حسن رضایی ۲۵ مارچ ۲۰۲۰ ملبورن
بیشتر از ۲۰ روز است که سوزش در گلو و سرفه خشک، سینه ام آزارم می دهد؛ اما هیچ تب و مشکلی جدی احساس نمی کنم ولی از لحاظ روانی کاهی اضطراب دارم. برای تداوی وتقویت سیستم دفاعی جسمی، ظاهراً روزانه، یک یا دو گیلاس، آب لیو و عسل شربت رست کرده، می نوشم. سه بار تا هنوز به داکتر فامیلی ام مراجعه کرده ام. آخرین دوز دوای انتی بیوتیک که داکتر داده بود، دیروز تمام شد.
به نام خداوند دادگر
«جناب آقای احمدی تک ستارهای فداکار و دلسوز قوم است، که همیشه، گوشه گوشههای نمد از مشکلات قوم را برداشتهاست».
امین خادمی
پیشدرآمد:
قدردانی و نیکوداشت، یک امری انتخابی، اخلاقی و پسندیدهی انسانی در جوامع مدرن است. جامعهای که از شخصیتهای علمی، فرهنگی و اقتصادی و یا کسانی که کارکردهای نیک و شایستهای اجتماعی را در زمنیههای صحی، فرهنگی، علمی و هنری انجام میدهد، در واقع یک جامعهی آگاه و مدرن است.
طالبان و موسیقی
حکومت طالبان اولین حکومت تاریخ است که به دست طلاب مدارس دینی در افغانستان ساخته شده است. یکی از پیشزمینههای تشکیل حکومت طالبان ایجاد حکومت مجاهدین بود. به همین دلیل، شباهتهایی میان سیاستهای فرهنگی حکومت مجاهدین و حکومت طالبان وجود دارد. در مورد موسیقی میتوان گفت که سیاست طالبان ادامهی سیاست موسیقی مجاهدین بود. طالبان سیاست مجاهدین را با شدت و حدت بسیار بیشتری پیگیری کردند و در تاریخ سانسور موسیقی در جهان امروز باب جدیدی گشودند. نابود کردن نوار، آلات موسیقی و وسایل پخش موسیقی در دههی نود میلادی از نوآوریهای سیاست فرهنگی طالبان است که پیش از آن در جهان نمونه نداشت. شهرت یافتن افغانستان در آن سالها به کشوری عاری از موسیقی ناشی از همین سیاستها بوده است.
محمد تقی خاوری
محمد حسین فیاض
مرحوم محمد تقی خاوری، شاعر، پژوهشگر و نویسندهی خراسانی در ۱۹ آبان ۱۳۱۷ در شهرستان مشهد متولد شده و دارای یک پسر و سه دختر است. او دههی چهل را در تهران ساکن بوده و علقهاش به مشترکات دو فرهنگ هندوستان و ایران باعث شده، چندبار به کشور مزبور سفر و مدتی هم اقامت کند و هآوردی از آن سفرها، شعر زیبای «پرده ساز» در دفتر «دایره صبح» است.
حسن رضایی
نزدیک غروب بود. خورشید آهسته آهسته در مه خونرنگ میخفت. اما تاهنوز خورشید تارهای زرین شعاش اش را روی شانههای کوه و درختها افشان، مثل دختران موطلایی آویخته بود. شب فرامیرسید. فکر میکردم دیو سیاه شب، پنجههای خونین خود را در گلوی خورشید فرو برده، میفشرد. از رگ رگ خورشید خون میجوشید و در آبشار گلرنگ شفق میریخت یا این که در کام تشنهی شب جاری میشد. شب سیاه مزمز کرده، دلمههای خون خورشید را مینوشید. وقتی از خانهام آواره شدم، تنگ غروب بود، فقط دختر همسایه در بدر خانهی ما از چشمه باز گشتهبود و کوزهی آب روی شانه داشت، او مرا میدید و برجایش ایستاده بود و من نیز او را نگاه میکردم تا اینکه در تاریکی شب گم شد، اینک در گذشته ها در ذهنم تداعی میشد و بیادم میآمد.