نه آنچه در واقع شهید مزاری میخواست و اینها در سایه این اهداف و شهادت شهید مزاری در حقیقت عملکردهای خود را توجیه و تفسیر می کنند. حقیقت امر این است که اینها مزاری را درست درک نکرده اند. اگر ادعا می کنند که یار مزاری بوده، بوی مزاری می دهند، سطحی نگری و جز رویکرد پوپولیستی، چیزی دیگری بیش نیست. نگارنده اما از منظر تاریخ و فلسفه تاریخ به کارکردهای شهید مزاری نگاه می کنم و ارزش هایی را که شهید مزاری مطرح کرد را نه تنها در خور اهمیت و سزاوار ارزیابی و کنکاش می دانم؛ بلکه راهکار نسل روشنگر را در راهکار مزاری جستوجو میکنم.
اگر مزاری می گفت: «هزاره بودن ننگ نباشد» (۴) به این معنا است که از تبعیض نژادی نفرت داشت و اگر حقوق برابر زنان را مطرح می کرد از تبعیض جنسیت بیزار بود. اگر از عدالت اجتماعی سخن می گفت به گفتهٔ آقای بهزاد سراج التواریخ را خوانده بود، رنج و درد مردمش را درک و فهم می کرد. نلسون ماندلا هم می گفت:«از تبعیض نژادی نفرت دارم، و نفرتم را با توجه به این واقعیت که اکثریت عظیم نوع بشر احساسی مشابه دارند به جا و درست می دانم.» (۵) داعیه مزاری با داعیه ماندلا و گاندی پهلو می زد. پس مزاری برای نگارنده اسطوره مقدس نیست؛ بلکه الگوی سیاسی و پارادایم جنبش عدالت خواهی اجتماعی است. تقلیل دادن مزاری به اسطوره و افسانه جفای آشکار در حق مزاری و فهم نکردن واژهی اسطوره است و درست فهم نکردن شخصیت سیاسی شهید مزاری. در اخیر روان شهید مزاری و یاران شهیدش شاد و یاد شان جاودانه و گرامی باد!
نوت:
۱-۳-۴ کتاب مزاری و منطق مقاومت، گزیده مقالات سمینار ما و مزاری تهران چاپ کابل ۱۳۹۲.
-۵-۲. از گفته های از نلسون ماندلا گزیده از سخنرانیها، ۱۹۶۱ تا ۲۰۰۸
عکس از صفحه عزیر کاپی شده است