نویسنده: جان بیلیس

برگرداننده: هوشمند فخرایی

ضد شورشگری

همان‌ گونه که تجربیات انقلابی باعث به وجودآمدن ادبیات حجیمی شامل کتاب‌ها و مقالات بسیار در باره‌ی تئوری شورشگری شد، تجربیات و درسهای حاصل از مقابله با این گونه جنبش‌ها به نوبه‌ی خود منجر به کوشش‌هایی در زمینه‌ی گردآوردن اصول جنگ‌های ضد شورشگری گردید.

 

برخی از اندیشمندان چون مک کوئن، تامپسون، گالولا، پرت وشای براساس درک خود، بویژه از عملیات انجام شده در فیلیپین و مالایا، تئوری‌هایی مشابه نظریات شورشگری مبتنی بر هماهنگ سازی عملیات سیاسی و نظامی برای جلب حمایت یا تسلط مجدد و تأمین وفاداری مردم پایه ریزی کردند.[۵۷]

برای این نویسندگان، استراتژی برزیدنت ماگسای ساس Magesaysay متشکل از عوامل نظامی و غیرنظامی در فیلیپین و استراتژی تمپلر Templer که بر مبنای طرح بریگ Brigg در مالایا با اجرا درآمد، ماهیت چندبعدی جبهه‌های مختلف نه فقط جنگ‌های انقلابی؛ بلکه مبارزات ضد شورشگری را به روشنی نشان داد. در هر دو مورد، موفقیت نیروهای ضد شورشگری از طریق به کارگیری چارچوب استراتژی همه گیر و به‌هم‌پیوسته‌ای که مقابله با تمامی جنبه‌های شورش را در خود جمع داشت، امکان‌پذیر شد. بویژه از نظر جان.جی.مک‌کوئن، این تجربیات نشان داد که «رهبرد جنگ‌های ضد شورشی، عملیاتی بسیار پیچیده است که نیاز به متحد ساختن ارگان‌ها، منافع و مفاهیم مختلف دارد.»[۵۸]

اکثر نظریه پردازان براین نکته توافق دارند که هدف اصلی عملیات ضد شورشی باید کسب وفاداری جمعیت غیرنظامی باشد، یعنی همان هدفی که شورشیان دنبال می‌کنند. این عمل تنها می‌تواند از طریق سیستمی از عملیات مرتبط در زمینه‌های متنوع برای «محروم کردن ماهی از آب» که موجب انزوای شورشگران از مردم شده، تبعیت مردم از حکومت را تأمین می‌کند، انجام گیرد. موضوع اصلی بخش اعظم آثار سررابرت تامپسون در باره‌ی جنگ‌های ضدشورشی همین است.‌[۵۹] تامپسون که خود یک ضدانقلاب قسم خورده‌است و براساس تجربیات شخصی خودازدرگیری‌های مالایا مطلب می‌نویسد، استراتژی منسجمی را پایه‌ریزی کرد. این استراتژی که مبتنی بر ۵ اصل بود، باید، باید به صورت دستورالعملی برای عملیات نیروهای ضد شورشگر در سایر صحنه‌های نبرد به کارگرفته شود. تامپسون براساس این چارچوب کلی چنین توصیه می‌کند: «اولاً،دولت باید هدف سیاسی ورشنی داشته باشد؛ ثانیا، باید طبق قانون عمل کند؛ ثالثاً دولت باید طرحی کلی داشته باشد که نه‌تنها شامل اقدامات نظامی، بلکه حاوی اقدامات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اداری، پلیسی و سایر عملیات لازم نیز باشد؛ رابعاً، بای شکست خرابکاری سیاسی را در تقدم قراردهد، نه شکست چریک‌ها را؛ خامساً، در مرحله‌ی جنگ‌های چریکی یک شورش، دولت باید در درجه‌ی اول مناطق اطراف پایگاه‌ها را حفظ کند.[۶۰]

به رغم اهمیت یا تسلط ملاحظات سیاسی و تأکید بر ترکیب رشته‌های گوناگون عملیات ضدشورشی، شاید مهم‌ترین مشخصه نوشته‌های تامپسون، آگاهی او از رابطه‌ی حیاتی بین تئوری وعمل است. او، همانند مائو، اظهار می‌دارد که تئوری باید دقت تمام به مرحله‌ی عمل در‌آید، و باید آن را با شرایط ویژه‌ی هر کشور سازگار ساخت تا عملیات ضد شورشی قرین موفقیت باشد. به خلاف کوشش‌های لین‌پیائو و دیگران برای انتقال مفهوم «جنگ خلقی» به عرصه‌ی بین المللی و اثبات قابلیت اجرای آن در هر شرایطی، مائو خود بر نیاز به انعطاف و اهمیت حیاتی تطبیق اصول کلی با شرایط ویژه‌ی یک وضعیت خاص تأکید دارد. به گفته‌ی او:

     تفاوت در اوضاع و احوال، تعیین کننده‌ی تفاوت در اصول حاکم برجنگ، زمان، مکان و صفات اصلی است. قوانین جنگ در هر برهه‌ی      تاریخی صفات ویژه‌ی خود را دارد و نمی‌توان این قوانین را در      زمانی دیگر و به صورت مکانیکی اعمال کرد. کلیه‌ی قوانین راهنمای جنگ با تحول تاریخ، تحول می‌یابند، همان گونه که جنگ متحول      می‌شود، و هیچ چیز بدون تغییر باقی نمی‌ماند.[۶۱]

صرف‌ نظر از ادعای تبلیغاتی جیاپ و کاسترو در مورد نظریات انقلابی خود، قسمت اعظم موفقیت آن دو مدیون تعدیل و همگون‌سازی نظریات مائو با انقلاب‌های خودشان بود.[۶۲]

رابرت تامپسون. بویژه در آثار خود در باره‌ی تجربه‌ی ایالات متحده در ویتنام، به این حقیقت توجه دارد که این مسئله در مورد تئوری و عمل ضد شورشگری نیز صادق است.[۶۳] او ادعا می‌کند که بسیاری از مشکلات آمریکاییان در ویتنام ناشی از کوشش آن‌ها در استفاده از پاره‌ای ایده‌ها و تکنیک‌های امتحان شده و موفق در فلیپین و مالایا، بدون توجه به تفاوت‌های بنیانی بین این دو کشور و ویتنام بود؛ که البته این ادعا تا اندازه‌ای قانع کننده است. از آن میان می‌توان به تفاوت‌هایی چون تفاوت در فرهنگ سیاسی و کنترل سیاسی، تفاوت در شرایط و موفقیت جغفرافیایی و تفاوت‌های نژادی و ترکیب مذهبی مردم اشاره کرد. بویژه برنامه‌ی دهکده‌های استراتژیک که توسط دیم به مورد اجرا گذاشته شد، کوششی صریح برای جداکردن چریک‌ها از مردم و بدست آوردن حمایت جمعیت غیرنظامی در راستای طرح بریگ در مالایا بود. اما همچون سایر جوانب استراتژی آمریکا و ویتنام جنوبی، برنامه‌ی دهکده‌های استراتژیک بویژه در مرحله‌ی ابتدايی آن، براساس واقعیت‌ها زندگی ویتنامی طرح ریزی نشده‌بود. یکی از اولین رشته‌ مبارزات که «عملیات طلوع» نامیده شد در ایالت بین‌دانگ Bien Doung در مارس ۱۹۶۶ صورت گرفت. بین‌دانگ ایالتی نسبتاً دورافتاده و با جمعیتی کم بود که تحت کنترل نیروهای ویت کنگ قرارداشت. عمدتاً به دلیل وابستگی سنتی کشاورز ویتنامی به زمین خود، نتقال دوسوم از جمعیتی که به دهکده‌های استراتژیک فرستاده شدند، به زور انجام گرفت و بنابراین به جای به دست‌‌آوردن حمایت آنان، موجب افزایش هرچه بیشتر احساس بیگانگی روستاییان از دولت مرکزی شد.

انتقاد دیگر بر استراتژی آمریکا در ویتنام، حفظ فلسفه‌ی جنگ سنتی و عدم موفقیت آن‌ها در جمع‌ آوردن ابعاد مختلف عملیات شان در بافت یک طرح کلی است.[۶۴] شاید این امر به بهترین وجه در اعلامیه‌ای که از جانب پرزدنت جانسون و نخست وزیر [کائو]کی Ky که پس از پایان کنفرانس هوئولولو در فوریه‌ی ۱۹۶۶ صادر شد، نمایان باشد. در این اعلامیه هر دو رهبر توافق کردند که برای برنامه‌ی آرام‌سازی، که به «جنگ دیگر» the “other war” نیز موسوم بود، به شکلی تقدم قائل شوند که گویا امری جدا از عملیات نظامی در حال انجام است. بدین صورت، اگرچه کوشش‌هایی برای مقابله با سایر ابعاد کشمکش انجام گرفت، اما کوشش در جهت ترکیب عناصر متعدد در یک استراتژی منسجم که با توصیف‌های ارائه شده در آثار نویسندگانی چون رابرت تامپسون همگون باشد، با شکست مواجه شد.

گرچه با توجیهاتی ضعیف‌تر از جریان ویتنام، گاه ادعا می‌شود که تطبیق استراتژی ضد شورشگری با اوضاع و احوال ویژه‌ی قبرس نیز با شکست مشابهی رو به رو شد. ژنرال گریواس Grivas، رهبر جنبش اتحاد با یونان ENOSIS، خود نسبت به روش انگلیسی‌ها در اعمال تجارب به دست‌آورده در مالایا و کنیا در شرایظ متفاوت با قبرس انتقاد داشت. او ادعا می‌کند: «هروقت می‌خواندم که فلان ژنرال یا سرتیپ به قبرس امده‌تا متدهایی را که باعث شهرت او در جای دیگری شده است در قبرس نیز پیاده کند، باعث خنده‌ی می می‌شد. آن‌ها نمی‌توانستند در کنند که مبارزات قبرس دارای انگیزه‌ی خاص و روانشناسی و اوضاع و احول مختص به خود است که نه تعداد معدودی شورشگر، بلکه ملتی را شامل می‌شود.»[۶۵] ممکن است این حرف صحیح باشد، اما خود او هم در به دست‌آوردن هدف اصلی‌اش، یعنی حفظ اتحاد قبرس با یونان، موفق نشد.

اگرچه آسان می‌توان توصیه کرد که سیاست ضد شورشگری باید باید اصول کلی را با شرایط و یژه همگون سازد و می‌بایست اقداماتی سیاسی به منظور منزوی ساختن چریک‌ها و بازگرادندن ابتکار عمل به مدافعان دست زند، اما جامه‌ی عمل‌پوشاندن به این توصیه‌ها توصیه آسان نیست. بدیهی است که مشکل‌ترین کار، پیاده کردن‌ تئوری در عمل است. ایرلند شمالی بروشنی مشکل معماگونه‌ی کشوری شان را نشان می‌دهد که در آن اعطای امتیاز سیاسی به یک بخش از مردم به معنی منزوی کردن بخش دیگری از جعیت است که به گروه اول به چشم خصم می نگرد. خصومت ذاتی میان جوامع کاتولیک و پروتستان، برقراری توازن صحیح بین اجزای کوناگون سیاست گذاری حکومت بریتانیا مجبور است که جریان حساسی از ایجاد موازنه بین دو جانبه‌ی مذکور را با چشم انداز ناراضی کردن هر دو آن‌ها دنبال کند.

موفقیت نسبی و چشم اندازهای آتی

یک استدلال قوی اغلب این است که همان جنبه از جنگ‌های ضد شورشگری که شامل انجام اصلاحات و اعطای امتیازات به گروه‌های ناراضی به منظور جلب حمایت آن‌هاست، حد اقل بخشی از همان چیزی است که شورشگران به دنبال آن هستند. به نظر می رسد که استفاده از این شکل از خشونت در اعمال فشار به حکومت برای تغییر سیاست‌ها و ارائه آن‌چه که مخالفان خواستارند، موفق بوده است. بنابراین، شاید در هرگونه ارزیابی دستاوردهای جنبش‌های شورشگری بعد از جنگ جهانی دوم، باید دو نکته را مدنظر داشت: اول این‌که، نباید شرایظی که در آن نیروهای چریکی موفق به دستیابی به هدف اصلی خود، یعنی واژگون ساختن حکومت، می‌شوند فراموش شود. دیگر این‌که، باید اوضاع و احوالی را که در آن عملیات چریکی موجب فشار به حکومت در جهت تعدیل سیاست‌های خود در راستای خواسته‌های چریک‌ها شده است نیز به حساب آورده شود. برای مثال، در مالایا، فلیپین و قبرس ممکن است که شورشگران به هدف اصلی خود دست نیافته باشند، اما شک نیست که در هریک از موارد یادشده و عمدتاً به دلیل مبارزات شورشگران، تغییراتی بنیادی صورت گرفت. دولت انگلستان به عنوان قسمتی از برنامه‌ی ضد شورشگری در مالایا و قبرس، استقلال این دو مستعمره را اعلام کرد. از طرف دیگر در فیلیپین، حکومت ماگسای‌سای اقدام به پاره‌ای از اصلاحات اقتصادی، شامل اصلاحات ارضی کرد که خود یکی از خواسته‌های اصلی جنبش چریکی هاک Huk در آن کشور به شمار می‌رفت.

شاید این نتیجه گیری از سخن بالا خطا باشد که، همان‌ گونه که برخی معتقدند، در آینده نهضت‌های شورشگری بسیاری را شاهد خواهیم بود. به طور کلی، هر کدام از مثال‌های ذکرشده نه از دیدگاه شورشگران، بلکه از نظرگاه ضد شورشیان با موفقیت نسبی مواجه شده است. شکست موارد مشابه دیگری چون یونان، کنیا، پرو، گواتمالا، ونزوئلا و بولیوی موفقیت این گونه مبارزات در چین، هندوچین، الجزایر و کوبا را خنثی می‌کنند. به هرحال این حقیقی است که قیمت سنگینی که باید دولت‌ها در مقابله با جنگ‌های چریکی از لحاظ مالی، انسانی و حیثتی بپردازند و امتیازاتی که باید برای کاهش میزان این تهدید اعطا کنند، شورشگری را در نظر انقلابیو به صورت وسیله‌ای جالب توجه برای ایجاد تغییر درمی‌آورد.

این برداشت به همراه تداوم وجود نارضایتی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، شرایط مناسب، و دسترسی به کمک خارجی احتمالاً به معنای این است که جنگ انقلابی تا آینده‌ای قابل پیش بینی به صورت یکی از خصوصیات مهم فعالیت‌های برون مرزی و درون مرزی باقی خواهد ماند. روند تقلید جنبش‌های مخالف از یکدیگر باعث به وجود آمدن انواع گوناگون شورشگری شهری شده است و به نظر می‌رسد که احتمالاً این نوع از مبارزه برای بسیاری از گروه‌ها در جوامع ثروتمند یا فقیر، و شهری یا روستایی به صورت ابزاری نیرومند که قادر به ایجاد تغییراتی در آن‌ها باشد، باقی خواهد ماند.

نوت:برای رفرنس مطلب به کتاب استراتژی معاصر نظریات و خط مشی‌ها مراجعه شود.

نویسندگان: جان‌بیلیس، کن بوث، جان‌گارنت، فیل ویلیامز

ترجمه: هوشمند میرفخرایی

چاپ: دفتر مطالعات سیاسی و بین الملی. تهران، ۱۳۶۹.

نویسنده مقاله: جان بیلیس چپر ۷، صص. ۱۸۱- ۲۰۴