نويسنده:«صادق چوب»
راست است که میگویند خواب دم صبح چرسی سنگین است. مخصوصا خواب لوطی جهان که دم دمهای سحر با انترش مخمل از «پل آبگینه» راه افتاده بود و تمام روز «کتل دختر» راپیاده آمده بود و سرشب رسیده بود به «دشت برم» و تا آمده بو دود و دمی علم کند و تریاکی بکشد و چرسی برود و به انترش دود بدهد، شده بود نصف شب و خسته و مانده تو کنده کت و کلفت این بلوط خوابیده بود. اما هر چه خسته هم که باشد نباید تا این وقت روز از جایش جنب نخورد واز سرو صدای آنهمه کامیون که از جاده میگذشت وآنهمه داد و فریاد زغال کش هائی که افتاده بودند تودشت و پشت سرهم بلوطها را میسوزاندند و زغال می کردند بیدار نشود.
برگرفته شده از: آسو
مسعود بیست و هشت سال دارد. ده ماه پیش از هرات افغانستان به طور غیر قانونی به تهران آمده. با ده دوازده نفر از همشهریها جای ارزانی را اجاره کردهاند. هر نفر صد هزار تومان ماهیانه.
به نسبت دیگر افغانها خیلی دیر به ایران آمده، زمانی که خیلی از آنها در حال برگشتناند.
شش سال پیش با سفارشاسدالله_امیری، رایزن اسبق فرهنگی سفارت افغانستان در شبهای محرم به هیئتهای بزرگ مهاجرین در اطراف تهران برای سخنرانی میرفتم. شبی در اجتماع قومای ترکمن در شهر ری سخنرانی کردم. پس از سخنرانی به خانۀ یکی از هیئت امنا که مرد متدین و فهیم بود، رفتم. وی درد دل کرد و گفت:
از قریهٔ ما (بوسعید) که یکی از قریه های السوالی جاغوری است، کسی به مکتب سرکاری نمی رفت؛ زیرا مکتب سرکاری نداشت. ما چند نفر رفیق صمیمی بودیم، که در مدرسهٔ سنتی و ملایی درس می خواندیم. صبح در حدود ساعت هشت، سر صف می ایستادیم و سرود خیرباد و خیرباد و شرها دورباد و دورباد می گفتیم. بعد همه در ردیف های مشخص می نشستیم و سبق می خواندیم. در آن زمان، خوب یادم نیست که پنج کتاب می خواندیم و یا حافظ و به اصطلاح، تازه خود خوان شده بودیم. این بیت شعر سعدی را از بر بودیم و گاهی با خود زمزمه می کردیم:رعایت دریغ از رعیت مدار / مراد دل خواهان برار/ گاهی سه چهار نفر با هم با صدای بلند می خواندیم. ملای قریهٔ ۱۸۰ خانه ای ما، مرحوم شیخ محمد هاشم از تمکی بود. تمکی یکی از قریه های مربوط ولسوالی قرباغ است و مردم تمکی از از قوم سعیدی و چهار دسته اند.