نویسنده: محمدیونوس اخلاقی بهسودی
دیروز پس از رویداد خونین دشت برچی و کشته و زخمی شدن دهها دانش آموز مرکز آموزشی موعود، همه می گفتند باید شهدای راه دانایی، در یک تپه در غرب کابل دفن و آن تپه به گلزار شهدای دانایی نام نهاده شود.
ساعت نه شب هماهنگیها را آغاز کردیم و از ساعت ده شب در مسجد قرآن و عترت جمع شدیم، چندین گروپ کاری تشکیل دادیم، یک عده به شفاخانهها و طب عدلی رفتند، یک عده هم به تمام مساجد غرب کابل رفتند تا خانوادههای شهداء را متقاعد کنند که شهدای راه دانایی را در یک تپه دفن کنند تا به فراموشی سپرده نشوند. ساعت دوازده ونیم شب چندین نفر رفتیم که با جنرال مراد برنامهی مان را در میان بگذاریم تا مسئولیت تأمین امنیت مراسم تشییع و تدفین شهداء را به عهده بگیرد اما ایشان گفتند فردا اول صبح بیایید.
اول صبح ساعت پنج ونیم صبح با دگروال انصافی و بقیه دوستان رفتیم تا مکتوب را خدمت جنرال تقدیم کنیم و برویم سراغ کارهای عملی.
وقتی به مصلای شهیدمزاری رفتیم عدهی از طرف حاجی نبی( خلیلی) آمده بودند و غیر مستقیم تهدید می کردند که نباید در فلان تپه شهدا را دفن کنید. عدهی هم که شب مسئولیت تأمین امنیت را به عهده گرفته بودند حرف فرستادههای حاجی نبی را نشخوار می کردند، ناچار دوستانی که همانجا بودیم، دست به جیب شدیم و یکی یک هزار افغانی، یکی دو، یکی سه و یکی صد دالر ووو جمع کردیم تا مراسم تشییع و تدفین به خوبی وآبرو مندانه سپری شود. با دوستان عزیز حرکت کردیم به سمت میدان روشنایی تا اسکواتور کرایه کنیم که قبرها را حفر کند، وقتی این کار را کردیم، حرکت کردیم به سمت تپه.
وقتی در تپه رسیدیم پنج شش نفر بیشتر نبودیم که سپس بعضی از دوستان دیگر نیز رسیدند. یک آدم قد بلند عینکی آمد به من گفت حاجی نبی گفت با چه کسی هماهنگ کردید که شهدا را اینجا دفن کنید؟؟ گفتم نیاز به هماهنگی نبود. گفت حاجی نبی سند ملکیت دارد، گفتم برایش بگو که به حکومت شکایت کند. نفر گوشهی ایستاد و زنگ زد، چند دقیقهی نگذشت که عساکر اردوی ملی آمد و میخواستند مانع دفن شهدا در تپه شوند که با مقاومت ما و دوستان مواجه شدند، همینکه از تپه کمی پایین رفتند شروع کردند به تیر اندازی ولی بچه ها سینه سپر کردند و گفتند بزنید به سینهی ما که در نتیجهی آن یکی از دوستان ما جراحت سطحی برداشت. خلاصه حاجی نبی نهایت تلاش کرد که شهدای راه دانایی در آن تپه دفن نشوند ولو به قیمت خون جوانان اما شجاعت و ایستادگیای دوستان ما باعث شد که موفقانه شهدای با عزت راه دانایی آبرومندانه در تپه دفن شوند.
از همکاری بی دریغ دوستان یک دنیا تشکر.
ساعت نه شب هماهنگیها را آغاز کردیم و از ساعت ده شب در مسجد قرآن و عترت جمع شدیم، چندین گروپ کاری تشکیل دادیم، یک عده به شفاخانهها و طب عدلی رفتند، یک عده هم به تمام مساجد غرب کابل رفتند تا خانوادههای شهداء را متقاعد کنند که شهدای راه دانایی را در یک تپه دفن کنند تا به فراموشی سپرده نشوند. ساعت دوازده ونیم شب چندین نفر رفتیم که با جنرال مراد برنامهی مان را در میان بگذاریم تا مسئولیت تأمین امنیت مراسم تشییع و تدفین شهداء را به عهده بگیرد اما ایشان گفتند فردا اول صبح بیایید.
اول صبح ساعت پنج ونیم صبح با دگروال انصافی و بقیه دوستان رفتیم تا مکتوب را خدمت جنرال تقدیم کنیم و برویم سراغ کارهای عملی.
وقتی به مصلای شهیدمزاری رفتیم عدهی از طرف حاجی نبی( خلیلی) آمده بودند و غیر مستقیم تهدید می کردند که نباید در فلان تپه شهدا را دفن کنید. عدهی هم که شب مسئولیت تأمین امنیت را به عهده گرفته بودند حرف فرستادههای حاجی نبی را نشخوار می کردند، ناچار دوستانی که همانجا بودیم، دست به جیب شدیم و یکی یک هزار افغانی، یکی دو، یکی سه و یکی صد دالر ووو جمع کردیم تا مراسم تشییع و تدفین به خوبی وآبرو مندانه سپری شود. با دوستان عزیز حرکت کردیم به سمت میدان روشنایی تا اسکواتور کرایه کنیم که قبرها را حفر کند، وقتی این کار را کردیم، حرکت کردیم به سمت تپه.
وقتی در تپه رسیدیم پنج شش نفر بیشتر نبودیم که سپس بعضی از دوستان دیگر نیز رسیدند. یک آدم قد بلند عینکی آمد به من گفت حاجی نبی گفت با چه کسی هماهنگ کردید که شهدا را اینجا دفن کنید؟؟ گفتم نیاز به هماهنگی نبود. گفت حاجی نبی سند ملکیت دارد، گفتم برایش بگو که به حکومت شکایت کند. نفر گوشهی ایستاد و زنگ زد، چند دقیقهی نگذشت که عساکر اردوی ملی آمد و میخواستند مانع دفن شهدا در تپه شوند که با مقاومت ما و دوستان مواجه شدند، همینکه از تپه کمی پایین رفتند شروع کردند به تیر اندازی ولی بچه ها سینه سپر کردند و گفتند بزنید به سینهی ما که در نتیجهی آن یکی از دوستان ما جراحت سطحی برداشت. خلاصه حاجی نبی نهایت تلاش کرد که شهدای راه دانایی در آن تپه دفن نشوند ولو به قیمت خون جوانان اما شجاعت و ایستادگیای دوستان ما باعث شد که موفقانه شهدای با عزت راه دانایی آبرومندانه در تپه دفن شوند.
از همکاری بی دریغ دوستان یک دنیا تشکر.
نوت: چون اجازهی دوستان را نداشتم از آن سبب اسامی شان را ذکر نکردم.