حسن رضایی

 

نزدیک غروب بود. خورشید آهسته آهسته در مه خونرنگ می‌خفت. اما تا‌هنوز خورشید تارهای زرین‌ شعاش اش را روی شانه‌های کوه و درخت‌ها افشان، مثل دختران موطلایی آویخته بود. شب فرامی‌رسید. فکر می‌کردم دیو سیاه شب، پنجه‌های خونین خود را در گلوی خورشید فرو برده، می‌فشرد. از رگ رگ خورشید خون می‌جوشید و در آبشار گلرنگ شفق می‌ریخت یا این که در کام تشنه‌ی شب جاری می‌شد. شب سیاه مزمز کرده، دلمه‌های خون خورشید را می‌نوشید. وقتی از خانه‌ام آواره شدم، تنگ غروب بود، فقط دختر همسایه در بدر خانه‌ی ما از چشمه باز گشته‌بود و کوزه‌ی آب روی شانه داشت، او مرا می‌دید و برجایش ایستاده بود و من نیز او را نگاه می‌کردم تا این‌که در تاریکی شب گم شد، اینک در  گذشته ها در ذهنم تداعی می‌شد و بیادم می‌آمد.

 

در هفته‌ی پیش، یک نسخه از مجله «ویژه‌نامه بیدارگران (۲)»، را توسط آقای سروری دریافت کردم. این ویژه نامه، در ماه اسد ۱۳۹۷ – جولای ۲۰۱۸، در کابل چاپ  گردیده است. صاحب امتیاز آن «دفتر نشر فرهنگ مقاومت» است و زیر نظر شورای نویسندگان، به ویراستاری شکور نظری، با طرح کامران قیلانی و حروف‌چینی فدا حسین، سیف‌الله اکبری و بحرالدین آیین نشر شده است.

از آنجایی‌که این گونه مجله‌ها و نوشته‌ها، اهمیت تاریخی و اجتماعی دارد جایی هیچگونه شک و تردیدی نیست؛ بلکه در یک جامعه در حال جنگ که از در و دیوار آن تبعیض، بی‌عدالتی، فقر و تنگ‌دستی می‌بارد، ضروری و لازم است تا خاطره‌ها، رنج‌نامه، دل‌نبشته ها و واقعیت‌های نانوشته اجتماعی و سیاسی را بازتاب دهد. از مقاومت و ایستادگی رنجبران و ستمدیدگان سخن گوید و یاد کسانی را که در این راستا از جان، مال و اندیشه‌شان مایه گذاشته‌اند و خود سر در نقاب خاک کرده‌، آرمیده‌اند را ماندگار و جاویدانه رقم زند و برای تحقیق و ارزیابی در اختیار نسل آینده، قرار دهد. نسلی که آینده سازان خواهدبود، سنجیده، هوشیارانه و خردمندا در عرصه‌های سیاسی-اجتماع و فرهنگی گام خواهد‌گذاشت.

مولانا جلاالدین بلخی

ای عاشقان ای عاشقان، من خاک را گوهر کنم
وی مطربان، ای مطربان، دف شما پر زر کنم
ای تشنگان، ای تشنگان، انروز سقایی کنم
وین خاکدان دان خشک را جنت کنم، کوثر کنم
ای بی کسان، ای بی کسان، جاء الفرج جاء الفرج
هر خستهٔ غم دیده را سلطان کنم، سنجر کنم
ای کمیا، ای کمیا، در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم، صد دار را منبر کنم
ای کافران، ای کافران، قفل شما را واکنم
زیرا که مطلق حاکمم، مؤمن کنم، کافر کنم
ای بوالعلا، ای بوالعلا، مومی تو اندر کف ما
خنجر شوی ساغر کنم، ساغر شوی خنجر کنم
تو نطفه بودی خون شدی، وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی، تا زینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم، گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم، من زهر را شکر کنم
ای سر دهان، بگشاده ام زان سر دهان
تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم
ای گلستان، ای گلستان، از گلستانم گل ستان
آن دم که ریحان هات را من جفت نیلو کنم
ای آسمان، ای آسمان، حیرانتر از نرگس شوی
چون خاک را عنبر کنم، چون خار را عبهر کنم
ای عقل کل، ای عقل کل، تو چه گفتی صادقی
حاکم تویی، حاتم تویی، من گفت و کو کمتر کنم

دکتر یعقوب یسنا

قصه دیروز را می‌گویم. شاید باور نکنید. گاهی در زندگی چیزهای اتفاق می‌افتد غیر قابل تصور؛ مانند خود زندگی.

در تلویزیون باران می‌بارد. بیرون، آفتابی است. ملای مسجد، از آدم و حوا قصه می‌کند. بلندگو را زده بالای بام همسایه. در کابل، غرش طیاره‌های امریکایی، عو عو سگ‌های ولگرد قبرستان، صدای ملا، با هم بلند می‌شوند. فضا از اصوات نامفهوم انباشته می‌شود. 

پله‌های کلکین را می‌بندم. پرده را می‌کشم. تا لحظه‌ای، واقعیت‌های بیرون را به تعویق بیندازم.

کتاب اوستا می‌خوانم:

https://www.youtube.com/watch?v=btNPceS7EPA

https://www.youtube.com/watch?v=82ca-3cV1gE

https://www.youtube.com/watch?v=5TF1tu0g2QE

 

 

ماجرای عشق پرسوز ملا محمد جان

گرد آوری و تدوین: همایون هوتک

 

ماجرای عشق پرشکوه طالب العلم جوانی بنام ملا محمد جان به دختری از روستای سرحظیره که بنام محلۀ سیچه شهرت دارد قریب پنج قرن است که سینه به سینه و نسل به نسل همچنان نقل می‌شود.  

نوروز برای ملت ما از قرن‌ها به اینطرف همواره گرامی و عزیز بوده است. این میلۀ باستانی و این جشن شادی آفرین در آغاز بهار و طلیعە‌ی سال نو همیشه مبارک و فرخنده، شروع روزهای تلاش و تپش بوده است.