به بهانه آغاز

از آنجایی‌که این روزها به عنوان دهه‌ی عدالت اختصاص یافته، به مناسبت شهادت عبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان، و یارانش که توسط گروه تروریستی طالبان ۲۴ سال پیش به شهادت رسیدند، مجالس گرامیداشت، در سراسر جهان بر گزار می‌شود. این رویکرد، تنها برای سوگواری از یک رهبرکاریزما و محبوب در جامعه ما به عنوان شهید وحدت ملی نیست؛ بلکه تجلیل از رهبری است که می‌توان گفت: او یک رهبر سیاسی خردمند، الگو و نمونه‌ی بارز از شاخص‌های رهبران بزرگ جنبش‌های آزادیبخش، عدالت‌خواه‌اجتماعی و واقع گرا در تاریخ سیاسی افغانستان و جهان نیز بوده‌است. بنابراین، تقلیل دادن تجلیل از سالیاد شهیید مزاری به عنوان یک رهبرافسانه‌ای و اسطوره‌ای به باور نگارنده، جفای آشکار است و برای جامعه‌ی ما از منظر سیاسی و اجتماعی گمراه کننده. ما اگر خواسته‌باشیم، شخصیتِ مزاری را برای نسل‌ها و فصل‌ها درست تعریف و معرفی کنیم، ناگزیریم واقع‌بینانه، شخصیت، کارکردها، گفتارها و اندیشه‌های او را ارزیابی و تحلیل کنیم تا برای نسل جوان و آگاه‌ ما قابل فهم و درک باشد. بنابراین، شهیدمزاری را می‌توان گفت: یک رهبر آگاه به شرایط و أوضاع، سیاسی، اجتماعی و تاریخی زمانش بود او خرد مندانه می‌اندیشید و او ضاع جاری زمانش را تحلیل و ارزیابی می‌کرد و ریشه‌های بحران و منازعه موجود را می‌شناخت و برای راه معضلات و تنش‌های اجتماعی موجود، راهکار عملی و درست ارائه می‌کرد. شهیدمزاری در واقع، برای عدالت اجتماعی، حقوق بشری، حقوق شهروندی، مشارکت در تصمیم‌گیری‌های کلان سیاسی مبارزه می‌کرد و برای حل منازعات سیاسی، تشکیل دولت-ملت، وحدت اجتماعی و حدت ملی، طرح و برنامه‌ی عملی داشت. از این‌رو، بسنده است که هرسال، از سالیاد شهادت شهید مزاری و یارانش در سراسر گیتی هر چه باشکوه تجلیل به عمل آید. اما جای پرسش این‌جاست که تا چه اندازه ما توانسته‌ایم اهداف و استراتژی مبارزاتی شهید مزاری را در این گرامیداشت‌ها چگونه تاکنون ارزیابی و تدوین و تبیین کرده‌ایم. از طرفی چگونه آن اهداف و استراتژ را در ذهن نسل جوان،  القا نموده ایم.

زجرمندانه باید اعتراف کنیم که بسیاری از سالیادها، بیشتر به سوگواری‌های مذهبی و سنتی شبیه بوده اند، تا تجلیل از یک شخصیت سیاسی، رهبر الگو و نمونه. زمانی‌ هم تجلیل‌های جنبه‌ی نمایشی داشته و در جهت اهداف سیاسی خاص بوده‌است؛ زیرا کنش‌گران سیاسی روزگاری ما خود، زمانی در فراکسیون ضدمزاری، علیه مزاری فعالیت می‌کرده‌اند و چه این‌که متهم به طرح و توطئه در شهادت ایشان بوده‌اند و امروزه،  در کمپاین‌های انتخاباتی می‌خواهند از محبوبیت او استفاده‌ی ابزاری کنند.

از جمله مجالس‌های گرامیداشت از سالیاد شهیدمزاری که با شکوه برگزارشد و در آن مجالس می‌توان گفت: که اهداف و استراتژی شهید مزاری تحلیل و تبییین می‌شد، مجالسی بود که توسط راهروان راه مزاری و طلایه داران جنبش روشنایی در کابل، بامیان، نیوزلند، کاندا، ناروی ، سویدن، بروگسل، مونیخ آلمان، و اتریش برگزار شده بود. اما در استرالیا متأسفانه نه تنها امسال به بهانه‌ این‌که مجالس‌ها سیاسی نشود، که خود این شعار سیاسی بود و در جهت  اهداف خاص طرفداران دولت أفغانستان. و دیگر این‌که مجالس‌ها توسط حلقه‌ی خاص مصادره شده بود و در انحصار آن‌ها قرار داشت، بنابراین، بیشتر به طور کلیشه‌ای و پوپولیستی برگزارشده‌بود به استثنای برخی از شهرها؛ بلکه  مجالس نا منظم بوده، مثل سال‌های گذشته با شکوه و پر محتوا نیز نبودند. به هرحال نگارنده، نمی خواهد گزارش انتقادی از مجالس گرامیداشت و سالیاد شهادت مزاری ارائه دهد؛ اما می‌خواهم بگویم که سالیاد و گرامیداشت از شهادت مزاری و یارنش که توسط ستاد مردمی اتریش برگزار شده بود، به نظر می‌رسید، ابتکاری، استثنایی، سازنده، در خور تأمل و کنکاش بوده‌است. شاید تنها برای نگارنده استثنایی، ابتکاری و آموزنده نبوده؛ بلکه برای هر شنونده و بیننده‌ای چنین بوده‌باشد، آن‌هم در شرایطی بسیار حساس سیاسی‌ای که افغانستان امروز به آن مواجه است. این گرامیداشت،از زاویه‌‌های مختلف آموزنده بود. نخست هدفمندانه سازماندهی شده، از شخصیت‌های معروف، دیپلمات‌ و آگاه دعوت شده‌بود که برخی شان از شخصیت و دیدگاه شهیدمزاری، شناخت عمیق و دقیق داشت. از جمله دیپلمات‌ها، معاون سرمنشی ملل متحد و نماینده سابق سازمان ملل متحد در أمور أفغانستان، آقای سانتوز Mr. Santos بود. وی که شهید مزاری را از نزدیک دیده و به افکار و اندیشه‌ها‌ی سیاسی، اجتماعی و راهکارها و طرح‌های عملی او آشنا بوده‌است، او یکی‌ از سخنرانان و مهمانان ویژه‌ای این مجلس باشکوه و با عظمت بود. متن سخنرانی او را دو سه بار بادقت گوش‌ دادم و نکات برجسته‌ی‌ و اساسی‌ای در آن یافتم. نکاتی برجسته‌ای‌که کمتر از زبان یک دیپلمات‌ خارجی در باره شهیدمزاری شنیده می‌شود. این نکات مهم و اساسی توجه نگارنده را به خود معطوف داشتند. بنابراین، لازم دانستم که به محورهای عمده و اساسی که او در سخنرانی خود مطرح کرد، به کمک ترجمه شفاهی داکتر یاسا برگردان محتوایی و آزاد کرده، در این متن یاد آور شوم.

  • نخست؛ Mr. Santos شهید مزاری را یک رهبر سیاسی نمونه، آگاه به مسائل زمان، و پارادایم رهبری می‌داند که درست اندیش ، ودور اندیش بود و برای نسل‌ها و فصل‌های بعد از خود می‌اندیشید.
  • دو دیگر جامعه افغانستان را یک جامعه‌ی موازیکی و کشوری دارای تنوع نژادی و قومی ارزیابی نموده، به کشوراقلیت‌های قومی تعبیر می‌کند.
  • سوم در یک کشور چند قومی و چند فرهنگی نظام متمرکز و سیستم سانترالیسم سیاسی را به دلایلی که بعداً ذکر خواهد شد نا کارا می‌داند به ویژه او این رویکرد را از دیدگاه شهیدمزاری وام می‌گیرد.
  • چهارم نظام فدرالی را راه حل بحران و جنگ کنونی افغانستان امروز می‌داند. دیدگاه سنترالیسم را مضاعف بر آن که خاستگاه رژیم‌های گذشته، طالبان، کرزی و اشرف غنی می‌داند؛ بلکه می‌گوید، جامعه جهانی و در رأس آن امریکا هم از نظام متمرکز تا هنوز حمایت کرده‌اند. برای این که بتوانند یک نظام متمرکز را در افغانستان حاکم سازند، از اصطلاح جنگسالاران که توسط طالبان ارائه شده‌بود، استفاده‌ی ابزاری نموده‌اند؛ در حالی که تفکر سنترالیسم با دیدگاه و نظام دموکراسی سازگار نبوده، با واقعیت‌های عینی و ساختار اجتماعی افغانستان، همخوانی نداشته‌، در تضاد بوده‌است.
  • در اخیر نتیجه گیری کرده نظام مترکز را در افغانستان ناکام می‌خواند و راه حلی‌ای که شهیدمزاری برای حل منازعات سیاسی و اجتماعی و پایان جنگ در افغانستان ارائه کرده‌ بود را تأیید می‌کند و مضاعف بر آن، دیدگاه شهید مزار را نو و برای جامعه و نسل‌ها آینده، توصیه نموده، و راه حل معضل جنگ کنونی افغانستان نیز می‌داند. متن سخنرانی آقای سانتوز قرار ذیل است:

 

https://www.youtube.com/watch?v=3VFZMwGqg2U

متن سخنرانی آقای چارلز ادوارد سنتوز Mr. Chales Edward Santos

 

برگردان: حسن رضایی و با کمک گرفتن از ترجمه شفاهی داکتر حسین یاسا

 

سه سال پیش، در سالیاد شهید مزاری در مونیخ اشتراک کرده بودم. در آنجا گفتم: در تماس های مکرری که با [شهید] مزاری، به حیث معاون و نماینده سر منشی ملل متحد در أفغانستان، در دهه‌ی ۱۹۹۰ داشتم. در کنفرانس مونیخ در رابطه با دیدگاه شهید مزاری که در رابطه با اقوام مختلف در أفغانستان داشت، صحبت کردم. به یاد دارم که آقای مزاری دیدگاه دور اندیشانه داشت و طرحی فدرالیسم  و نظام غیر متمرکز، را برای راه حل بحران اجتماعی و سیاسی افغانستان ارایه می کرد و برای رسیدن به این هدف راه های عملی را نیز جست‌وجو می‌نمود. در تماسی که من با مزاری داشتم، دانستم که مردم هزاره کیستند؟ و اقوام دیگر کدام اند و فهمیدم چگونه نظام فدرالی و غیر متمرکز برای حل منازعات و جنگ در افغانستان، کارا و مفید می باشد. خاطرات زیادی از شهید مزاری دارم؛ اما شهادت استاد مزاری برایم یک مسأله ناگوار و تأسف آور بود. دیدگاه مزاری، یک دیدگاه نو، قوی و سالم بود به نظر من، افغانستان امروز نیز به همان دیدگاه شدیداً نیاز دارد. می خواهم امروز کمی بیشتر در رابطه با دیدگاه مزاری صحبت کنم.

اکنون، ایالات متحده امریکا تصمیم گرفته‌است که نیروهای خود را از افغانستان خارج کند. جامعه جهانی هم در مدت ۱۸ سال به طور دوامدار تلاش کرد، که یک حکومت و دولت مترکز قوی را در أفغانستان به وجود بیاورند. اما این رویکرد به نظر می رسد که به ناکامی مواجه شده‌است. البته باید گفت: این تفکر و ایده، بار نخست نیست که مواجه با شکست می شود؛ بلکه از گذشته، چهل سال پیش به این سو، ایده‌ی تمرکز قدرت سیاسی با ناکامی مواجه بوده‌است. با عرض معذرت که وقت کافی ندارم تا با تفصیل بیان کنم؛ زیرا وقت  پرواز کردن نزدیک است. اما می خواهم به چند نکته‌ای مهم اشاره کنم و آن این‌که چرا نظام متمرکز [سانترالیسم سیاسی و هژمون قومی] در أفغانستان، تا حال ناکام بوده‌است؟ می خواهم از این فرصت استفاده بکنم و دلایل اصلی و بنیادیی این ناکامی را بیان کنم که چرا حکومت متمرکز در افغانستان ناکام بوده‌است؟ آنگاه در خواهیم یافت که دیدگاه مزاری در رابطه با نظام غیر متمرکز چگونه یک دیدگاه دور اندیشانه و سالم برای آینده‌ی افغانستان بوده‌است. اکنون که مذاکرات ایالات متحده آمریکا با طالبان به شدت ادامه دارد، لازم است، در رابطه با نظام متمرکز و غیر متمرکز صحبت شود. اگر ما در این مقطع زمانی این ضرورت را درک نکنیم، فکر نمی کنیم که افغانستان در دراز مدت بقا و ثبات سیاسی داشته باشد.

اجازه دهید، صحبتم را از این‌جا آغاز کنم: افغانستان، پنجاه سال است که در حال جنگ است. در این مدت همه تلاش کردند که یک حکومت و نظام متمرکز را در افغانستان تأسیس کنند. این تلاش را که نظام مرکز و قدرت سیاسی قوی را به وجود بیاورند، مارکسیست‌ها و طالبان، هم کردند. در مدت ۱۸ سال جامعه جهانی هم این تلاش را کردند، که یک نظام قدرتمند و مترکز را در أفغانستان تأسیس کنند.

جالب اینجااست، هنگامی که طالبان در سال ۲۰۰۱ ، شکست‌ خوردند، غربی‌ها نگران بودند که افغانستان را چگونه بازسازی کنند. دغدغه غربی‌ها این بود که افغانستان، در یک وضعیت شکننده‌ای قرار دارد و همه هراس داشتند که مواجه به بن بست نشوند. در آن زمان، یک افسانه‌ و [یعنی اصطلاح] جنگسالار، مطرح شده بود. جامعه بین المللی، فکر می‌کردند، جنگسالاران، در مقابله با دولت قرار می‌گیرند. منظور از طرح این اصطلاح ، یعنی جنگسالاران این بود که در اذهان عامه تلقین کنند که این‌ها به خاطر پول و جنگ قدرت سیاسی و اهداف شخصی، در کابل جمع شده، افغانستان را خراب کرده‌‌اند. این افسانه و اصطلاح، أساسا یک عکس العمل بود که باید طالبان در کابل، قدرت را بدست گیرند و اما دیدیم که این دیدگاه، باعث بر تشدید جنگ ها شد، نه این‌که به جنگ‌ها پایان داده‌شود.

افسانه مبارزه با جنگسالاران را غربی‌ها به این علت مطرح کردند تا یک نیروی قابل ملاحظه‌ای را در افغانستان مستقر سازند و به وسیله‌ی این نیرو، بتوانند جنگسالاران را کنترل کنند و از تجزیه‌ی افغانستان به بخش های مختلف جلو گیری کنند. اگر چند این افسانه‌ و اصطلاح جنگسالاران را برای نخستین بار، طالبان مطرح کرده بودند و تبلیغ می‌کردند که این‌ها [جنگسالاران] در افغانستان جنگ های داخلی به را انداخته و علاوه برآن از دین اسلام نیز منحرف شده‌اند و می خواهند افغانستان را به جزایر قدرت بین خود تقسیم و تجزیه کنند.

باید بگویم، من از کسانی هستم که به عنوان یک دیپلمات در آن زمان، در آفغانستان حضور داشتم و تحولات را از نزدیک مشاهده و ارزیابی می کردم و من اولین دیپلماتی هستم که در سال ۱۹۹۴، با طالبان بارها مذاکره نمودم. پروپاگنده و تبلیغات طالبان، در آن زمان، این بود که ما برای نجات أفغانستان، از چنگ جنگسالاران قیام کرده‌ایم.

پسان، با وجودی‌که طالبان، در سال ۲۰۰۱ ، شکست خورده بودند؛ اما افسانه‌ای را که به عنوان جنگسالاران، در افغانستان مطرح کرده بودند، اساس و بنیاد عملکرد جامعه بین‌المللی نیز قرار گرفت. احمد رشید خبرنگار مشهور پاکستانی و روبن، یک دانشمند معروف امریکا می گفتند: شکست طالبان بخشی از کار است؛ اما چیز عمده‌ای که باقی مانده، این است که کمر جنگسالاران را نیز باید شکستاند.

آنچه گفته آمد، فکر می کنم این افسانه جنگسالاران را که طالبان مطرح کردند با واقعیت های عینی و ملموس اجتماعی أفغانستان، مطابقت نداشته و ندارد؛ ولی جنگسالاران را به این خاطر مطرح کردند تا یک نظام متمرکز و سانترالیسم سیاسی را در افغانستان حاکم سازند که الآن موضوع صحبت اساسی من است. جنگسالاران در واقع، از مختلف مناطق و  اقوام  مختلف افغانستان نمایندگی می کردند. اما غربی‌ها به آن ها به مثابه‌ یک تهدید و خطر نگاه می‌کردند ومی‌خواستند به حساب آن‌ها برسند. پرسش اساسی این بود که چگونه با این تهدید و چالش مواجه باید شد؟ بنابراین، راه حلِ مواجه شدنِ با این تهدید و چالش را در ایجاد یک نظام متمرکز [سانترلایسم سیاسی و هژمونیسم قومی] و حکومت مقتدر مرکزی و یک رییس جمهوری قوی می دیدند تا توسط آن -رييس جمهور،- جنگسالاران را خرد و خمیر کرده، سرکوب کنند. با این‌که جامعه‌ی جهانی با داعیه‌ی دموکراسی و انتخابات آزاد وارد قاعده بازی شده بودند؛ اما به فردی قدرت و اختیارات داده بودند که او احساس می کرد پادشاه است. دلایلی که غربی ها می آوردند، این بود که جنگسالاران مناطقی را در اختیار دارند، نیروی نظامی دارند. بنابراین، باید توسط یک حکومت قوی و متمرکز آن ها کنترل شوند. این تئوری و افسانه، از اساس اشتباه وغلط بود. اما چرا این افسانه غلط بود؟ جالب است، وقتی که شما جنگسالاران را نفی می کنید، آن‌هایی که متعلق به اقوام مختلف در کشور اند؛ اما از همان اقوام، در ساختار نظام و قدرت سیاسی کشور، کسی‌ نمایندگی نکند. سؤال اساسی این است چگونه ممکن است، مردم یک کشور برای آن کشور و‌نظام تهدید و خطر محسوب شوند. این دیدگاه، از بنیاد نادرست بود که آن ها [جامعه جهانی] از جنگ های داخلی در افغانستان تفسیر می‌کردند.

من اما می خواهم دیدگاه خود را در رابطه با جنگ های داخلی بیان کنم که چرا رخداد؟ از آنجایی که افغانستان یک کشور اقلیت های قومی و نژادی است. در عین حالی که نمی خواهم، جنگ های داخلی را توجیه کنم. اما واقعیت این‌ است که أفغانستان یک کشور با تنوع قومی و نژادی ا.ست وقتی که این اقوام در ساختار قدرت و تصمیم گیری سهم نداشته باشند و کسی  از آن‌ها در ساختار نظام  نمایندگی نکند. چکونه می‌توان گفت افغانستان، ثبات و امنیت داشته باشد. بنابراین، جنگ های داخلی در کابل آغاز شد. اما چرا در کابل، جنگ های داخلی شروع شد، حال در این زمینه توضیح می‌دهم و دلایل آن را بیان می کنم. علت اساسی این بود که در پشینه تاریخ سیاسی نظام متمرکز  که در کابل بود و [کابل از منظر ژئوپولیتیک به عنوان هارتلند مطرح بود] و بسیاری کسانی را که من ملاقات کرده، دیده بودم می‌گفتند: «کسی که قدرت را در کابل به دست بگیرد و حکومت کند بر افغانستان حکومت می کند.» جنگ هایی داخلی‌ که در کابل آغاز شد یک فرصت و چانسی به شمار می‌رفت که همه می خواستند بخشی از کابل را در اختیار خود داشته باشند تا در قدرت سهیم باشند. به همین منظور أحزاب [سیاسی] به کابل هجوم آورند و هر کدام می‌گفتند: ما بخشی از کابل را به کنترل خود داریم . این رویکرد، یک عکس العملی را در پی داشت و آن  عکس العمل آوردن طالبان بود. این اندیشهٔ و عکس‌العمل به این خاطر بود. اما واقعیت این‌ بود که هزاره، ازبیک و تاجیک هریک بر بخشی از کابل کنترل داشتند و در کابل حضور داشتند و فکر می کردند که در کابل در قدرت سیاسی سهیم اند. از لحاظ پیشینه‌ی تاریخ سیاسی، این روند در تضاد با حاکمیت و قدرت غالب پشتون‌ها بود. با این‌که من نمی خواهم جنگ های داخلی را توجیه و یا تفسیر کنم زیرا من هیچ‌يکی از گروه‌ها را تأیید نمی کردم. اما به عنوان یک دیپلمات کوشش می‌کردم که به جنگ ها پایان داده‌شود و مذاکرات برای حل معضل جنگ ادامه داشته باشد. البته ساده لوحانه هم فکر نمی کردم که فقط چند نفر به خاطر قدرت سیاسی می جنگیدند. این برداشت از افغانستان، افغانستانی نبود که من آن زمان در آن می زیستم. این بیانیه که جنگسالاران قدرت را در مناطق مختلف در اختیار دارند و توزیع قدرت خطر برای نظام حاکم و متمرکز است. نخستین بار که توسط طالبان مطرح شده‌بود، پسا طالبان هم توسط حامدکرزی و اشرف غنی‌احمدزی تعقیب شده‌است.

اجازه دهید که در باره‌ی حکومت متمرکز [ سانترالیسم سیاسی و هژمونیسم قومی] کمی صحبت کنم، که چرا در افغانستان ناکارا و نا سازگار با واقعیت های عینی و اجتماعی است؟ و چرا به ضرر مردم افغانستان بوده‌است؟ بعد از دهه‌ها، بی ثباتی سیاسی و جنگ در افغانستان، در طول این مدت، هویت های مختلف اقوام مسخ شده بود. اعتمادها آسیب دیده بود. از آنجایی‌که افغانستان یک کشور کثیرالقومی است، چیزی طبیعی است که اعتماد کامل، میان اقوام نیست. در یک سرزمینی‌که تنوع قومی است، نخست لازم است که اعتماد سازی شود. اما نظام متمر کز[سانترالیسم سیاسی و هژمونیسم قومی] و متمرکز سازی قدرت سیاسی با اعتماد سازی در این گونه جوامع در تضاد است. بنابراین، طبیعی خواهد بود که تمرکز قدرت سیاسی[سانتررالیسم سیاسی و هژمونیسم قومی]، فضای بی اعتمادی را زیاد می کند و به اعتماد سازی میان اقوام آسیب می رساند، بجایی‌ این‌که اعتماد سازی کند، این مسأله باعث آن می شود که اقوام مختلف به نظام اعتماد نکنند و خودِ این چشم‌انداز، یک نوع بی ثباتی سیاسی است. به سخنان من باور نکنید. من هیچ چیزی تازه‌ای را برای شما نمی گویم که شما از آن اطلاع نداشته باشید؛ اما شما خود به واقعیت های چهل سال گذشته توجه خود را معطوف دارید و عمیق نگاه کنید که چه چیزی در این مدت رخداده‌است؟ شما نمی توانید احساس تعلق ملی و خود آگاهی ملی را بخرید و یا آن‌را با فشار و زور بر مردم تحمیل کنید. اما برای یک مدت کوتاه، امکان دارد با توان نظامی، این فضا را به وجود بیاورید؛ اما به هراندازه‌ای که از زور و قدرت نظامی علیه دیگران و مردمی استفاده شود، به همان اندازه، انسجام و همبستگی آنان را زیادتر می‌شود و توان دفاعی آنان را قوی تر می‌سازد تا در برابر فشار بیرونی به مقابله بر خیزند و مقاومت کنند. «کمترین بی اعتمادی، بیشترین جنگ و نزاع» را در پی خواهد داشت. شما به یک بحران گرفتار می شوید.

من فکر می کنم، مزاری این روند و واقعیت را درک می‌کرد. آقای مزاری می‌خواست غرب کابل در اختیار مردم‌اش باشد. کسانی هم که تبلیغات می کردند، که جنگسالاران، بخش های از کابل را در اختیار گرفته‌اند به خاطر پول و قدرت سیاسی شخص خود شان است؛ ولی من که می دیدم، مزاری در غرب کابل قرار داشت و نیروهایش در زیر زمین سنگر داشتند و به دفاع از خود و مردمش می پرداختند، باورم نمی شد که مزاری به خاطر پول و قدرت شخصی این گونه مقاومت می‌کرد و می‌جنگید؛ بلکه مزاری غرب کابل را که در کنترل داشت، می دانست که در بازی سیاسی و معادله قدرت شریک است؛ ولی این وضعیت دوام نمی‌آورد.

از طرفی من، اصطلاح جنگسالار را برای رهبران و سران گروهایی که بر بخشی از کابل کنترل داشتند استفاده نمی کنم؛ بلکه آنان را رهبران محلی و قومی می دانم که از مردم و قوم خود نمایندگی می کردند. و می‌دانستند، در گذشته مردم شان به حاشیه قرارداشته، در قدرت سیاسی سهیم نبودند و آنا ن، نمی خواستند مردم شان به وضعیت ظالمانه گذشته بر گردند. اما آقای مزاری مضاعف برآن، راه حل هم پیدا کرده‌بود و طرح سیستم فدرالی را به همین منظور ارايه کرد تا همه مردم افغانستان در نظام سیاسی احساس مشارکت کنند و خود را متعلق  به آن سیستم بدانند تا توازن و تعادل در قدرت سیاسی به وجود بیاید. واقعیت امر این بود که مزاری به افغانستان نوین می‌اندیشید. در گفت‌و‌گوهایی که من با مزاری داشتم بارها می‌گفت: «که نظام متمرکز در افغانستان کارا نیست». اگر خواسته‌باشیم که تمام مردم احساس امنیت کند و اعتماد سازی میان اقوام شود، باید یک نظام غیر متمرکز در افغانستان ایجاد شود. من تقریبا سی‌ سال است که از این تفکر پی‌روی می‌کنم . مزاری و شخصیت های مثل او برای من در این‌ راستا، یک الگو و نمونه اند. از آن زمان، [یعنی] سال‌های ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ در حدود سی پنج سال می‌گذرد؛ اما من فکر کنم، أفغانستان امروز، بیشتر از آن‌روز، به این ایده و تفکر نیاز دارد که یک نظام غیر متمرکز در افغانستان ایجاد شود؛ زیرا تا هنوز حکومت و نظام متمر کز، در أفغانستان ناکام بوده، بلکه مردم را نیز به ناکامی مواجه کرده‌است. زیرا پی‌آیندِ نظام متمرکز می تواند این باشد که اقوام مختلف باهم در گیر شده و باهم در جنگ باشند. هزاره باتاجیک جنگ کند، تاجیک با پشتون جنگ کند و پشتون با ازبیک جنگ کند و در نتجه همه با هم در یک نزاع دوامدار باشند. بنابراین، شما هیچگاهی احساس امنیت نمی کنید و قتی که احساس امنیت و جود نداشته باشد، یک نظام با ثبات در افغانستان به وجود نخواهد‌آمد. و این روند سیستم متمرکز تداوم نمی یابد. به سخنان من باور نکنید، به واقعیت ها و چشم دید خود تان نگاه کنید. با دید نو و چشم باز واقعیت‌ها را ببینید که مزاری چه گفته بود. به نظر من عمده ترین نکته ای را که مزاری ارایه کرد، هویت دادن به مردم خود بود تا هزاره، جایگاه آبرومندانه در قدرت داشته باشد. همین طرح فدرالی و نظام غیر متمرکز در أفغانستان، برای نسل های آینده  و در همین زمنیه بود. بنابراین، من فکر می کنم نظام متمرکز نه تنها پاسخ گو به نیازهای اجتماعی و سیاسی مردم أفغانستان نیست، در حالی که ایده‌ی نظام متمرکز، با رویکردهای مختلف در أفغانستان، تا حال تعقیب شده است، مارکسیست‌ها، طالبان، تکنوکرات‌ها در مدت ۱۸ سال با پشتیبانی جامعه‌جهانی، تلاش کردند که یک نظام متمر‌کز و قوی را در افغانستان حاکم بسازند و لی نتوانستند و همه هم ناکام شدند. ما برای راه حل معضل کنونی، به یک رویکرد جدید در ساختار قدرت سیاسی نیاز داریم و آن دیدگاه و رویکرد مرازی است. یعنی ایجاد نظام فدرالی و غیر متمرکز. اگر شما می خواهید همیشه مزاری رااحترام کرده باشید، باید از این ایده و تفکر مزاری پیروی کنید.

  • ۱۷ مارچ ۲۰۱۹، برگردان: حسن رضایی با کمک از ترجمه شفاهی داکر حسین یاسا.
  • عکس‌ها: توسط نظری، برگرفته شده از صفحه رفیعی.
  •  
  • نوت: اگر در برگردان کمی و کاستی وجود دارد مربوط برگرداننده است و شما خوانندگان محترم می‌توانید نظرخود را ارایه و از مدیریت سایت دریغ ندارید تا متن تصحیح شود.
    • تمام حقوق کاپی رایت برای بامیان نیوز محفوظ است. باذکرد مأخذ باز نشر مطلب از بامیان نیوز مجاز است.