نویسند: زهرا یگانه

امشب کلا برای شما خبرهای خوش دارم.

«می دانید یکی از آرزوهایم چیست؟ شکریه با جمع دوستان اش برای نسل دانایی سرود وطن دوستی بخواند:
منم شهر طلوع عشق و هستی
شکوهم را خراسانی صدا کن.»

نگرانی ها: چره های سرگردان در بدن زخمی های و امیدها!

صبح امروز را اختصاص دادیم به هماهنگی با زخمی های که شناسایی شده بودند، با فیصله روز قبل با مشورت و همکاری انجینیر حبیب الله امیری و داکترصاحب عصمت نبی زاده قرار شد، یک تیم پزشکی تشکیل شود تا زخمی هایی که سرپایی رخصت شده اند، دوباره معاینه شوند. به زخمی های که شماره هایشان موجود بود، زنگ زدیم و ۲۰ زخمی مرخص شده، عصر امروز به شفاخانه مدرن سرپل آمدند و از همه مریض ها عکس و آزمایش های مورد نیاز گرفته شد، و برای همه بر حسب نیاز دارو تجویز شد.

نویسنده: زهرا یگانه

امروز، روز درد، امید و دیدن گنج در ویرانه بود.

مثل هر روز، با همراهی آقای حبیب الله امیری، صبح امروز را با آقا کامیار و بانو فراسو عروس و دامادی که هزینه‌ی عروسی خویش را برای تداوی زخمی ها اختصاص داده بودند شروع کردیم. این زوج، با پدران‌شان آمده بودند، اطلاعات روز، نیز از آنها گزارش تهیه می کرد. دیدن زخمی ها در کوچه، پس کوچه های کابل رفتیم.

بنام آنکه حق زندگی را به انسان بخشید

 

دردهای تاریخی موجود بر پیکره زخم خورده هزاره¬ها در افغانستان، با پیشینه ی چند قرنه ای که دارد، نه تنها که هرگز التیام نیافته است، بلکه هر روز زخم تازه ای را بر زخم های گذشته به تجربه نشسته است.