محمد اصغر سروش

شفقناافغانستان- جنبش روشنایی پس از تصمیم کابینه حکومت وحدت ملی در 11 ثور 1395 مبنی بر تغییر مسیر لین برق 500 کیلوولت ترکمنستان از مسیر بامیان – میدان وردک به مسیر سالنگ، به تاریخ 16 ثور همان سال در مسجد باقرالعلوم تشکیل گردید. جنبش روشنایی در کوتاه‌ترین زمان توانست حمایت های بزرگ مردمی را در داخل و خارج از افغانستان جلب کند و تمامی احزاب وگروه‌های سیاسی شیعی را گردهم جمع نماید. تظاهرات 27 ثور در کابل و گردهمایی های بزرگی را جنبش روشنایی در مصلی شهید مزاری در غرب کابل راه اندازی نمود و صدای عدالتخواهی خود را به گوش حکومت افغانستان و جامعه جهانی رساند. زمانی که تظارهرات 27 ثور و گردهمایی های جنبش روشنایی ظاهراً نتیجه‌ی را که سران این جنبش می خواستند به آن نرسیدند،‌ شورای عالی مردمی جنبش روشنایی یکبار دیگر در صدد راه اندازی تظاهرات در دوم اسد سال 1395 گردید. این تظاهرات برگزار گردید و سرانجام در دهمزنگ، با فاجعه بزرگ انسانی مواجه گردیده که به تعداد 86 تن شهید و بیش از 400 تن دیگر زخمی گردیدند. با آنکه مسئولیت خلق این فاجعه را گروه موسوم به داعش پذیرفت، اما سران جنبش روشنایی، شورای امنیت ملی و حلقات درون حکومت را عامل اصلی این فاجعه می دانند. 

اکنون که حدود یک سال از این رویداد می گذرد، جنبش روشنایی به یادبود از این فاجعه در صدد راه اندازی تظاهرات در دوم اسد سال جاری هستند. اصغر سروش عضو شورای عالی مردمی جنبش روشنایی و یکی از مجروحین این فاجعه، روایتی از اول و دوم اسد سال گذشته نوشته و رازهای پشت پرده‌ی تصمیمات شورای عالی مردمی جنبش روشنایی در خصوص تظاهرات خونبار دوم اسد همان سال را بیان داشته است که توجه شما را به آن معطوف می داریم:

بنام خداوند حق و عدالت

روایت من (اصغر سروش) از اول و دوم اسد 1395

هدف از روایت من:

از تاریخ شکل گیری جنبش روشنایی (16 ثور 1395) الی دوم اسد همان سال که فاجعه‌ی بزرگی در چوک روشنایی (دهمزنگ) اتفاق افتاد،‌ تقریباً‌ 4 ماه فاصله دارد. اکنون که ما در آستانه‌ی اولین سالیاد فاجعه المناک دوم اسد سال گذشته قرار داریم، چرا من این تاریخ پرخم و پیچِ بزرگترین حرکت دادخواهی را کنار گذاشتم و فقط خواستم روایتی داشته باشم از اول و دوم اسد 1395؟ یکی از مهمترین دلائل من،‌ روایت های متناقض و چند دسته و انحراف بزرگی که در همین دو روز اتفاق افتاده بود، می باشد.  

*****

طرح حکومت:

حکومت در دقیقه‌ی 90 (شامگاه 31 سرطان 1395) چراغ سبز نشان داد و طرح سه ماده‌ ای را به شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی تقدیم کرد (البته قبل از آن برخی مذاکرات مقدماتی با برخی از مقامات حکومتی – امنیتی در مسجد رسول اکرم و از آن طرف با شخص استاد خلیلی نیز صورت گرفته بود). در ماده اول این طرح، تشکیل یک کمیسیون مشترک شش نفره که سه نفر از سوی شورای عالی مردمی و سه نفر از سوی حکومت معرفی شود، بود. ماده ی دوم آن این بود که؛ این کمیسیون با دونرها باید وارد گفتگو شود و نظریات و دیدگاه های آنان را نیز داشته باشد و ماده سوم از تعویق تظاهرات به مدت ده روز، الی ختم کار کمیسیون مشترک، حکایت داشت.


شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی جلسه فوق‌العاده تشکیل داد و همه در خانه ی بهزاد گردهم جمع شدیم. مامورین حکومتی در بیرون از منزل بهزاد منتظر پاسخ شورای عالی مردمی بودند. طرح حکومت در جلسه شورا قرائت شد. بحث های زیادی صورت گرفت. همه جوانب تحلیل و بررسی گردید. اینکه حکومت وحدت ملی، چگونه و بر اساس چه ملاحظه‌ی در دقیقه 90، آن هم یک روز قبل از تظاهرات دست و آستین برزده و می خواهد به این مشکل نقطه‌ی پایان بگذارد، چرا زمانی که شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی تاریخ تظاهرات را اعلان نمود و در شب‌های جمعه‌ی ماه مبارک رمضان تحت عنوان “شب‌های روشنایی”، گردهمایی های بزرگی را در مصلی شهید مزاری ترتیب داده بود و همیشه برای حل ماجرا از سوی زمامداران حکومتی تاکید می نمود،‌ متوجه نشده و یا نخواست وارد معرکه شود و به این غایله نقطه‌ی پایان بگذارد که اکنون، یک روز قبل از تظاهرات وارد میدان گردیده و طرح گفتگو را پیش می کند؟ اگر حکومت واقعا در صدد حل ماجرای پیش آمده بود، چرا از طریق اداره امور این مسئله را پیگیری نکرد که از طریق امنیت ملی وارد گفتگو شد؟ و سئوالات زیادی مطرح گردید و جوانب مختلف این طرح و پیشنهاد حکومت مورد غور و بررسی قرار گرفت. درنهایت و بعد از تحلیل و بررسی جوانب طرح و نیت حکومت،‌ اکثریت اعضای شورای عالی مردمی آن را نوعی طرفند و فریب سردمداران حکومتی برای لغو تظاهرات و فروکش کردن احساسات مردم پنداشتند و به همین دلیل آن را رد کردند.

به قول انجنیر خاوری عضو کمیته تخنیکی شورای عالی مردمی که گفت: «‌ من یکبار از خانه بهزاد خارج شدم و با کسی در تلفون صحبت می نمودم. مامورین حکومتی مرا ندیده بود و در بیرون از خانه‌ی بهزاد در پهلوی موتر خود ایستاده بودند.‌ آنان باهم دیگر صحبت میکردند و من با گوش های خودم شنیدم که گفتند: با همی کار آنان (اعضای شورای عالی مردمی) را مصروف می سازیم که به سر و کله همدیگر بزنند، ما کار خود را می کنیم».

حکومت وحدت ملی با فرستادن طرح، توپ را به زمین شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی انداخته بود و شورای عالی مردمی هم باید مسئولیت تاریخی خود را انجام می داد. تعدادی از اعضای شورای عالی مردمی حتی نمی خواستند بیشتر از این، روی طرح و پیشنهاد حکومت بحث شود. آنان تاکید می کردند که به آمادگی های خود برای برگزاری تظاهرات شدت بیشتر بخشیم؛ زیرا فرصت اندک است و کار بسیار. آنان می گفتند: برویم و به مامورین حکومتی بگوییم که خوش آمدید و ما به کار خود ادامه می دهیم و جواب ما منفی است. فقط با زبان شفاهی طرح مکتوب حکومت را پاسخ می‌دهیم.

وقتی نوبت من برای صحبت کردن و ابراز نظر رسید، همین بحث را مطرح نمودم و گفتم: اعضای شورای عالی مردمی،‌ چه طرح حکومت را طرفندی برای لغو تظاهرات و فروکش کردن احساسات مردم بداند و یا آن را ‌نوعِ چراغ سبز برای حل این ماجرا، اما آنچه برای ما مهم است و ما باید متوجه آن باشیم، پاسخ ما به حکومت است. پذیرفتن و نپذیرفتن این طرح یک بعد قضیه است، اما اینکه جواب حکومت داده شود، ما (شورای عالی مردمی) رسالت تاریخی خود را انجام داده ایم و فردا، برای مردم خود نیز پاسخ خواهیم داشت و برای آنان خواهیم گفت که هرنوع چراغ سبزی که از سوی حکومت به ما نشان داده شد، ما آن را بررسی کردیم و با حساسیت و دقتِ تمام،‌ پاسخ خود را گفتیم. من تاکید نمودم که پاسخ ما باید بصورت مکتوب باشد و از دست مامورین حکومتی، فرستاده شود. این پاسخ چه در قالب طرح پیشنهادی از سوی ما باشد و چه یک پاسخ کوتاه و مکتوب، هم مسئولیت ما انجام خواهد شد و هم حکومت تکلیف خود را خواهد فهمید. در صورتیکه جواب حکومت داده نشود و ما از کنار این طرح؛‌ ولو یک طرح فریبنده و پیش‌پا افتاده باشد، بگذریم، فرا ما ملامت خواهیم بود و زبان حکومت نیز دراز.

اکثریت اعضای شورای عالی مردمی از این پیشنهاد پشتیبانی کردند و در نهایت، نتیجه‌ی جلسه این شد که پاسخ حکومت باید داده شود و ما خود،‌ طرحی آماده کنیم و به مامورین حکومتی تسلیم نماییم. به 5 نفر از اعضای شورای عالی مردمی وظیفه سپرده شد که فوراً طرحی را آماده کنند و به شورا بیاورند تا تصویب شود. اعضای کمیته 5 نفره، طرح سه ماده ای حکومت را به 6 ماده تعدیل کرد. طرح پیشنهادی شورای عالی مردمی با اتفاق آراء تصویب شد. همچنین فیصله گردید و همه با یک نظر تایید کردند که اگر حکومت نیتی برای حل این موضوع داشته باشد و بخواهد به جواب ما لبیک بگوید، هیچگونه تغییر و تعدیل در طرح را از سوی حکومت نمی پذیریم. آنچه در این اطرح وجود دارد، حکومت همه را باید بپذیرد و هیچ تغییری برای ما قابل قبول نیست. تقریباً‌ ساعت 10 شب 31 سرطان 1395 بود که به نمایندگان حکومت اجازه داده شد وارد جلسه گردیده و طرح شورای عالی مردمی را تسلیم شوند. آنان آمدند. طرح شورای عالی را تقدیم نمودیم و به آنان گفتیم که تا فردا (اول اسد 1395) راس ساعت 8 صبح منتظر پاسخ مثبت و منفی حکومت هستیم. آنان گفتند که ساعت 8 صبح خیلی زود است، اگر اندکی بیشتر برای ما وقت داده شود،‌ بهتر خواهد بود. شورای عالی مردمی به دلیل اینکه وقت رفتن به تظاهرات بسیار اندک بود و فقط یک روز به تظاهرات باقی مانده بود، کارهای کمیته‌های کاری هم به کندی به پیش می رفت و ما باید کارهای زیادی را انجام می دادیم و به فعالیت های خود شدت بیشتر می بخشیدیم،‌ یک ساعت تمدید نمودیم و به حکومت وقت دادیم که تا ساعت 9 صبح اول اسد،‌ پاسخ اش را مشخص نماید. در همین شب، همچنین فیصله گردیده بود که شورای عالی مردمی،‌ کنفرانس مطبوعاتی را ساعت 11 قبل از ظهر در مصلی شهید مزاری برگزار نماید و آخرین پاسخ حکومت را نیز با مردم شریک سازد.

اول اسد 1395:

روز جمعه (اول اسد 1395) راس ساعت 8 صبح خانه بهزاد رسیدم. اعضای شورای عالی مردمی داشتند آهسته آهسته جمع می شدند. ساعت 9 صبح شد، از پاسخ حکومت خبری نبود. بلاخره با اندکی تاخیر، مامورین حکومتی آمدند و پاسخ حکومت را به شورای عالی مردمی تقدیم کردند. طرح را تغییر داده بودند. مهمترین بخش طرح شورای عالی مردمی، ماده‌ی اول این طرح بود که از سوی حکومت تغییر داده شده بود.

در ماده اول طرح شورای عالی آمده بود: “کمیسیون مرکب از پنج نفر از جانب حکومت وحدت ملی و پنج نفر از جانب شورای عالی مردمی تشکیل و جهت حل اختلاف بر سر مسیر انتقال لین برق 500 کیلوولت ترکمنستان توظیف و اعتبار از تاریخ اول اسد 1395 شروع به کار نماید”.

اما حکومت آن را چنین تغییر داده بود: “کمیسیون مرکب از پنج – پنج نفر از جانب حکومت وحدت ملی و از جانب شورای عالی مردمی جنبش روشنایی تشکیل و جهت حل اختلاف روی ظرفیت تمدید لین (220/500) کیلوولت از مسیر تثبیت شده توظیف و اعتبار از تاریخ اول اسد 1395 شروع به کار نماید”.

با آنکه بحث لین برق 220 کیلوولت به بامیان از سوی شورای عالی مردمی منتفی بود و این طرح‌ (220 کیلوولت)، طرح استاد محقق و استاد دانش بود که قبلا با حکومت در مورد آن توافق کرده بودند و مسیر تثبت شده هم مسیرِ طرح بدیل بود که آن را پذیرفته بودند،‌ حکومت این مسئله را نیز در طرح تعدیلی پیشنهاد نموده بود. شورای عالی مردمی قبلا فیصله نموده بود که “هیچگونه تغییر و تعدیل برای ما قابل قبول نیست” و نمی پذیریم، پاسخ حکومت با تعدیل بسیار فاحش در مهم‌ترین ماده‌ی طرح شورای عالی مردمی و حتی انحراف داعیه اصلی جنبش روشنایی،‌ وضعیت جلسه را برهم زد و بازهم طرح گفتگو و مذاکره را به بن‌بست کشید. باور اغلب اعضای شورا این بود که حکومت دارد وقت کشی می کند و ما را فریب می دهد و جزء به تعویق انداختن تظاهرات و خاموش ساختن احساسات مردم، هیچ نیت نیکی برای حل ماجرای کنونی ندارد و فقط می خواهد ما را فریب دهد. این باور،‌ با تعدیل طرح شورای عالی مردمی از سوی حکومت،‌ بیشتر تقویت گردید. اکثریت قریب به اتفاق اعضای شورای عالی مردمی، مطمئین شدند که حکومت هیچگونه اراده‌ی برای حل این غایله ندارد و فقط می خواهد وقت کشی کند.


بعدها اثبات گردید که حکومت واقعا در صدد وقت کشی و تعویق تظاهرات بوده است،‌ نه مذاکره و گفتگو برای حل معضل توتاپ. تشکیل کمیسیون های قبلی و کمیسیون های که بعد از فاجعه المناک دوم اسد ایجاد شده بود و ظاهراً‌ هیچ کدام آنها نتیجه‌ی را به همراه نداشت و همه به بن‌بست رسیدند،‌ مصداق بارز این ادعا است. همچنین در خصوص به  تعویق انداختن تظاهرات ششم میزان با پادرمیانی یوناما، کمیسیون مستقل حقوق بشر و نهادهای جامعه مدنی افغانستان که شورای عالی مردمی تصمیم گرفت و طی اعلامیه‌ی، تظاهرات ششم میزان را به تعویق انداخت و به وعده و وعیدهای حکومت اعتماد نمود،‌ اما دیده شد که همه جز فریب و نیرنگ زمامداران حکومتی و حلقه‌ی فاشیستی ارگ ریاست جمهوری، چیز دیگری نبود.

بعد از بحث های طولانی و به سروکله زدن‌های زیاد، اکثریت اعضای شورای عالی مردمی طرح تعدیلی حکومت را به بار دوم رد نمودیم. فیصله نمودیم که مامورین حکومتی خواسته شود و پاسخ شورای عالی مردمی بصورت شفاهی به آنها داده شود. مامورین حکومتی آمدند و پاسخ شورای عالی مردمی را دریافت کردند و دوباره رفتند. البته تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر، درهرحالتش از طرح حکومت دفاع می نمود. اینکه دلیل دفاع آنها چه بوده و چرا از طرح بی سر و پای حکومت دفاع می نمودند، اشاراتی در بخش های بعدی خواهیم داشت.

کنفرانس مطبوعاتی برگزار شد و آخرین جزئیات به رسانه ها و مردم شریک گردید. همه مصروف آمادگی برای برگزاری تظاهرات بودیم، پیش آهنگان جبنش روشنایی و مردم عزتمند ما در مصلی شهید مزاری به شدت کار می کردند. اعضای شورای عالی مردمی جلسات خیلی طولانی، خستگی‌ناپذیر و گسترده‌ی داشت. تقریبا ساعت 1 بعد از ظهر اول اسد بود. از خانه بهزاد بیرون شدم و رفتم در خانه کاکایم. وقتی نان چاشت را به تنهایی صرف نمودم (چون دیگران ساعت 12 ظهر غذا خورده بودند)،‌ خواستم پشت پنجره دراز بکشم و چشم روی چشم بگذارم و کمی استراحت نمایم. هی داشتم در مورد تظاهرات فردا و اینکه چه خواهد شد، فکر می کردم. داشتم خواب می رفتم که یکبارگی قلبم تکان خورد. یک احساس ناراحت کننده و عجیبی به من دست داد. اصلاً نمی دانستم که چگونه و بصورت ناگهانی چنین حالتی به من دست داد. فکر می کردم اتفاق بزرگی افتاده است و یا خواهد افتاد. یک نوع وحشت در دلم راه یافت که فردا حتماً اتفاقی می افتد. از جا بلند شدم و گوشی مبایلم را گرفتم و “وصیت نامه” ام را نوشتم. یکی از جملات وضیت نامه‌ی من این بود: «فردا (دوم اسد) حق بر باطل پیروز خواهد شد و طلسم استبداد حکومتی خواهد شکست. از تمامی عدالتخواهان و سربازان راه آزادی و عدالت میخواهم که عقب‌نشینی نکنید. به پیش روید و تا تحقق عدالت به مبارزات خود ادامه دهید. وقتی به دروازه ارگ رسیدید، از خون من بالای دروازه ارگ بنویسد: زنده باد عدالت».


زمانی که وصیت نامه ام را تکمیل نمودم و در فیسبوک‌ گذاشتم، احساسِ آرامش کردم و اندکی راحت گردیدم. ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر بود. بازهم پشت پنجره درازکشیدم تا قرار بعدی جلسه که قرار بود ساعت 4 بعد از ظهر در منزل بهزاد برگزار شود، چشمی روی چشم بگذارم و چند لحظه‌ ای بخوابم. ناگهان زنگ موبایلم به صدا در آمد. دیدم قربانعلی فصیحی نماینده تیم استاد خلیلی در شورای عالی مردمی زنگ زده است. آقای فصیحی گفت: آقای سروش کجایی؟ گفتم: خانه‌ی کاکایم نزدیک چوک شهید مزاری. فصیحی گفت هرچه زودتر جمع شویم خانه بهزاد و حکومت طرح ما را به کلی پذیرفته (منظور طرح شش ماده‌ ای که قبلا تصویب شده بود). منم خوشحال شدم که بلاخره حکومت از سر خر لجاجت پایین شده و به خواست ما لبیک گفته است. حدود 10 دقیقه باهم صحبت کردیم. فصیحی خیلی نگران تظاهرات فردا بود. همچنین از وضعیتی که در شورا حاکم بود، راحت به نظر نمی رسید. هی داشت طرح حکومت را توجیه می نمود و از رفتن به تظاهرات نگران بود. بهرحال،‌ در آخر صحبت ها گفتم خوبست. حالا راه می افتم.

ساعت تقریباً 2:30 بعد از ظهر بود که خانه بهزاد رسیدم. تعداد کمی از اعضای شورای عالی مردمی حضور داشتند. جمع داشت بیشتر و بیشترتر می شد. همه منتظر تکمیل نصاب جلسه بودیم. نزدیک 4 بعد از ظهر همه حضور یافتند. نصاب جلسه تکمیل شد. کسانی که همیشه در جلسات حضور نداشتند و بعد از 10 جلسه یکبار حاضر می شدند، امروز همه حضور داشتند. دو شخص دیگری که عضو شورای عالی مردمی نبودند نیز در جلسه حضور داشت. یک خانم و یک آقا. گفتند از نمایندگان شورای ولایتی هستند. چهره یکی آشنا و دیگری نا آشنا بود. جلسه بصورت رسمی آغاز گردید. جلسه‌ بسیار تنش‌‌زا بود. ظاهراً دو قطب شکل گرفته بود؛ موافقان و مخالفان تظاهرات. مخالفان تظاهرات از طرح حکومت حمایت می کردند و موافقان تظاهرات از رفتن به تظاهرات و رد طرح حکومتی. تنش‌ها و جار و جنجال‌ها بیشتر گردید. جلسه حالت نورمال نداشت. همه احساساتی و خون گرم. صداها گاهی بلند می شد و گاهی آرام می گرفت. سنت صحبت کردن و ابراز نظر نمودن در شورا گاهی شکسته می شد و گاهی مطابق نوبت به پیش می رفتیم.

بلاخره نوبت من رسید. من دیدگاه میانه‌ی داشتم. بیشتر تاکید کردم روی واقعیت های که حاکم بر وضعیت است و از تجربه‌ی که نزدیک به 4 ماه مبارزه برای عدالت در قالب جنبش روشنایی داریم. من سخت مخالفت حرف‌ها و سخنان احساساتی و آتشین بودم. چون وضعیت، وضعیتی نبود که با احساسات تصمیم گرفته می شد. باید با دید عقلانی مبتنی برواقعیت‌، همه‌ی موارد رسد می گردید و بررسی می شد.

موافقان و مخالفان تظاهرات

دیدگاه ها، گاهی تند و گاهی نرم، گاهی احساساتی و گاهی عقلانی از سوی اعضای شورای عالی مردمی مطرح می‌گردید. تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر، مخالف تظاهرات و تیم دیگر موافق تظاهرات بودند. آنانی که بیشترین تاکید روی برگزاری تظاهرات می کردند، داکتر جعفر مهدوی، احمد بهزاد، تقی امینی و داوود ناجی بودند. ذوالفقار امید و تعدادی ازنمایندگان مجلس که اعضای شورای عالی مردمی هستند، با آنکه موافق تظاهرات بودند، خیلی آرام به نظر می رسیدند و زیاد صحبت نمی کردند.

مخالفان تظاهرات:

الف: تیم داکتر صادق مدبر:نماینده داکتر مدبر در شورا، آقای سنگردوست بود. سنگردوست، آنچه که حزب انسجام و داکتر مدبر می گفت، به قول خود آقای سنگردوست، حامل همان حرف‌ها بود و گاهی هم نظریات شخصی خود را که بیشتر شکل توضیحی پیام داکتر مدبر را داشت، مطرح می ساخت. آقای سنگردوست همیشه و در خیلی از جلسات دیگر گفته بود و می گفت: «ما با جنبش روشنایی تا آخرین مرحله هستیم، اما هیچگاهی به تظاهراتی که به تمامی سوالات ما (داکتر مدبر و حزب انسجام) پاسخ داده نشود، موافق نیستیم و مورد قبول ما نیست. ما باید پاسخ همه سوالات خود را دریابیم و ابعاد مختلف رفتن به تظاهرات را بسنجیم،‌ بعد موضع حزب انسجام را خواهیم گفت». آقای سنگردوست بارها تاکید نمود و می‌گفت که ما به فیصله شورای عالی مردمی احترام داریم و آن را می پذیریم، اما با رفتن به تظاهرات مخالف هستیم. بهرحال، موضع داکتر مدبر حتی قبل از مشخص شدن روز تظاهرات مشخص بود.

قبل از ماه مبارک رمضان که حتی تاریخ برگزاری تظاهرات دوم اسد مشخص نشده بود، یک هیئتی شکل گرفت که با بزرگان سیاسی خود ما دید و بازدید داشته باشند و برای آخرین بار، برعلاوه‌ی جلب حمایت آنان، با آنان نیز اتمام حجت شود که ما به تظاهرات می رویم، هستید یاخیر. اسد الله سعادتی، عزیز رویش، داوود ناجی،‌ من (اصغر سروش)، تقی امینی، قربانعلی فصیحی، سنگردوست، نبی احمدی و یک تعداد از دوستان دیگر نیز عضو این هیئت بودیم که اسم شان را فراموش کردم. قرار شد که با استاد عزیزالله شفق، استاد محمد کریم خلیلی و داکتر صادق مدبر در قدم اول صحبت شود و با آنان دید و بازدید داشته باشیم.

ابتداء نزد استاد عزیزالله شفق رفتیم. استاد شفق نیز از برگزاری تظاهرات نگران بود. او بیشتر تاکید روی حفظ وضعیت موجود و وحدت و یکپارچگی نمود. از داعیه جنبش روشنایی یکبار دیگرحمایت کرد و سخنان همیشگی خود را نیز تکرار نمود. استاد شفق گفت: «قبلاً هر آنچه ما می گفتیم، مردم از پشت ما می آمدند، اما حالا شما هرچه بگویید،‌ من از پشت شما خواهم آمد و مانند یک سرباز در کنار شما خواهم بود». در همین جلسه از آقای شفق وعده گرفته شد که در گردهمایی که قرار است در مصلی شهید مزاری برگزار شود، اشتراک کند و از داعیه‌ی جنبش روشنایی حمایت نماید، که چنین کرد. داوود ناجی به دیدار استاد شفق نرفت. ناجی گفت: «من با استاد شفق مشکل دارم. آقای شفق کسی نیست که ما به دیدار او برویم. او نه رهبر یک حزب است،‌ نه یک مقام حکومتی دولتی و نه جایگاه خوبی در بین مردم دارد. بناءً من به دیدار او نمی روم. دوستان دیگر بروند و با او صحبت نمایند. من مخالف رفتن دیگران نزد استاد شفق نیستم، اما خودم نزد او نمی روم».

وقتی از دفتر استاد شفق خارج شدیم، رفتیم به ملاقات داکتر صادق مدبر. داوود ناجی کمی دیرتر از ما رسید. آقای مدبر مثل همیشه تاکید نمود که «با جنبش روشنایی تا آخرین مرحله هستم و خواهم بود. هر تصمیمی را که شورای عالی مردمی بگیرد، من و تمام اعضای حزب انسجام از آن اطاعت می کنیم و می پذیریم. اما در قسمت رفتن به تظاهرات ما ملاحظه داریم. من نمیگویم که تظاهرات نکنیم، اما تا زمانی که به تمامی سئوالات ما در خصوص رفتن به تظاهرات پاسخ داده نشود و تمامی ابعاد تظاهرات بررسی نگردد، ما موافق تظاهرات نیستیم». این موضع شخص داکتر مدبر بود که حتی قبل از ماه مبارک رمضان مشخص بود. تا آخرین مرحله آقای سنگردوست از همین موضع دفاع کرد و در نهایت، در شب دوم اسد راه شان را جدا نمود. سنگردوست از طرح حکومت حمایت می کرد و همیشه تاکید می نمود که اگر تظاهرات به تعویق انداخته شود، بهتر خواهد بود. چون بارها بیان نمود که ما (حزب انسجام) به سوالات و نگرانی های خود در مورد تظاهرات پاسخ نیافته ایم و به همین دلیل با تظاهرات مخالفت می نمود.


ب: تیم استاد محمد کریم خلیلی:در ملاقاتی که با استاد خلیلی ترتیب شده بود، من نبودم. به دلیل مصروفیتی که داشتم، نتوانستم در این دیدار حاضر شوم. بناءً آنچه میگویم،‌ موضع گیری‌های تیم استاد خلیلی در درون شورا خواهد بود، نه دیدار با استاد خلیلی. تیم استاد خلیلی دیدگاه دیگری در خصوص تظاهرات داشت. تا چند روز قبل از تظاهرات؛ زمانی که رفت و آمد حنیف اتمر مشاور شورای امنیت ملی، معصوم استانیکزی رئیس عمومی امنیت ملی و برخی از مقامات دیگر حکومتی در خانه استاد خلیلی شروع نشده بود، تیم استاد خلیلی در تمامی جلسات شورای عالی مردمی از رفتن به تظاهرات به شدت حمایت می کرد. یک روز در یکی از جلسات، اسدالله سعادتی بحث دیدوبازدید حنیف اتمر و برخی دیگر از مقامات حکومتی با استاد خلیلی را مطرح کرد. او گفت: «حکومت به شدت دست و پاچه گردیده. در این اواخر، مشاور شورای امنیت ملی چندین بار از استاد خلیلی خواهش نموده که اگر وقت داشته باشد در خانه استاد خلیلی به ملاقات او بیاید. استاد خلیلی بارها این پیشنهاد حنیف اتمر را رد کرده و گفته است که بروید با شورای عالی مردمی درمسجد رسول اکرم دیدار نمایید. من نه تصمیم گیرنده هستم و نه کاری می توانم. بلاخره پس از درخواستی های زیاد، استاد خلیلی پیشنهاد ملاقات با حنیف اتمر را پذیرفت و با آنان ملاقات نمود. استاد خلیلی در آخرین دیدار بازهم تاکید نمود که اگر حکومت اراده‌ی برای حل این موضوع دارد، باید با شورای عالی مردمی ملاقات نموده و وارد گفتگو شود».

وقتی آقای سعادتی این بحث را مطرح نمود، ظاهراً به مزاج داکتر جعفر مهدوی خوش نخورد و واکنش نشان داد. وی گفت: «تصمیم نهایی را شورای عالی مردمی می گیرد و نمایندگان حکومتی باید با شورای عالی مردمی دیدار نمایند، نه استاد خلیلی و کسی دیگر». این حرف داکتر مهدوی کاملاً دقیق و بر اساس فیصله شورای عالی مردمی بود. آقای سعادتی نیز تایید کرد که «شورای عالی مردمی حرف نهایی را خواهد زد و به همین دلیل،‌ استاد خلیلی از نمایندگان حکومت خواست تا با شورای عالی مردمی وارد گفتگو شود. استاد خلیلی هیچ تصمیمی با نمایندگان حکومت نگرفته است».

بعد از ملاقات استاد خلیلی با اتمر بود که معصوم استانیکزی و داکتر قیومی و برخی از مقامات حکومتی در مسجد رسول اکرم به دیدار نمایندگان شورای عالی مردمی آمدند و خواستار حل ماجرا گردیدند. بهرحال، تا زمانی که بحث ملاقات حنیف اتمر با استاد خلیلی مطرح نبود،‌ تیم استاد خلیلی در جلسات شورای عالی مردمی از برگزاری تظاهرات به شدت حمایت می کرد. حتی زمانی که بحث تمویل مالی تظاهرات مطرح شد،‌ همه مانده بودند که این همه پول را از کجا کنند و چگونه منابع مالی تظاهرات را تامین کنند. در بین اعضای شورای عالی مردمی، هیچ یک از اعضای شورای عالی یا توان مالی پرداخت هزینه تظاهرات را نداشتند و یا نمی خواستند بپردازند. بلاخره با پیشنهاد قربانعلی فصیحی نماینده تیم استاد خلیلی مبنی بر جلب حمایت های مالی از حجاج و تاجران ملی، یک کمیته شکل گرفت و با حجاج و سرمایه داران بزرگ جامعه ما وارد چانه زنی و گفتگو شدند. وقتی تاجران ملی و حجاج سرمایه دار جامعه‌ی ما،‌ در خصوص حمایت مالیِ تظاهرات اعلام آمادی کردند، نشست های زیادی با تلاش های خسته‌گی ناپذیر قربانعلی فصیحی و آقای سنگردوست ترتیب داده شد و تاجران و حجاج وعده دادند که تظاهرات را از لحاظ مالی حمایت می کنند، که کردند. همچنین از حجاج و تاجران ملی خواسته شد که یک نماینده از بین خود انتخاب کنند تا عضویت شورای عالی مردمی را بگیرد. حاجی غلام حسین که عضو حزب انسجام است، به نمایندگی از کمیته حجاج و تاجران ملی عضو شورای عالی مردمی شد. بیشترین تاجران و حجاجی که جنبش روشنایی را برای برگزاری تظاهرات حمایت مالی می کردند، مربوط احزاب وحدت اسلامی و انسجام بودند.

بهرحال، آقای سنگردوست و قربانعلی فصیحی، نمایندگان حزب انسجام و وحدت اسلامی؛ هم به عنوان مسئول هماهنگی با سایر حجاج و تاجران ملی برای جلب حمایت های مالی بیشتر تعیین گردیدند و همچنین بعنوان مسئول کمیته تدارکات در تظاهرات پیش رو کار می کردند. کارهای تدارکاتی هم به خوبی پیش می رفت و همه‌ی آمادگیِ تدارکاتی برای برگزاری تظاهرات گرفته شده بود. اینها، نمونه ها و مصادیقِ بارز علاقمندی تیم استاد خلیلی برای برگزاری تظاهرات بود.

در نهایت، تیم استاد خلیلی و شخص آقای اسدالله سعادتی همیشه تاکید می کردند که ما هستیم، ولو جان خود را از دست دهیم. آنان همواره از موضع قدرت و موضع بالا صحبت می نمودند. اما اینکه در روزهای اخیر،‌ خصوصاً شب 31 سرطان 1395 و اول اسد همان سال،‌ چرا و چگونه از طرح حکومت وحدت ملی مبنی بر لغو تظاهرات حمایت می کردند،‌ من حداقل نیت درونی آنان را نمی دانستم و فعلاً هم نمی دانم. اما دلایلی را که در جلسات مطرح می نمودند و شخص آقای سعادتی بارها آن را مطرح ساخت و تاکید نمود این بود: {بیایید به طرح حکومت پاسخ مثبت دهیم و با آنان وارد مذاکره شویم. نیت خوب و بد حکومت  بعد از مذاکره مشخص خواهد شد. تظاهرات را به تعویق اندازیم و بعنوان یک نقطه فشار بالای حکومت داشته باشیم. آخرین تیر ما همین تظاهرات است و نباید اینگونه رها شود. اگر مذاکره به نتیجه نرسید و حکومت ما را فریب دهد، باز آن زمان به جاده خواهیم آمد و خیمه های تحصن را پرپا خواهیم داشت}. اینها بخشی از دلایل تیم استاد خلیلی و شخص آقای سعادتی بود.  

آقای سعادتی چند نگرانی دیگر را نیز،‌ حتی زمانی که از جلسه شورا خارج می شد، به کررات بیان داشت و آن را مطرح نمود: «نگرانی شدید از وضعیت امنیتی و به خشونت کشانیده شدن تظاهرات، به بن‌بست رسیدن جنبش روشنایی با حکومت در صورتی که ما مذاکره را رد کنیم، شکست و ازهم پاشیِ‌ جنبش روشنایی و در نهایت، سقوط جنبش روشنایی بعنوان بزرگترین داعیه حق طلبی مردم ما». اینها دلایلی بود که همواره آقای سعادتی و تیم استاد خلیلی مطرح می نمود. اینکه چرا و چگونه به چنین جمع‌بندی های رسیده بودند، من نمی‌دانم. شخص آقای سعادتی و اعضای تیم استاد خلیلی باید این مسئله را روشن سازد و پاسخ بگوید که؛ باتوجه به اینکه تا هنوز از نتیجه‌ی کمیسیونهایی که شکل گرفت و شخص آقای سعادتی در یکی از کمیسیون‌ها حضور داشت و با حکومت مذاکره می نمود، بدست نیامده و نتیجه بخش نبوده،‌ چرا و به کدام دلایل از طرح بی سر و پای حکومت، یک روز قبل از تظاهرات به شدت حمایت می کرد و هی در صدد به تعویق انداختن تظاهرات بود؟ درحالی که چند روز قبل از تظاهرات به شدت از تظاهرات حمایت می کرد. چه روزنه‌ی برای شان وجود داشت که حکومت نیت نیک برای حل ماجرای توتاپ دارد؟ و… اینها سوالاتی است که هیچ‌گاهی پاسخ خود را نیافته و در صورتی که شخص آقای سعادتی و تیم استاد خلیلی، صادقانه به این سئوالات پاسخ نگویند، جواب نخواهد یافت.

آنچه که در جلسات مطرح می شد و من هم در این روایت به آن اشاره داشته ام،‌ صورت مسئله است اما آنچه که واقعاً محرک این تصمیمات بود و بر اساس آن، چنین موضع گیری های صورت می گرفت، فقط آقای سعادتی بصورت خاص و تیم استاد خلیلی بصورت عام می تواند پاسخ بگوید. من نه طرفدار تحلیل و نظر شخصی در باره‌ی تصمیمی که تیم استاد خلیلی گرفته اند، هستم و نه آن را راهگشاه می دانم. آنچه که راهگشا و مهم و اساسی است، روایت های دقیق و حقیقی تیم استاد خلیلی است.

آقای سعادتی شخصیت متعادل بود و است. بصورت صوری و شکلی، سعادتی به همان شدتی که از برگزاری تظاهرات حمایت می کرد، بحث مذاکره و گفتگو را نیز بعنوان شاه‌ کلید برای حل بحران خلق شده می دانست. از آوان شکل گیری جنبش روشنایی، خصوصاً قبل از تظاهرات 27 ثور الی شب اول اسد 1395، بارها این بحث را از زبان سعادتی، چه در جلسات عمومی و چه در گفتگوهای دوستانه شنیده ام. من هیچ قرابتی با آقای سعادتی ندارم. نه از لحاظ سیاسی هم‌کیش هم‌ هستیم و نه از لحاظ منطقوی و ولایتی باهم نزدیکیم. دوستی من و آقای سعادتی بصورت رسمی،‌ پس از شکل گیری جنبش روشنایی و همسنگر بودن مان در جریان بزرگ عدالتخواهی جنبش روشنایی بر می گردد. این بحث را به دلیلی مطرح نمودم که مخاطبین محترم، همه را بدون درنظرداشت گرایش های حزبی،‌ سیاسی و منطقوی قضاوت کنند. بنده نیز بعنوان یک شخص مستقل در گرایش های سیاسی، آنچه حق است و حقیقت، بیان می دارم و بیان خواهم داشت، تا تاریخ و نسل های آینده‌ی ما قضاوت دقیق و همه جانبه‌ی خود را در خصوص رویدادهای اتفاق افتاده داشته باشند. دخل و تصرف در روایتِ رویدادها از جانب راوی، نه تنها از اهمیت روایت تاریخی می کاهد، بلکه شخص راوی با روایت وارونه و دورغ، بزرگترین خیانت را مرتکب می گردد. نبابراین، آنچه میگویم، حکایتی‌ست از آنچه دیده و شنیده ام. اینکه این روایت به نفع و یا به ضرر من ختم می شود، تاریخ قضاوت خواهد کرد و من مسئولیت تاریخی خود را انجام داده ام. 

آقای سعادتی حتی قبل از برگزاری تظاهرات 27 ثور، باربار در مسجد باقرالعلوم از طرح گفتگو و مذاکره با حکومت حمایت می کرد. برعلاوه سعادتی،‌ دوستان دیگری نیز در لابلای صحبت های خود،‌ بحث گفتگو و مذاکره را یگانه راه حل معضل پیش آمده می دانستند. اما وضعیت به حدی حساس و تنش آلود بود؛ هر کسی که از گفتگو و مذاکره سخن می گفت، یا ترسو و بزدل قلمداد می شد و یا هم معامله گر و خائن. در یکی از جلسات در مسجد باقرالعلوم فیصله گردید که دیگر کسی حتی واژه “مذاکره” را به زبان نیاورد. به این حد، وضعیت حساس شده بود و برخی از اعضای شورای عالی مردمی نسبت به مذاکره و گفتگو واکنش نشان می دادند. به همین دلیل بود که کسی جرآت نمی کرد از مذاکره و گفتگو و مفاهمه صحبت کند (این وضعیت قبل از تظاهرات 27 ثور بود).  

آنچه من از گفتگو و مذاکره یاد می کنم، نفسِ گفتگو و مذاکره برای حل معضلات اجتماعی – سیاسی است، نه نیت حکومت و جناح های سیاسیِ دیگر. ممکن بعضی از جریان ها بنام مذاکره وارد معامله شوند، اما آنچه من بدان باور دارم،‌ نفس مذاکره و گفتگو، عاقلانه‌ترین گزینه و آخرین مرحله، برای ختم یک غایله است. اینکه این مذاکره،‌ چه وقت و چه زمانی و چگونه باید صورت گیرد، این بحث جدا است.

قبل از تظاهرات 27 ثور، وقتی که نمایندگان حکومتی خواستار مذاکره با شورای عالی مردمی شدند، از همین مجرا (سعادتی) ارتباط می گرفتند و پیام خود را به شورای عالی مردمی می رسانیدند که شخص خودم، با آقای سعادتی در جریان صحبت ها بودم. قبل از تظاهرات 27 ثور،‌ در صورتی که شماره آقای سعادتی در دسترس نبود، گاه گاهی نماینده حکومت (همایون رسا وزیر تجارت) به شماره‌‌ی من تماس می گرفت و پیام حکومت را می رساند و من به آقای سعادتی روایت می کردم. بنابر این،‌ آقای سعادتی از آوان شکل گیری جنبش روشنایی تا زمانی که از جلسه شورای عالی مردمی خارج شد، از مذاکره و گفتگو بعنوان آخرین اقدام برای حل ماجرای کنونی سخن گفت و حرف زد. اینکه پافشاری آقای سعادتی در 31 سرطان و اول اسد 1395، ناشی از چه مسئله‌ی می شود و چه تفاوتی با موضع گیری های قبلی او در خصوص گفتگو و مذاکره، حتی قبل از تظاهرات 27 ثور وجود دارد، فقط خود می داند.

در یک جمع بندی کلی می توان گفت که؛ تیم استاد خلیلی و شخص آقای سعادتی،‌ حتی دو روز قبل از تظاهرات دوم اسد،‌ به شدت از برگزاری تظاهرات حمایت می نمود اما یک روز قبل از تظاهرات، خصوصا اول اسد 1395، مخالفت آنان با تظاهرات شدت گرفت که دلایل آن در بالا ذکر گردید.

موافقان تظاهرات:

هر کار و هر اقدامی،‌ موافقان و مخالفان خاص خود را دارد. همچنانیکه مخالفان تظاهرات، از موضع خود برای لغو تظاهرات دفاع می کردند، موافقان تظاهرات از موضع رفتن به تظاهرات دفاع می نمودند. یک جناح می گفت: باید تظاهرات لغو شود. جناح دیگر معتقد بود که: باید تظاهرات نماییم. در بین این دو دیدگاه،‌ طبیعی بود که هیچگاهی به نتیجه نرسیم و ریخت و پاش های به وجود آید. احمد بهزاد، داوود ناجی، داکتر جعفر مهدوی، وکیل یزدان پرست، تقی امینی، عنایت حفیظ و یک تعداد دیگر از اعضای شورای عالی مردمی به شدت از برگزاری تظاهرات حمایت می کردند. یک تعداد از وکلا و اعضای کمیته تخنیکی ملاحظه داشتند. مثلاً‌ محمد علی اخلاقی، ریحانه آزاد، شاه گل رضایی، محمد حیدری بسیار محتاطانه صحبت می نمودند. ذوالفقار امید از برگزاری تظاهرات حمایت می کرد اما شدتِ حمایتی که دیگران داشت، آقای امید نداشت. استاد غلام حسین ناصری در آن زمان در جلسات حضور نداشت و در سنگر مقاوت بهسود، در برابر کوچی ها می جنگید. بهرحال، موافقان برگزاری تظاهرات چند دلیل عمده داشتند:

  1. تاریخ تظاهرات قبلاً اعلان گردیده و تمامی اقدامات برای برگزاری تظاهرات آماده است.
  2. ما هیچ راهی جز تظاهرات نداریم و اگر میخواهیم بالای حکومت فشار وارد کنیم و آنان را وادار نماییم تا به خواست های برحق ما تمکین نماید، باید تظاهرات کنیم.
  3. حکومت هیچ نیتی برای حل ماجرای کنونی ندارد و طرح مذاکره و گفتگو از سوی حکومت، جز وقت کشی و لغو تظاهرات و فروکش کردن احساسات مردم نیست.
  4. در صورتی که حکومت واقعاً صادق است و می خواهد به این معضل نقطه‌ی پایان بگذارد،‌ اول چرا قبلاً؛ حتی زمانی که ما تاریخ برگزاری تظاهرات را اعلام نمودیم خاموش بود؟ دوم چرا در جریان ماه مبارک رمضان،‌ خصوصا در شب‌های روشنایی که ما همیشه تاکید به برگزاری تظاهرات می نمودیم، چراغ سبز نشان ندادند؟ و سوماً‌ در صورتی که حکومت می خواست وارد گفتگو شود، چطور از طریق اداره امور و یا ارگان های ذیربط وارد مذاکره نگردیده که از طریق ریاست عمومی امنیت ملی وارد شده؟ و… اینها دلایلی بودند که موافقان تظاهرات، خصوصا اشخاصی که قبلا نام های آنان را ذکر کردم،‌ مطرح می نمودند.

در کنار همه‌ی نگرانی های که در خصوص تظاهرات دوم اسد بحث شد، یک نگرانی پاسخ خود را دریافت نکرد و هیچ کسی به اهمیت آن توجه ننمود. آن نگرانی عبارت از این بود که “اگر در جریان تظاهرات اتفاقی بیافتد، چه کسی مسئول است و کی مسئولیت آن را برعهده می گیرد؟”. ظاهر این سوال و این نگرانی، در فضای تنش آلود و احساساتی جلسه اول اسد، خیلی ساده و آسان به نظر می رسید اما در واقع، یکی از جدی‌ترین سوالی بود که باید پاسخ عملی و دقیق داده می شد و ابعاد این سئوال بصورت مشخص سنجیده می شد که متاسفانه نشد و پاسخ خود را نیافت. این سئوال چندین بار در بین اعضای شورای عالی در اول اسد مطرح شد، اما جوابی که باید می گرفت،‌ متاسفانه نگرفت. فقط داکتر جعفر مهدوی در مورد مسئولیت تظاهرات دوم است گفت: حکومت از لحاظ قانونی مسئول تامین امینت معترضین است. هر اتفاقی که بیافتد،‌ حکومت مسئول آن است نه ما (شورای عالی مردمی).

داوود ناجی با بسیار خوش‌بینی نسبت به قضیه می دید. حتی در یک مورد من با آقای ناجی مشکل پیدا کردم. آقای ناجی می گفت: «وضعیتی که حکومت دارد و سراسیمگی که متوجه دولتمردان است، مطمئین هستم قبل از اینکه به دهمزنگ برسیم،‌ حکومت طرح ما را می پذیرد. وقتی طرح ما پذیرفته شد، با صدور قطع نامه به تظاهرات خود خاتمه می دهیم و بر می گردیم».

احمد بهزاد،‌ جعفر مهدوی، داوود ناجی، تقی امینی و یک تعداد از دوستان دیگر تقریباً‌ حرف های همدیگر را تکرار می نمودند و تاکید داشتند که تظاهرات برگزار شود. دلایلی که در بالا ذکر شد، تقریباً‌ همه به همان دلایل استناد می کردند. عزیز رویش نیز در جلسه از طرح حکومت و اینکه مذاکره در شرایط فعلی از اهمیت خاصی برخوردار است، حمایت می کرد اما زمانی که جلسه برهم خورد و قطب ها شکل گرفت، از تظاهرات حمایت کرد.

در یک جمع بندی کلی می توان گفت که موافقان تظاهرات، بالای حکومت اعتماد نداشتند، تظاهرات را آخرین گزینه برای دادخواهی می دانستند، آمادگی های لازم برای برگزاری تظاهرات چیده شده بود، حکومت از تامین 100% تامین امنیت یک مسیر (مصلی رهبر شهید الی چوک دهمزنگ) طی مکتوبی خبر داده بود، شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی با حکومت، رهبران سیاسی و مردم افغانستان در جریان ماه مبارک رمضان و در شب های روشنایی اتمام حجت کرده بود، مردم آماده‌ی رفتن به تظاهرات بودند، روزنه‌ی قابل اعتماد از سوی حکومت نشان داده نشده بود،‌ به همین دلایل بود که از برگزاری تظاهرات حمایت می کردند.

در خصوص تامین امنیت تظاهرات باید گفت، شورای عالی مردمی قبلاً 10 مسیر را مشخص کرده بود و طی اعلامیه‌ی برای مردم بیان داشته بود که از همین 10 مسیر حرکت می کنیم و به چوک فواره آب مقابل ارگ ریاست جمهوری گردهم جمع می شویم. وقتی با سکتورهای امنیتی این 10 مسیر شریک شد و شخص آقای عنایت حفیظ و وکیل یزدان پرست مسئولیت جواز تامین امنیت تظاهرات را برعهده داشتند، سکتورهای امنیتی و خصوصا وزارت داخله پیشنهاد نموده بود که به دلیل مشکلاتی که وجود دارد، اگر شورای عالی مردمی به صلاح ببیند که 10 مسیر را به یک مسیر تقلیل دهد، ما امنیت 100 درصدی یک مسیر را تامین می نماییم. شورای عالی مردمی این خواست سکتورهای امنیتی را پذیرفت و تصمیم گرفته شد که فقط از یک مسیر (مصلی شهید مزاری الی دهمزنگ) برگزار شود و درنهایت در چوک دهمزنگ خیمه تحصن برپا گردد. بنابراین، وزارت داخله و گارنیزون کابل طی مکتوبی، اعلام نمودند که امنیت تظاهرات را تامین می نمایند و این نگرانی شورای عالی مردمی هم برطرف شد.

دیدگاه سومی:

در بین دو دیدگاه؛ مخالفان و موافقان تظاهرات، بودند کسانی که در وسط قرار داشتند. نه می توانستند با تظاهرت مخالفت کنند و نه هم موافقت. یکی از همین افراد،‌ من بودم. من دیدگاه میانه داشتم. هم از رفتن به تظاهرات و هم از نرفتن به تظاهرات نگران بودم. من به این فکر می کردم که اگر به تظاهرات برویم، دو مسئله محتمل است.

اول اینکه شورای عالی مردمی جنبش روشنایی دوقطب می شود و قدرتی که در باهم بودن است، در بی هم بودن نیست. من دیدگاه تیم داکتر مدبر که سخت مخالف تظاهرات بود و دیدگاه تیم استاد خلیلی که بیشترین تاکید روی مذاکره داشت را می دانستم. همچنین می دانستم که اگر به تظاهرات برویم، باتوجه به تجربه تظاهرات 27 ثور،‌ تیم داکتر مدبر و استاد خلیلی از کنار ما می رود. با رفتن تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر از جنبش روشنایی، طبیعتاً قدرت ما نیز کاسته می شود و این به صلاح جامعه‌ی ما و به صلاح انسان مظلوم هزاره نیست و داعیه‌ی عدالتخواهی ما را صدمه می زند. من به این باور بودم که اگر قرار باشد، در برابر فاشیسم پیروز شویم و طلسمِ ستمِ تاریخی برعلیه مردم خود را بشکنیم و هزاره را به عنوان هزاره در افغانستان بقبولانیم، باید درکنار هم، یکپارچه و متحد باشیم. زیرا ما تجربه‌ی اتحاد جامعه تشیع بصورت کل و نسل های متفاوت جامعه‌ی هزاره را بصورت خاص، در نزدیک به چهار ماه از شکل گیری جنبش روشنایی، زیر چتر شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی داشتیم. دورِهم جمع شدنِ تمامی احزاب و جریان های شیعی – هزارگی زیر یک چتر و بخاطر یک داعیه،‌ کار آسانی نبود و نیست و در تاریخ افغانستان بی نظیر بود و است. همچنین خارج شدن محمد محقق و سرور دانش در تظاهرات 27 ثور،‌ ضربه‌ی بزرگی بود که به پیکر زخم خورده‌ی جامعه ما خورده بود. بنابراین، این یکی از نگرانی های من بود که با رفتن به تظاهرات، جنبش دو تقسیم می شود و اتحاد و انسجام نسبیِ که داشتیم، از بین می رود.

 نگرانی دیگر من از رفتن به تظاهرات،‌ به خشونت کشیدن تظاهرات از سوی حکومت بود. باتوجه به تجربه‌ی که در تظاهرات 27 ثور داشتیم و تعداد اجیرشدگان درباری و حکومتی، زمانی که شکوه و عظمت مردمی را دیدند و تحمل نتوانستند، خواستند با لت و کوب نمودن خبرنگاران و بالا شدن بالای دیوارهای کانتینری، عظمت و خروش عظیم مردمی را زیر سوال ببرند که خوشبختانه نیت شوم شان به کرسی ننشست و ناکام ماندند، اینبار نیز یکی از نگرانی های من، شدت این وضعیت و توطئه ها و اینکه حکومت در برابر ما خشونت کند، بود.

در خصوص انفجار و انتحار،‌ اصلاً‌ در ذهن ما خطور نمی کرد که چنین اتفاقی بیافتد. چون حکومت و سکتورهای امنیتی از تامین 100% امنیت تظاهرات اطمینان داده بود و ما هم،‌ متکی به همین مسئله و اینکه بحث تامین امنیت تظاهرات از مسئولیت های حکومت و سکتورهای امنیتی است که واقعاً‌ چنین است، اصلاً فکر نمی کردیم که انتحار و انفجار صورت بگیرد و حتی در بین شورای عالی مردمی هم این گمانه مطرح نمی شد و نشد. من مطمئین بودم و هستم؛ اگر شورای عالی مردمی می دانست که انتحاری صورت می گیرد، هیچگاهی چنین تصمیم بزرگی را نمی گرفت و مطمئناً تظاهرات را لغو می نمودیم. چون نیروهای امنیتی برای ما اطمینان داده بود که امنیت شما را صددرصد تامین می نماییم، ما با خیال راحت روی برگزاری تظاهرات کار می کردیم. بنابراین، بحث به خشونت کشیدن تظاهرات از سوی حکومت و حلقات اجیرشده‌ی حکومتی، یکی ازنگرانی های جدی من بود. اینکه اگر حکومت در برابر عدالتخواهان شلیک کند و تعدادی از عدالتخواهان را شهید و زخمی نماید، و اینکه بعد از آن وضعیت به کجا کشیده خواهد شد و چه اتفاقی خواهد افتاد، از سوالاتی بود غیر قابل پیش بینی.

بحث به خشونت کشیده شدن تظاهرات از سوی حکومت، نتنها نگرانی من بود که خیلی از دوستان دیگر من نیز نگران بودند. در جلسات پی‌هم شورای عالی مردمی نیز این نگرانی باربار مطرح گردید. داوود ناجی در یکی از جلسات گفت: آنانی که میگویند نمی ترسیم،‌ یا دروغ می گویند و یا هم دیوانه اند. همه میخواهند که زنده بمانند و جان خود را دوست دارند» و… بهرحال، این دو دلیل، دلیل نگرانی من از رفتن به تظاهرات بود؛ بحث از هم پاشیدنِ وحدت و یکپارچگی شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی و بحث برخورد مسلحانه حکومت برعلیه عدالتخواهان.

*****

بازهم به این فکربودم که اگر تظاهرات نکنیم،‌ چه خواهد شد؟ آیا بدیلی برای تظاهرات وجود دارد؟ نهایت کار و آخرین ابزار ما برای دادخواهی و مبارزات مدنی،‌ همین تظاهرات بود. بحث گفتگو و مذاکره، یکی از راه‌حل‌های منطقی در مبارزات مدنی و کش و گیرهای اجتماعی است و ما آن را می دانستیم و میدانیم، اما به نیت و صداقت حکومت شک داشتیم. شک ما کاملا طبیعی و منطقی بود. ما تجربه زیادی از طرفند حکومت برای خاموش ساختن معترضین داشتیم. حکومت همیشه با روپوش مذاکره و گفتگو، آنچه می خواستند، انجام می دادند. نه جانب مذاکره برای آنان اهمیت داشت و نه داعیه و اعتراض معترضین. آنچه برای آنان مهم بود،‌ خواست‌های خود شان بود. کمیسیون‌های که قبل از تظاهرات 27 ثور، بعد از 2 اسد و قرار تشکیل کمیسیون برای گفتگو و مذاکره بعد از به تعویق انداختن تظاهرات 6 میزان بود، مصداق این ادعای ماست. باتوجه به همین مسئله،‌ من فکر می کردم که اگر تظاهرات نکنیم،‌ چه کنیم؟

همچنین به این باور بودم که،‌ هزاره ها در مرحله‌ی مهم و حساسِ زندگیِ سیاسی – اجتماعی خود رسیده است. بلند رفتن شعور سیاسی مردم ما و بسیج و انسجام همگانی برای اعاده‌ی حقوق انسانی شان،‌ در شرایط فعلی، نعمت بزرگی‌ است و باید آن را پاس داشت و از آن برای تحقق عدالت حمایت کرد.

وقتی وضعیت مردم ما را در شرائط فعلی،‌ پس از توافقنامه بن به بررسی می‌نشستم، می دیدم که واقعاً‌ غیر قابل تحمل بود و است. آنانی که در خارج از افغانستان زندگی می کنند و یا مردم عامِ ما که در داخل افغانستان فقط به فکر گذراندن زندگی بخور – نمیر شان هستند، از وضعیتی که برعلیه مردم ما جریان دارد و ظلم و ستمی که برعلیه آنان روا داشته می شود، نمی توانند مانند کسانی که در درون نظام هستند و وضعیت را رسد می کنند و اقداماتِ استبدادگرایانه‌ی دولت برعلیه مردم ما را، درک کنند و بدانند. از حضور 1.5 درصدی حضور هزاره ها در ساختار سیاسی حکومت افغانستان گرفته تا تخصیص بخورنمیرِ پروژه های عام المنفعه در مناطق مرکزی،‌ از بی عدالتی در انکشاف متوازن گرفته تا تغییر پروژه‌های حیاتی برای مناطق مرکزی، از مسافر بودن نمایندگان سیاسی هزاره‌ها در عالی‌ترین مقامات حکومتی و دولتی گرفته تا تصمیم تغییر مسیر لین برق 500 کیلوولت ترکمنستان از مسیر اصلی آن (بامیان – میدان وردک به مسیر سالنگ) با حضور آنان، همه و همه حکایت از دردی دارد که حاکمان ستمگر افغانستان، در قرن 21، برعلیه محروم‌ترین مردم افغانستان روا می دارد؛ و این غیر قابل تحمل است.

هزاره‌ها ظاهراً‌ در افغانستان هست، اما نیست. هست؛‌ چون حضور فزیکی دارند. اما نیست؛‌ چون هم حق آنان خورده می شود و هم کسانی که از آدرس آنان در بدنه‌ی حکومت حضور دارند، بی صلاحیت و خنثی هستند و نمی توانند کاری انجام دهند؛ پس نیستند. ظلم و ستم و تعبیض و تعصب بیشتر از این نمی شود. حاکمانی که درگذشته های دور و نزدیک،‌ انسان هزاره را به دلیل هویت قومی و تباری شان حذف فزیکی می‌کردند،‌ امروز و در چنین شرایطی، وقتی برای زمامداران حکومتی، شرائط حذف فزیکی مهیا نیست،‌ با حذف سیستماتیک و با روش دموکراتیک، بدتر از حذف فزیکی دارد ما را به حاشیه می کشاند. این برای من به عنوان یک نسل تازه به دوران رسیده‌ی هزاره غیر قابل تحمل بود و است.

وقتی گلوی بریده‌ی شکریه تبسم به یادم می آمد و می آید، وقتی به تن پاره پاره‌ی مامد سیاه و همسنگران او در جلریز فکر می کردم و می کنم، وقتی مظلومیت و محرومیت انسان هزاره را در مناطق مرکزی می دیدم و می بینم، وقتی به تبعیض آشکار زمامداران حکومتی برعلیه هزاره ها و مناطق مرکزی را مرور می کردم و می کنم، وقتی وضعیت مسافربودن و سمبول بودن نمایندگان سیاسی خود را در بالاترین رده‌ی حکومتی تحلیل می کردم و می کنم، و… نمی توانستم و نمی توانم خود را کنترل کنم و بازهم بگویم، آرام و خاموش می‌نشینیم و کاری نمی کنیم. این واقعا غیر قابل تحمل بود و است. حرف های خیلی زیاد و دردهای خیلی بزرگی است که در یک نبشته‌ی بسیار کوتاه نمی شود به همه‌ی آنان پرداخت.

بنابراین، بازهم با خود فکر می کردم که اگر تظاهرات نکنیم،‌ چه کنیم؟ اگر امروز در برابر ظلم و ستم سردمداران حکومتی نه‌ایستیم، چه وقت خواهیم ایستاد؟ اگر امروز از حقوق انسانی خود دفاع نکنیم و بگذاریم خودکامگان و استبدادگرایان ارگ و سپیدار، هرچه دل شان خواست در حق ما بکنند، چه وقت از حقوق خود دفاع خواهیم کرد؟ آیا خاموشی ما، جفایی برحق نسل های آینده‌ی ما نیست؟ و… اینها دلایل من بود که با خود فکر می کردم. اما دلیل دوم و رفتن به تظاهرات، بیشتر چربی می نمود و مرا بسوی موافقان تظاهرات می کشاند که بعداً من هم موافق تظاهرات گردیدم که در قسمت بعدی توضیح بیشتر خواهم داد.

شامگاه اول اسد:

جلسه تقریباً تا ساعت 6 شام اول اسد ادامه یافت. جلسه‌ی بسیار پرتنش و بی نتیجه. موافقان استدلال خود را داشتند و مخالفان همچنان. آنانی در بین بودند، نظریات متفاوت ارائه می کردند که تعداد شان بسیار کم بود و حتی نظریات آنان هم شنیده نمی شد و در بین نظریات مخالفان و موافقان گم می گردید. تیم تخنیکی که مدیریت جلسه را بر عهده داشت،‌ هرقدری که میخواست رای گیری کند،‌ بحث آماده‌ی رای گیری نمی شد. سر و صدا بلند می شد و بازهم بحث ادامه می‌یافت. نه موافقان تظاهرات و نه مخالفان آن، از موضع خود به هیچ وجه کوتاه نمی آمدند. همه حرف خود را داشت و از موضع خود دفاع می کرد. ناگهان داکتر جعفر مهدوی از جا بلند شد و گفت: «با این وضعیت ما به نتیجه نمی رسیم،‌ آنانی که موافق تظاهرات هستند یاالله». حرکت کرد به طرف مصلی شهید مزاری. آنانی که موافق تظاهرات بودند خارج شدند و آنانی که مخالف بودند نشستند. ما و یک تعداد از دوستانی که طرفدار تصمیم جمعی و عاقلانه‌تری نسبت به تظاهرات بودیم، در وسط قرار داشتیم. این کار آقای مهدوی،‌ خلاف عرف شورای عالی مردمی و دور از انتظار همه ما بود. هیچ تصمیم بزرگی را شورای عالی مردمی، این‌چنینی نگرفته بود و این، اولین باری بود که همه چیز برهم خورد.  

وقتی داکتر مهدوی جلسه را ترک کرد و خارج شد، بهزاد و ناجی و یک تعداد دوستان دیگر نیز جلسه را ترک کردند و بسوی مصلی شهید مزاری شتافتند. من با اسحاق موحدی و یک تعداد از اعضای کمیته تخنیکی برآمدیم و کوشش کردیم آنها را متقاعد کنیم که در جلسه برگردند و تصمیم مشترک گرفته شود. من و اسحاق موحدی دویدیم به طرف مصلی شهید مزاری. موحدی از دروازه‌ی پرورشگاه که مهدوی و ناجی و بهزاد نیز از همان دروازه وارد مصلی شهید مزاری شدند، وارد شد و من از مسجد رسول اکر از سر دیوار خود را به مصلی پرتاب نمودم.

وضعیت فضای مجازی و فیسبوک‌ها به شدت نگران کننده بود. طرفداران تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر فضای مجازی را پر کرده بودند که تظاهرات لغو شد. دیگران هی داشتند زنگ می زدند و پیام می دادند که وضعیت از چه قرار است. وضعیت،‌ وضعیت خوبی نبود. همه سراسیمه و گیج و سردرگم بودیم. وقتی به مصلی رسیدیم، صدها نفر در مصلی شهید مزاری منتظر آخرین تصمیم شورای عالی مردمی بودند. غافل از اینکه تصمیم جمعی گرفته نشده بود و دوستان ما بدون فیصله خارج شده بودند. دیدم داکتر مهدوی و بهزاد و ناجی و تعدادی از دوستان دیگر، از دروازه کوچکی که در غرب مصلی شهید مزاری قرار دارد،‌ وارد مصلی شد. به طرف آنها دویدم، تلاش کردم که بگویم برگردید اما هیچ کسی صدای کسی را نمی شنید. همه به طرف استیژ می دویدند. نعره‌ّ تکبیر و صلوات از همه جا بلند بود. همه مردم بسوی استیژ دویدند و خود را به آنجا رسانیدند. اما من،‌ اسحاق موحدی، عبدالغفور ماندار، و تعدادی از اعضای کمیته تخنیکی که دقیق یادم نیست، گاهی این طرف و گاهی آن طرف می دویدیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم. بلندگوها آماده شد و دوستان ما به سخنرانی پرداختند. من و اسحاق موحدی که از وضعیت ناامید شدیم و امید خود را نسبت به اتحاد و یکپارچگی شورا از دست دادیم،‌ در بیخ یک پایه‌ (ستون) نشستیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و زارزار گریه کردیم. اصلاً‌ باور من نمی شد که به این حالت برسیم. من همیشه فکر می کردم که اگر قرار شود در هر جایی برویم و با هر مشکلی مواجه گردیم، باهم برویم و باهم در برابر آن مبارزه کنیم. این وضعیت برای من شوکه‌ی بزرگی بود که هرگز تجربه نکرده بودم. احساس می کردم که آخرین لحظات باهم بودن و یکپارچه بودن است؛‌ که متاسفانه چنین شد و بود. حس بسیار غریبی بود. حسی که هیچگاهی در زندگی خود احساس نکرده بودم و نداشتم. احساس می کردم غرب کابل تاریک شده و جز سربازان عدالتخواهی که در مصلی شهید مزاری بودند، هیچ کسی دیگر نیست و وجود ندارد. افغانستان و کُل دنیا به اندازه مصلی شهید مزاری در نزد من کوچک شده بود.


به اسحاق موحدی گفتم: لالا رئیس چه کار کنیم؟ موحدی هم هیچ چیزی در ذهنش خطور نمی کرد و گفت: «هیچ نمی دانم. باید کاری کنیم و همه باهم باشیم. نگذاریم چند دسته و چند پارچه شویم». منم تایید کردم. اسحاق با صدای لرزه و عقده‌دارِ تواَم با گریه گفت: «ما می ایستیم و در برابر فاشیسم مبارزه می کنیم،‌ من نمی توانم درد مردمم را نادیده بگیرم». و…

بعد به اسحاق موحدی گفتم برو خانه بهزاد ببین دیگران هستند یانه،‌ من ببینم اینها چه کار می کنند، می توانم کاری کنم یانه، اما تلاشم را خواهم کرد. وقتی اسحاق از من جدا شد و رفت که دقیق نمی دانم کجا رفت و چه کرد، اما من چند لحظه‌ ای تنها در یک گوشه‌ نشستم و هی فکر می کردم. اینکه چه کنم و چه خواهد شد. تصمیم، تصمیم بزرگی بود. من باید موضع شخصی خود را بعنوان عضو شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی مشخص می کردم. یا به جمع موافقین می پیوستم و یاهم به جمع مخالفین. سخنرانی های آتشین دوستان دیگر ما مثل بهزاد و داکتر مهدوی و.. جریان داشت. من هم بعد از چند دقیقه و فکر کردن، باتوجه به دلایل که در بالا ذکر کردم در خصوص رفتن و نرفتن به تظاهرات، در همین لحظه و در تنهایی تصمیم گرفتم که به جمع موافقین تظاهرات می پیوندم و راهی جز تظاهرات نداریم. می رویم و تظاهرات می کنیم. با خود عهد کردم،‌ تازمانی که خون در بدن دارم، از حقوق مردم خود دفاع خواهم نمود و هیچگاهی تسلیم ظلم و ستم فاشیستان نخواهم شد. و… اما بازهم با خود گفتم که نهایتِ تلاش خود را خواهم کرد که همه باهم و در کنار هم باشیم. وحدت و یکپارچگی خود را حفظ کنیم که قدرت ما در وحدت ماست. باخود عهد بستم که هیچگاهی به هیچ جریانی تهمت نمی بندم و با هیچ کس و هیچ جریانی در نمی افتم. من بخاطر عدالت و دردی که از ناحیه‌ی تعبیض سیستماتیک حکومتی برعلیه مردم خود  احساس می کردم و می کنم، وارد این مبارزه گردیدم که تا حالا نیز به چنین باوری هستم و خواهم بود، مبارزه می کنم و خواهم کرد. و…

از جا بلند شدم. سخنرانی های انقلابی جریان داشت. داوود ناجی مرا که دید، صدا کرد بیا در پهلوی ما. رفتم و در کنار آنان قرار گرفتم. مایک را گرفتم و حدود 4 دقیقه صحبت نمودم. همه داشتند گریه می کردند، آنانی که سخنرانی می کردند و آنانی که میشنویدند، همه اشک می ریختند. آنانی که موضع آرام‌تری نسبت به تظاهرات دوم اسد داشتند نیز به جمع موافقین تظاهرات پیوستند. تیم استاد خلیلی، داکتر مدبر از جمله مخالفین تظاهرات و محمد حیدری که از آدرس حزبی که خود معاون آن حزب بود، تا حدودی دیدگاه میانه‌ی داشت اما در مصلی حضور نیافتند. محمد حیدری بعدها مخالف تظاهرات شد و با اسدالله سعادتی و تعداد دیگری از هم‌تیمی های استاد خلیلی و داکتر مدبر با حکومت وارد گفتگو گردید.

بهرحال، وقتی سخنرانی ها تمام شد،‌ پیش‌آهنگان و عدالتخواهان جنبش روشنایی در مصلی شهید مزاری،‌ موتر ها را بسیج کردند تا کوچه به کوچه تبلیغ کنند و فریاد خود را به گوش همه مردم غرب کابل برسانند که فردا تظاهرات به قوت خود باقی است. چون وضعیت فضای مجازی بسیار خراب بود و مردم فکرمی کردند تظاهرات لغو شده، همه گیج و سراسیمه بودند که بلاخره چه شد و چه باید کرد. مردم بسیج شدند،‌ موترهای تبلیغات آماده گردید. بهزاد و امید و مهدوی با پیش‌آهنگان یکجا به جاده ها ریختند و تقریبا تا ساعت 9 شب به تبلیغ کوچه به کوچه پرداختند. وقتی آنان از مصلی شهید مزاری خارج شدند، تقریباً شام شده بود و آفتاب غروب نموده بود. من دوباره به خانه بهزاد آمدم تا به آمادگی تظاهرات شدت بیشتر بخشیم. وقتی به خانه بهزاد رسیدم، دیدم که آقای اسدالله سعادتی و تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر در آنجا حضور دارند. در صالون جلسات نشستم. یکی از دوستان یک پیاله چای آورد و آن را نوشیدم. همه گیج و سراسیمه بودند. رنگ ها پریده بود. همه حالت نورمال نداشتند. نه موافقین در وضعیت خوبی قرار داشت و نه هم مخالفین. همه پریشان حال بودند. دو قطب شکل گرفته بود؛ موافقان و مخالفان. دیگردیدگاه سومی وجود نداشت. یا موافق بودند یا مخالف.

تعداد زیادی از هواداران جنبش روشنایی که عضو شورای عالی مردمی نبودند نیز در خانه بهزاد حضور داشتند. هر کسی در یک گوشه‌ی داشت قصه می کرد و حرف می زد. تقریباً ساعت 8 شام شد. من در یک اتقای که در کنج صالون قرار داشت رفتم. دیدم ناجی و تعدادی از هواداران جنبش روشنایی آنجا حضور دارند. از تیم تخنیکی نیز چندین نفر بودند. آقای سعادتی و تیم داکتر مدبر همه در صالون جلسه بودند. ناجی دروازه را بسته نمود و گفت یک خبر جدید. گفتیم چیست؟ گفت: «همین حالا از شورای سراسری هزاره های اهل سنت زنگ زده و گفته است که حالا ما میاییم و تا آخر با شما هستیم و خواهیم بود. گفت قبل از این فکر می کردیم که جنبش روشنایی به اشارات استاد خلیلی می چرخد و هرچه استاد خلیلی بخواهد انجام می دهد، اما حالا که شما مستقل شدید، ما هم میاییم».

حدود 15 دقیقه طول نکشید که بشتر از 10 نفر از اعضای شورای سراسری هزاره های اهل سنت که آقای رحمان رحمانی نیز در جمع شان بود، حضور یافتند. آقای سعادتی میگفت که حکومت بازهم طرحی را آورده است و مامورین حکومت در بیرون منتظر پاسخ ما و شما است. لطفا جمع شوید تا تصمیمی گرفته شود.

طرح را در اتاقی که ما بودیم نیز آورد و خواندیم. طرحی با ورق سفید و قلم خوردگی و سه امضاء. تقریباً نزدیک ساعت 9 شب شد که بهزاد و مهدوی و امید و همه‌ی دوستانی که بخاطر تبلیغات رفته بودند، دوباره به خانه بگرشتند. آقای سعادتی و تیم داکتر مدبر صدا کردند که لطفا بیایید و جلسه کنیم و آخرین طرح حکومت را بررسی نماییم. ظاهراً این طرح،‌ آخرین طرحی بود که به کوشش اسدالله سعادتی آورده شده بود. این طرح را مامورین حکومتی نیاروده بودند. گفته می شد که والی بامیان، طاهر زهیر آن را تا پشت دروازه رسانیده و تسلیم سعادتی نموده بود. البته این مسئله در داخل جلسه مطرح شد و شخص خودم مامورین حکومتی را ندیدم که آخرین طرح را آورده باشد. اینکه قضیه از چه قرار بوده، آقای سعادتی باید پاسخ دهد.

همه جمع شدیم. تعداد زیادی از پیش‌آهنگان جنبش روشنایی نیز حضور داشتند. آقای رحمانی پیشنهاد کرد؛ دوستانی که عضو شورای عالی نیستند لطفا خارج شوند تا ما بتوانیم بر اساس نصابی که داریم، جلسه تشکیل دهیم و کارهای خود را پیش ببریم. آقای سعادتی نیز همین حرف را تکرار نمود. پیش‌آهنگان جنبش روشنایی که در آنجا بودند، انتقاد کردند که ما بیرون نمی شویم، چه حرفی وجود دارد که ما نباید خبر شویم،‌ اگر جنبش روشنایی مردمی است؛ ما هم هستیم و میخواهم از جزئیات خبر شویم و… با این وضعیت جلسه‌ی رسمی شورا برگزار نشد. برای آخرین بار از آقای رحمان رحمانی خواسته شد که متن طرح نهایی حکومت را در جمع عمومی به خوانش بگیرد. آقای رحمانی با صدای بلند خواند. زیاد روی آن طرح صحبت نشد. چون همه معتقد بودند که حکومت دارد ما را فریب می دهد و وقت از وقت گذشته، که واقعا چنین بود و چنین شد. تقریباً سات 10 شب بود. تعداد کمی از دوستان نظر دادند. از جمله آقای امینی گفت: «این طرح با این برگه و قلم خوردگی که وجود دارد و تغییراتی که در آن وارد شده،‌ هیچگونه تضمین حقوقی ندارد و قابل اعتبار نیست. و فیصله شورا نیز همین بود که هیچگونه تغییری را نمی پذیرد. حالا اعتماد کردن روی این کاغذی که هیچگونه سندی شده نمی تواند،‌ یک جفاست». این حرف آقای امینی تاجایی درست است و راست میگوید. کاغذ سفید با چند جمله خط خوردگی و امضاء های که اصلا معلوم نیست از چه کسی است. متن، همان متنی بود که شورای عالی مردمی نوشته بود، اما تغییرات انشایی و خط خوردگی و قلم کشیدگی آن، مکتوب را همانند چتل‌نویس یک دانش آموز صنف هفتم ساخته بود. نمونه‌ی آن تا هنوز نزد من موجود است و اگر دوستان خواسته باشند، می توانم در اختیار شان قرار دهم.

بلاخره بهزاد از جا بلند شد و گفت: «دوستان عزیز!‌ فکر می کنم که دیگر جای هیچ بحثی باقی نمانده است. رویش را به طرف سعادتی کرد و گفت: «شما فردا بروید وارد مذاکره شوید و ماهم به تظاهرات می آییم. اگر شما در مذاکره پیروز شدید ما همه می‌‌آییم و با اکلیل‌های گل از شما بدرقه و پذیرایی می کنیم. شما حالا ما را بگذارید که ما به تظاهرات برویم که وقت کم داریم». آقای سعادتی هم گفت: «شما هم اگر در تظاهرات پیروز شدید، ما از شما به گرمی استقبال می کنیم». آقای سعادتی که خیلی نگران و عصبانی شده بود، گفت: «با این کار تان همه آرمان های مردم را دفن می کنید. و…». جلسه را ترک کردند و خارج شدند.

خارج شدن تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر از شورای عالی مردمی، ما را با مشکلات تدارکاتی بیشتر در تظاهرات فردا (دوم اسد) مواجه ساخته بود؛ زیرا مسئول تدارکات از تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر بودند. وقتی آنان خارج شدند، اعضای باقی مانده جلسه را شروع کردیم. شورای سراسری هزاره های اهل سنت از داعیه‌ی ما حمایت کردند و گفتند تا آخرین مرحله با شما هستیم. حتی مسئولیت تدارک آب و خیمه را به عهده گرفتند و گفتند ما خیمه و آب آماده میکنیم. این مسئله تا حدودی نگرانی ما را در قسمت تدارکات تظاهرات فردا حل کرده بود. شورای سراسری هزاره های اهل سنت نیز نماینده بعدی شان را که قبل از آن،‌ رحمان رحمانی عضویت شورای عالی مردمی جنبش روشنایی را داشت،‌ به عوض او حاجی پارسایی را معرفی کرد. این اقدام، احساس می کنم که روی موضع‌گیری های بعدی آقای رحمانی در خصوص شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی تاثیر داشت و یکی از عوامل انتقادات او، ممکن همین مورد بود. البته این مسئله را با جدیت نمی توانم ادعا کنم، اما فکر می کنم که رحمانی از این اقدام شورای سراسری هزاره های اهل سنت،‌ ناراحت شده بود و دو روز بعد از فاجعه المناک دوم اسد،‌ برعلیه شورای عالی مردمی و جنبش روشنایی موضع گرفت. چگونه می شود که یک شورا (شورای سراسری هزاره های اهل سنت)،‌ تصمیم می گیرد و در آخرین مرحله از اقدام شورای عالی مردمی – جنبش روشنایی برای رفتن به تظاهرات حمایت می کند که شخص آقای رحمانی هم حضور داشت و همه‌ی آنها یکصدا تاکید و تایید کردند و وقتی از جلسه هم خارج شدند،‌ بصورت قطع از موضع گیری شورای عالی مردمی راضی و خوشحال بودند،‌ اما وقتی تظاهرات برگزار گردید و فاجعه‌ی خطرناکی خلق گردید، یکبارگی‌ منتقد شورای عالی مردمی و تصمیمات آن می شود. این یک نوع پارادوکس است که خود آقای رحمان رحمانی می تواند بیشتر توضیح دهد.

پیش‌آهنگان جنبش روشنایی نیز صالون جلسات را ترک کرد و در اتاق های دیگر رفتند. جلسه شروع شد و اقدامات عملی برای برگزاری هرچه باشکوه‌تر تظاهرات سنجیده شد. جلسه تا حدود 11:30 شب دوام یافت و تقسیم وظایف صورت گرفت. جلسه خاتمه یافت و همه بسوی خانه های مان شتافتیم تا استراحت کنیم و فردا، با انرژی وارد میدان شویم. منم رفتم خانه کاکایم. چون فامیل من همه خارج از کشور بودند و هستند، من در خانه کاکا و مامایم زندگی می کردم. وقتی به خانه کاکایم رسیدم ساعت نزدیک 12 شب بود. در حویلی که کاکایم زندگی می کند، در مقابل حویلی حاجی غلام حسین،‌ از اعضای حزب داکتر مدبر و عضو شورای عالی مردمی جنبش روشنایی قرار دارد. دیدم کوچه بسیار ازدهام است و موترهای زیادی در آنجا بودند. متوجه شدم که تمامی موترها، از تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر هستند. موتر شخص آقای سعادتی را شناختم و مطمئن شدم که جلسه‌ی آنها در همینجا جریان دارد. من داخل منزل کاکایم شدم. همه خوابیده بودند. من که غذای شب را نخورده بودم و خیلی خسته بودم،‌ با نوشیدن یک گیلاس آب سرد،‌ شب را گرسنه خوابیدم.

خونین‌ترین روز تاریخ (2 اسد 1395):

دوم اسد فرا رسید. صبح زود از خواب بیدار شدم. بعد از ادای نماز، بدون خداحافظی از خانه بیرون شدم (چون اعضای فامیل کاکایم نمی خواستند که من به تظاهرات بروم و هرروز گوشزد می نمود که؛ لطفا نرو و خیلی نگران من بودند). رفتم بسوی مصلای شهید مزاری. تعداد کمی از عدالتخواهان حضور داشتند. موترها آماده نبود. بلندگوها تیست نشده بودند. بنر روی موترها نصب نگردیده بود. آهسته آهسته عدالتخواهان زیادی جمع شدند. سرک مقابل مصلای شهید مزاری را بسته کردند تا مردم بیشتر جمع شوند. بیرق و بنر و پوستر توزیع گردید. موترها آماده شدند. صف های راهپیمایی منظم گردید. حضور عدالتخواهان آهسته آهسته داشت بیشتر می شد. تقریبا ساعت 8 صبح بود که عزیز رویش آمد. از من پرسید: سروش دیگران کجا هستند؟ بهزاد و ناجی و مهدوی و… من گفتم آنها میایند. گفت: مسئله کمیته حالت اضطرار چه شد؟ گفتم: «یک کمیته کوچک شکل گرفته که اعضای آن همیشه در ارتباط باشند و وضعیت را درحالت های بحرانی رسد کند و تصمیم بگیرد».

این کمیته در تظاهرات قبلی نیز ساخته شده بود. کمیته حالت اضطرار قرار بود هرلحظه در ارتباط باشند و اگر اتفاقی می افتد و مشکلی پیش می آید، باید تشکیل جلسه دهد و تصمیم بگیرد و تصمیم نهایی را به معترضین اعلان نمایند. بعد آقای رویش گفت خوبست. عزیز رویش رفت. دیگر ندیدم کجا رفت. منم دیدم که گرمی بیشتر می شود، خود را با عجله به کوته سنگی رساندم تا اقدامات پیشگیری از گرمازدگی را بسنجم و دستمال و کلاهی بخرم. رفتم،‌ یک کلاه زرد کلان خریدم و برگشتم. دیدم صف دارد بزرگ و بزرگتر می شود. نزدیک 9:30 صبح بود که آهسته آهسته از مصلی شهید مزاری بسوی چوک شهید مزاری حرکت کردیم. زمانی که در چوک شهید مزاری رسیدم،‌ در اولین موتر که در آن بلندگوها نیز عیار شده بود بالا شدم. وقتی به طرف مصلی شهید مزاری میدیدم و‌ عشق و علاقه‌ی معترضین برای مبارزه در برابر بی‌عدالتی را مشاهده می کردم،‌ اشک شوق ریختم. صف ها منظم بود و عدالتخواهان پرشور و عاشقانه شعار می دادند. بلاخره با بسیار شکوه و عظمت رسیدیدم در چون دهمزنگ.

حکومت بازهم در برابر معترضین کانتینر گذاشته بود. به هیچ کسی اجازه داده نمی شد که از دهمزنگ به طرف شهر حرکت کنند. نیروهای امنیتی در مقابل ریاست ترافیک و باغ وحش کمربند ایجاد کرده بود و مانع عبور معترضین می گردید. برخی از معترضین دادوفریاد می کردند و میخواستند از کمربند عبور کند. من با تعدادی از دوستان دیگر رفتیم و مانع رفتن معترضین بسوی شهر شدیم. از بس همه احساساتی بودند،‌ مجبور شدیم صورت بعضی از احساساتی ترین آنها را ببوسیم و عذرخواهی کنیم که در دهمزنگ بمانند و ارد شهر نشوند. چون هم کانتینر چیده بودند و هم احتمال درگیری در داخل شهر زیاد بود. ما در شورای عالی مردمی نیز فیصله کرده بودیم که مقصد نهایی ما دهمزنگ است و در همانجا خیمه تحصن برپا می کنیم. بلاخره وضعیت تحت مدیریت آمد و نیروهای امنیتی هم دیوار شان را مستحکم‌تر کرده بود. سخنرانی در جنوب چوک دهمزنگ آغاز شد. سران شورای عالی مردمی همه بالای موتر کامازی که مجهز با بلندگو بود، هریک پس از دیگری سخنرانی داشتند. همه‌ی عدالتخواهان و معترضین به دور موتر کاماز جمع شدند. من در گوشه ای نشستم تا خستگی رفع کنم. بعد از چند دقیقه‌ی، رفتم بالای موتر و در کنار همسنگران خود قرار گرفتم. همه داشت صحبت می کرد و از تداوم مبارزت و برپایی خیمه ها یاد می نمود. یکی از دوستان صدا زد که برخی از رسانه‌ها میخواهد مصاحبه شخصی هم داشته باشد. من که مسئول کمیته رسانه‌ها بودم، از موتر پائین شدم و با برخی گزارشگران هماهنگی کردم و به آنان وعده دادم کسانی را برای مصاحبه آماده کنم. رفتم پیش بهزاد، دیدم گلویش خشکیده بود و احساس می کردم از فرط خستگی و تشنگی،‌ زبانش به کامش چسپیده است. وقتی گفتم یک مصاحبه بده، گفت: برو به تقی امینی، ناجی یا کسی دیگر بگو. پیدا کردن آنان در جمع هزاران معترض مشکل بود. کسی زنگ موبایل خود را هم نمی توانست جواب دهد. چون سر و صدا زیاد بود. منم برخی از گزارشگران را گفتم که از کی‌ها مصاحبه بگیرند تا موضع دقیق شورا باخبر شوند.

اعضای شورای عالی مردمی از بالای موتر کاماز پایین شدند و هرکسی،‌ در یک گوشه‌ ای حضور داشت. یکی عکس می گرفت و دیگری صحبت می کرد. تقریباً‌ ساعت نزدیک به 2 بعد از ظهر بود. یکی از پیش‌آهنگان آمد و گفت: سروش!‌ یکی ازدوستان زنگ زده که موتر آب و خیمه آمده است اما سربازان و نیروهای امنیتی از چوک کوته سنگی اجازه آمدن به دهمزنگ را نمی دهد. من با برخی ازدوستان دیگر، رفتیم نزد حاجی شاه ولی معاون کمیته نهادها، با موتر وی بسوی کوته سنگی حرکت کردیم. به سرعت خود را رسانیدیم و دیدیم که هیچ چیزی وجود ندارد. نه موتر است و نه هم خیمه و آب. دوباره به سرعت برگشتیم دهمزنگ. ساعت از 2 بعد از ظهر گذشته بود. در گوشه‌ای نشستم. دیدم شارژ موبایلم تمام شده است. از آصف یوسفی شارژر (پاوربانک) اش را گرفتم تا مبایلم شارژ بگیرد. در گوشه‌ای تنها نشستم. دیدم وکیل یزدان پرست با تعدادی از دوستان آمدند. باهم شوخی کردیم و کمی خندیدیم و عکس گرفتیم. به یزان پرست گفتم: «امروز اگر بمیرم، استخوان قبرغه ام به زمین می‌نشیند. همه کسانی را که می بینید، جنبشی های اصیل، بدون هیچ طمع و توقعی هستند. همه بخاطر عدالت آمدند، نه برای چیز دیگر. »و… یزدان پرست حرفم را تایید کرد و از نزدم رفت.

دیدم سر و صدا بلند شد. گفتند همه بروید  وضو بگیرید تا در چوک دهمزنگ نماز ظهر و عصر را ادا نماییم. از جا بلند شدم دیدم بهزاد و ناجی مهدوی یا حرکت کردند به طرف هوتل که در غرب چوک دهمزنگ قرار دارد. تعدادی از دوستانی که در اطراف بهزاد و برخی از دوستان دیگر حضور داشتند،‌ آمدند در جایی که من آنجا ایستاده بودم. همان لحظه تعداد زیادی از محصلین تازه رسیده بودند و آنان گفتند ما امتحان داشتیم و تازه آمدیم و انشاءالله یک روز درمیان در جمع تحصن کنندگان و مبارزین هستیم و خیمه ها را نگه خواهیم داشت. همه به دور من جمع شدند. یکی از وضعیت می پرسید و دیگری از ادامه مبارزات،‌ یکی از تشنگی می گفت و دیگری از گرمای آفتاب. منم یکی پس از دیگری جواب می دادم و به ادامه مبارزات تاکید می کردم.

ناگهان یک صدای بسیار خطرناکی بلند شد. صدای که اصلا نفهمیدم چه بود و چه شد. احساس کردم یک سطل آب بصورتم پاشیده شد و من به زمین خوردم. دیگر نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم که گرد و غبار نبود. خودم را تکان دادم که بدانم چه شده است. وقتی سرم را از زمین بالا کردم، متجوه شدم که انفجار شده است. خواستم بلند شوم، اما نتوانستم. تمامی عزیزان و دوستانی که در پیش روی من قرار داشتند و باهم صحبت می کردیم، همه تکه تکه شده و به شهادت رسیده بودند. بیشتر از 4 متر از محل انتحاری فاصله نداشتیم. من در بین سه لا دوستان و سربازان عدالتخواه قرار داشتم. وقتی بمب انفجار نمود، آنان سپر شده بودند و همه از بین رفتند،‌ فقط من زنده ماندم. زنده ماندن من در جایی که من قرار داشتم،‌ معجزه‌ی بزرگی بود و است. اینکه در زنده ماندن من چه حکمتی وجود دارد و من در قید حیات هستم را نمی دانم، اما وقتی دوستان و عزیزان من در برابر من سپر شدند و همه از بین رفتند و من زنده ماندم، واقعا مرا رنج می دهد. همیشه این تکه را یاد می کنم و به آن ایمان دارم که؛ این رسم جوانمردی نیست که من زنده بمانم و عزیزان همسنگر من، قربانی گردند. بازهم، البته حکمتی وجود داشته و دارد که من زنده هستم و فعلا هم در خط مبارزه قرار دارم.

به بار دوم از جا بلند شدم. وقتی ایستاده شدم،‌ هیچ چیزی را درک کرده نمی توانستم. فقط همینقدر می دانستم که انفجار صورت گرفته و من هم زخمی شدم. هی به دور خود می چرخیدم. خون ریزی زیاد داشتم. صورتم کاملا سوخته بود و خیلی سوزش داشت. چره های که در پاهایم اصابت کرده بود،‌ توان راه گشتن و ایستادن را از من گرفته بود. سه چره‌ ای که در شکم ام خورده بود، خونریزی داشت. با خود می گفتم، حالا که زنده هستم باید کاری کنم که از خونریزی نمیرم. هی به دور خود می چرخیدم و می چرخیدم. از همه جا داد و فغان بلند بود. یکی سر در بدن نداشت و دیگری با سر بی تن در هر طرف افتاده بود. یکی با پاهای بریده داد و فریاد می کرد و دیگری با شکم پاره و روده های بیرون افتاده حتی توان فریاد زدن و کمک خواستن را نداشت. و…

دیدم وکیل یزدان پرست بازهم پیدا شد. صدا زدم وکیل صاحب حالم خوب نیست. یزدان پرست با بسیار عجله مرا به داخل موتر خود انداخت و بسوی شفاخانه حرکت کرد. در راه از حال بیحال شدم. دیگر ندانستم که کجا هستم و چه شده است. وقتی به هوش آمدم، دیدم در داخل شفاخانه هستم. خونریزی جریان داشت. هر لحظه داشتم ضعف می کردم و از خود بیخود می شدم. تشنگی بیشتر از سوزش تمام وجودم، طاقتم را طاق ساخته بود. فقط در آرزوی یک جرعه آب بودم که اگر کسی لطف کند. اما انگار هیچ کسی آماده نبود که برایم آب دهد تا حلقم تر شود. گاهی به هوش بودم و گاهی بی هوش. بار دیگر وقتی به هوش آمدم، خود را در شفاخانه‌ی دیگر دیدم. دیدم مرا از شفاخانه اولی (ابن سینا) به شفاخانه استقلال منتقل نموده است. مرا بردند به عملیات خانه. وقتی علمیات تمام شد،‌ مرا بیستری ساختند. صدا را درست شنیده نمی توانستم. هردو پرده گوش‌هایم کفیده بود و از بین رفته بود. تمام وجودم می سوخت. گیج و سردرگم بودم. نگران تمامی کسانی که در کنارم بودند،‌ بودم. از هیچ کسی اطلاع نداشتم.

همه داشتند به عیادتم می آمدند. وقتی از وضعیت می پرسیدم، هیچ کسی هیچ چیزی نمی گفت و این خیلی نگران کننده بود. تا ساعت 2 شب دوستان یکی پی دیگر به شفاخانه می آمدند. من از تمامی کسانی که نزدم می آمدند، فقط یک چیز می خواستم و آن اینکه؛ لطفا سنگر را رها نکنید. حالا ما را به خاک و خون کشانیدند، نباید کوتاه بیاییم. هزینه‌ی بسیار بزرگی را پرداختیم و… بعدها هرلحظه خبر پرپر شدن یکی ازدوستان به گوشم می رسید. دولتشاهی ما را تنها گذاشت، سیغانی دیگر در بین ما نیست. معمار با تمام آرزوهایی که داشت از بین ما رخت بر بست. و… طاقتم طاق شده بود و فقط دلم دهمزنگ میخواست. اما چه کنم، هیچ راهی جز خوابیدن در بیستر بیماری نداشتم. و…

با احترام

محمد اصغر سروش

عضو شورای عالی مردمی جنبش روشنایی

زمان انتشار : ۳۱ سرطان ,۱۳۹۶ | ساعت : ۱۶:۴۸ | کد خبر : 214645 |چاپ

Resorce: