مقاله ذیل به مناسبت روز جهانی هولوکاست (۲۷ جنوری) در سایت پژوهشی آسو منتشر شده است و در این جا نقل میشود. این مقاله نگارنده را به فکر و اندیشه فرو بروده و سوالی در ذهنم خلق شد که چرا از هولوکاست ارزگان کسی و قلمی در رسانههای جهان و کتابهای نویسندگان که خود را طلایه دار آزادی بیان میدانند، ذکری و اشارتی نشده است؟ از آنجایی نگارنده، خود را متعلق به نسلی می دانم که از جمله بازماندگان قتل عام ارزگان و در کل قتل عام مردم هزارستان است، رنج می برم. رنج از قتل عامی که تا هنوز در تاریخ جهان انکار شده است و حتی خود ما نیز در بارهی آن با شک و تردید نگاه کرده ایم. در حالی که حد اقل بیشتر از ۶۲٪ از جمعیت انسانی هزارهها توسط نیروهای عبدالرحمن نابود و قتل عام شدند. تیمورخانوف (۱۳۷۱، ص. ۲۶۱) در رابطه طایفه بهسود می نویسد:«طبق اطلاع منابع رسمی قبل از شورشهای سالهای ۱۸۹۲-۱۸۹۳ طایفه بهسود دارای ۲۰ هزار خانواده بودند، ولی بعد از سرکوب شدن شورشها (نظر به احصائیهای که به فرمان امیرعبدالرحمن خان در ماه اگست سال ۱۸۹۴ صورت گرفته بود) تعداد آن به (۶۴۰۰ خانواده تنزیل یافته بود یعنی طایفه بهسود در نتیجه شورشها مذکور ۶۸ در صد از مجموع نفوس خود را از دست داده بود. باید یاد آوری کرد که طایفه بهسود نظر به طوائف دیگر هزارجات در جنگها کمتر متضرر گشته بودند، مخصوصا در مناطق دیگر هزارجات تعداد نفوس هزاره به شدت تقلیل یافت». آنچه گفته آمدیم، گوشته از جنایات و ستمهایی است که بر انسان هزاره رفته است. این روند تاهنوز پایان نیافته است ولی ما نتوانسته ایم در مراجع حقوقی و سیاسی جنوسایت هزارهها را مطرح و تثبیت کنیم و سیاستهای جهانی و منطقهای تاحال اجازه نداده است که این واقعیت تاریخی در کنار دیگر واقعیت های چون هولوکاست یهودان در اروپا بازتاب تاریخی پیدا کند. بنابراین، ماباید خود نخست به این امر مهم و تکرارشدنی توجه معطوف بداریم و در دانشنامهها و کتابها بنویسم تا دیگران نیز بپذیرند.
حسن رضایی
thenewyorkewishweek
جیسون بوبیِن
برگردان: عرفان ثابتی
* این مقاله به مناسب روز جهانی یادبود هولوکاست (۲۷ ژانویه) منتشر شده است.
متأسفانه تاریخ خودش را تکرار میکند.
دو هزار سال قبل، رومیها کارتاژ را تسخیر کردند، بیش از نیمی از اهالی شهر را کشتند و بقیه را به بردگی گرفتند.
هیتلر در پی نابودی یهودیان اروپا برآمد. در سال 1994 هوتوها به کشتار توتسیها در رواندا پرداختند. خِمِرهای سرخ یک چهارم از جمعیت کامبوج را به قتل رساندند. پس از تجزیهی یوگسلاوی، در ژوئیهی 1995 صربها هزاران بوسنیایی را در سربرنیتسا قتل عام کردند.
پارسال وقتی بوداییها به مسلمانان روهینگیا در میانمار حمله کردند بسیاری از مردم از شنیدن این که در قرن بیست و یکم هم قتل عام رخ میدهد، تکان خوردند. اما قتل عام اتفاق میافتد -و شواهد فزاینده حاکی از آن است که این رویدادها از الگوهای آشنایی پیروی میکنند. در این صورت، باید بتوان وقوع آنها را پیشبینی کرد.
جیل ساویت، مدیر موقت «مرکز سایمون-اسکوت برای پیشگیری از نسلکشی» در موزهی آمریکاییِ یادبود هولوکاست در واشنگتن دی.سی. میگوید، «نسلکشیها خودجوش نیستند. پیش از وقوع این جنایتها اتفاقات یکسانی رخ میدهد.»
از سال 2014، موزهی هولوکاست و پژوهشگران دانشگاه دارتموث سرگرم ترسیم شرایط منتهی به نسلکشی بودهاند. آنها پایگاهدادههایی ایجاد کردند که اطلاعات مربوط به تمام قتل عامهای پس از جنگ جهانی دوم را در بر دارد. سپس شرایط حاکم بر هر کشور پیش از وقوع این کشتارها را بررسی کردند. و اکنون با استفاده از این الگوی رایانهای به تحلیل دادهها میپردازند و میگویند که در شرایط فعلی، خطر نسلکشی کدام کشورها را بیش از بقیه تهدید میکند.[1]
ساویت میگوید، «پیشبینیِ ما دقیق نیست. چنین هدفی نداریم. ما سعی میکنیم که به سیاستگذاران اطلاع دهیم که اوضاع برای وقوع چنین اتفاقات هولناکی مساعد است؛ در واقع، به آنها هشدار میدهیم که باید برای جلوگیری از وقوع چنین فجایعی دست به کار شد.»
در سه سالِ منتهی به حملات به مسلمانان روهینگیا، میانمار دو سال در صدر جدول و یک سال در رتبهی سوم کشورهای مواجه با خطر قتل عام قرار داشت.
الگوی رایانهای این موزه، آماری را تحلیل میکند که شاید بیربط به نسلکشی به نظر برسد-نوسانات در سرانهی تولید ناخالص داخلی، میزان مرگومیر نوزادان، و جمعیت کل. به عقیدهی پژوهشگران این مرکز، چنین عواملی نابرابری، فقر و بیثباتیِ اقتصادی را نشان میدهند.
آنها همچنین دادههای مربوط به کودتاهای اخیر، میزان اقتدارگرایی، حقوق مدنی، قتلهای سیاسی و اختلافات قومی را هم به کار میبرند.
لارنس ووچر، مدیر پژوهش این مرکز، از سال 2014 مشغول «پروژهی هشدار بهموقع» بوده است. او میگوید که شکل دولت یکی از دادههای مهم مورد استفادهی این الگوی رایانهای است. به نظر میرسد که خطرناکترین حکومت، حکومتی است که نه استبدادیِ تمامعیار است و نه دموکراسی کامل.
en.rfi.fr
ووچر میگوید، «بنا به عقیدهی رایج، قتل عام معمولاً وقتی رخ میدهد که اوضاع بیثبات است و سیاستمدارانِ حاکم احساس خطر میکنند. و تحلیلهای فراوان حاکی از آن است که ثبات این نوع حکومتهای بینابینی از دموکراسیهای کامل یا دیکتاتوریهای تمامعیار کمتر است.»
«پروژهی هشدار بهموقع» 162 کشور را بر اساس احتمال وقوع یک قتل عام جدید در سال آینده ردهبندی میکند. بنا به تعریف این پروژه، «قتل عام» یعنی کشته شدن بیش از 1000نفر به دست سربازان، شبهنظامیان یا دیگر گروههای مسلح. اکنون جمهوری دموکراتیک کنگو و افغانستان در رتبههای اول و دوم این جدول قرار دارند.
مصر رتبهی سوم را اشغال کرده است. پژوهشگران در توضیح بالا بودن رتبهی مصر به عواملی مثل فقدان آزادی جابهجایی مردان، سابقهی وقوع قتل عام و کودتای اخیر در این کشور اشاره میکنند. آنها میافزایند که مصر با تهدیدهای امنیتی گوناگونی روبرو است و «گزارشهایی دربارهی حملات گستردهی گروههای افراطی، از جمله داعش، به مسیحیان و مسلمانان صوفی، و اقدامات خشونتآمیز شورشیها و نیروهای دولتی علیه غیرنظامیان در شبهجزیرهی سینا وجود دارد.»
کشور درگیر جنگِ سودان جنوبی در رتبهی چهارم این فهرست جای دارد. پژوهشگران انتظار دارند که اوضاع جنگ داخلیِ شدیداً بیرحمانهی این کشور وخیمتر شود.
گِرِگ استانتون، استاد دانشگاه جورج مِیسِن و مدیر سازمان «دیدبان نسلکشی»، با هدف «پروژهی هشدار بهموقع» موافق است اما با روشهای آن مخالف. استانتون میگوید که الگوی موزهی هولوکاست بیش از حد متکی به دادههای ملی است، دادههایی که اغلب تنها سالی یک بار منتشر میشود.
به نظر استانتون، «این پژوهشگران معمولاً وقتی به خطر نسلکشی پی میبرند که دیگر دیر شده است.»
به عقیدهی استانتون، برای پیشبینی کردن قتل عامها به جای نگاه کردن به آمار، باید به رویدادها توجه کنید.
او میگوید، «به عبارت دیگر، کافی نیست که بدانید حکومتی اقتدارگرا است. مهم این است که بدانید این حکومت اقتدارگرا دارد چه کار میکند.»
استانتون الگویی برای پیشبینی نسلکشی ارائه میکند که مبتنی بر «10 مرحلهی نسلکشی» است. الگوی او با طبقهبندی مردم از نظر قومیت، نژاد یا دین شروع میشود، با انسانیتزدایی، آزار و اذیت و نابودی ادامه مییابد و سرانجام با انکار حین نسلکشی یا بلافاصله پس از آن پایان مییابد.
جالب این که به نظر استانتون، بسیاری از مراحل اولیهی منتهی به خونریزی در آمریکا وجود دارد. در آمریکا هم اختلاف و دودستگی هست، هم تبعیض و هم انسانیتزدایی. اما او میگوید که به احتمال زیاد، نهادهای قدرتمند حقوقی و دولتی از وقوع چنین فاجعهای جلوگیری خواهند کرد.
دهههاست که سازمانهای امنیتی ملی به اطلاعات مورد وارسیِ «دیدبان نسلکشی» و «موزهی هولوکاست» دسترسی داشتهاند. پرسش اصلی این است که با این اطلاعات چه باید کرد. در هنگام نسلکشی رواندا در سال 1994، استانتون در وزارت امور خارجهی آمریکا کار میکرد؛ او میگوید که مقامهای ارشد دولت از قریبالوقوع بودن خشونت آگاه بودند.
استانتون میگوید، «پرزیدنت کلینتون پس از نسلکشی رواندا گفت، "ما واقعاً خبر نداشتیم." با صراحت میگویم که کلینتون دروغ میگفت. او خبر داشت. من تلگرامهای محرمانهای را که سفیرمان در رواندا ماهها قبل از این نسلکشی فرستاده بود، خواندهام. و آنها میدانستند که نسلکشی رخ خواهد داد.»
هدف استانتون از ارائهی الگوی «10 مرحلهی نسلکشی» و هدف موزهی یادبود هولوکاست از ایجاد «پروژهی هشدار بهموقع»، اطلاعرسانی گستردهتر دربارهی علائم اولیهی نسلکشی است تا رهبران جهان و دیگران بتوانند آن را متوقف کنند.
Resorce:
جیسون بوبین خبرنگار رادیوی ملی آمریکا است و اخبار مربوط به سلامتی و توسعه در جهان را پوشش میدهد. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Jason Beaubien, ‘Is Genocide Predictable? Researchers Say Absolutely’, NPR, 20 December 2018.
برگردان: هامون نیشابوری
کریسپین سارتوِل
رخدادهای اخیر جهان -هر کدام را که مایلاید در نظر بگیرید- شاید در شما این پرسش را ایجاد کرده باشند که تاریخ بشر به کجا میرود و چه مسیری را طی خواهد کرد. احتمالاً این تنها شما نیستید که چنین پرسشی دارید.
- ابراهیم مهتری
بار اول که نام بلخ را شنیدم مادرم داشت برایم داستانی میخواند و رسید به اینجا که: «گنه کرد در بلخ آهنگری...» پرسیدم: «بلخ کجاست؟» گفت: «جایی در دل ما»
مادرم همیشه وقتی از چیزی با علاقه تعریف میکرد این کلمات را میگفت. بعدها هر چه بیشتر از این شهر شنیدم، بیشتر علاقهمند و کنجکاو شدم. چند سال بعد، با مردی از بلخ آشنا شدم. ۹ ساله بودم. در روستای مادربزرگ در طالقان نی میزد. چوپانی ساده بود. از ادبیات و کتابهای تاریخ سر در نمیآورد. از او پرسیدم: «اهل کجایید؟» گفت: «اهل دور، خیلی دور.» گفتم: «کجا؟» گفت: «بلخ!» با شعف گفتم: «من بلخ را میشناسم. مادرم برایم داستان گفته از بلخ.» گفت: «میدانی ما هم البرز داریم؟» باور نکردم. گفت: «ما حتی طالقان هم داریم، فقط تالقان مینویسیماش.» باز هم باور نکردم. برای کشف بلخ کنجکاوتر شدم.... بلخ را نه در جغرافیا، که ابتدا در کتب عرفانی و سفرنامهها و روایات تاریخی یافتم و نام این دژ پارسی را با نامهای مولانا جلالالدین محمد بلخی، ناصر خسرو قبادیانی، رابعه بلخی، دقیقی بلخی، عنصری بلخی، رشیدالدین وطواط و ابوالمؤید بلخی به یاد سپردم.
عباس دلجو
« تاریخ به ما میآموزد که از گذشته، چه درسی برای آینده بگیریم. ...» «فریدریش شیلر»
با درد و تاسف از مرور حوادث خونین و تجربیات دردناک هزارهها در گذشته، درمییابیم که بزرگان، متنفذین و میرهای هزاره، هر کدام در هر جایی که زندگی میکردند با ایجاد جزیرههای کوچک قدرت، مجزا از هم به زندگی شان ادامه داده و هیچگاه به فکر ایجاد یک قدرت متراکم و سرتاسری برای هزارهها نبودند. به همین لحاظ میبینیم که هزارهها به رغم حضور فیزیکی بسیار قوی که در شهرهای مهم و استراتیزیک افغانستان آن زمان مانند کابل و قندهار و هرات و غور و بادغیس داشتند، باز هم نتوانستند یک دولت قوی و مقتدری را پایهریزی کنند و یا حداقل همهی آنان متحد و متفق، در ساختار حاکمیتهای زمان شان، نقشهای تعین کننده ای داشته باشند. به گونه مثال هزارههای غرب کشور را در نظر بگیرید:
رابرت کروکرافت
برگردان فرهاد نیکاندیش
رابین جورج کالینگوود دریک خودزندگینامه(1939) نظر جالبی دربارهی بصیرت مورخان خبره ارائه داد. کالینگوود، این مورخ نامدار، تفاوت میان آشنایان و ناآشنایان با تاریخ را شبیه به تفاوت میان «جنگلبانان متبحر» و «مسافران ناآگاه» در جنگل میدانست. در حالی که مسافران با خود فکر میکنند «اینجا چیزی غیر از درخت و سبزه نیست»، جنگلبانان خطرات نادیدنی را میشناسند و میگویند «مراقب باش، ببری لابهلای سبزهها کمین کرده است».
ادامه مطلب: آیا مطالعهی گذشته واقعاً به فهم حال کمک میکند؟