به بهانه آغاز

از آنجایی‌که این روزها به عنوان دهه‌ی عدالت اختصاص یافته، به مناسبت شهادت عبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان، و یارانش که توسط گروه تروریستی طالبان ۲۴ سال پیش به شهادت رسیدند، مجالس گرامیداشت، در سراسر جهان بر گزار می‌شود. این رویکرد، تنها برای سوگواری از یک رهبرکاریزما و محبوب در جامعه ما به عنوان شهید وحدت ملی نیست؛ بلکه تجلیل از رهبری است که می‌توان گفت: او یک رهبر سیاسی خردمند، الگو و نمونه‌ی بارز از شاخص‌های رهبران بزرگ جنبش‌های آزادیبخش، عدالت‌خواه‌اجتماعی و واقع گرا در تاریخ سیاسی افغانستان و جهان نیز بوده‌است. بنابراین، تقلیل دادن تجلیل از سالیاد شهیید مزاری به عنوان یک رهبرافسانه‌ای و اسطوره‌ای به باور نگارنده، جفای آشکار است و برای جامعه‌ی ما از منظر سیاسی و اجتماعی گمراه کننده. ما اگر خواسته‌باشیم، شخصیتِ مزاری را برای نسل‌ها و فصل‌ها درست تعریف و معرفی کنیم، ناگزیریم واقع‌بینانه، شخصیت، کارکردها، گفتارها و اندیشه‌های او را ارزیابی و تحلیل کنیم تا برای نسل جوان و آگاه‌ ما قابل فهم و درک باشد. بنابراین، شهیدمزاری را می‌توان گفت: یک رهبر آگاه به شرایط و أوضاع، سیاسی، اجتماعی و تاریخی زمانش بود او خرد مندانه می‌اندیشید و او ضاع جاری زمانش را تحلیل و ارزیابی می‌کرد و ریشه‌های بحران و منازعه موجود را می‌شناخت و برای راه معضلات و تنش‌های اجتماعی موجود، راهکار عملی و درست ارائه می‌کرد. شهیدمزاری در واقع، برای عدالت اجتماعی، حقوق بشری، حقوق شهروندی، مشارکت در تصمیم‌گیری‌های کلان سیاسی مبارزه می‌کرد و برای حل منازعات سیاسی، تشکیل دولت-ملت، وحدت اجتماعی و حدت ملی، طرح و برنامه‌ی عملی داشت. از این‌رو، بسنده است که هرسال، از سالیاد شهادت شهید مزاری و یارانش در سراسر گیتی هر چه باشکوه تجلیل به عمل آید. اما جای پرسش این‌جاست که تا چه اندازه ما توانسته‌ایم اهداف و استراتژی مبارزاتی شهید مزاری را در این گرامیداشت‌ها چگونه تاکنون ارزیابی و تدوین و تبیین کرده‌ایم. از طرفی چگونه آن اهداف و استراتژ را در ذهن نسل جوان،  القا نموده ایم.

 

حسن رضایی

بیست و چهار سال پیش، شهید عبدالعلی مزاری، شهید ابوذر، شهید اخلاصی، شهید ابراهیمی، شهید جان محمد ترکمنی، شهید سیدعلوی و شهید عباس جعفری، توسط گروه تروریستی طالبان به شهادت رسیدند و جامعه‌ی ما را در سوگ اسوه و رهبر عدالت خواه اجتماعی نشاندند. عدالت اجتماعی یکی از داعیه‌‌هایی بود که شهید مزاری آن را در فضای خفقان آور جنگ فریاد کرد.


نگارنده: استاد سيد ابوطالب مظفري

من شاعرم و سی سال است شعر می‌گویم. کارنامه‌ من، شعر من است.آدمی در زبانش و شاعر در شعرش آشکار می‌‌شود. اگر کسی از من سوال کند در این سال‌ها برای که، شعر گفته‌ای؟ مثل هر شاعر دیگری خواهم گفت برای خودم. شاعر برای دیگری، نمی‌سراید. برای خودش می‌سراید. احوالات خودش را برملا می‌كند. عشق‌ها و نفرت‌ها، دردها و شادی‌های خودش را بیان می‌کند.من وقتیبه کارنامۀ‌ شعریم نگاه می‌کنم، می‌بینم شعری برای هزاره‌ها نگفته‌ام. هزاره‌ها برای من سوژۀ شعر نبوده اند. من شعر را برای خودم گفته‌ام. گل‌چهره و گل‌آغه و گلشا ؛ خواهران و دختران خود من اند، نه خوهران و دختران همسایه‌ام.حالا وقتی بیگانه‌ای بیاید و از روی شعرها و نوشته‌هایم مرا قضاوت کند، چه خواهد گفت؟ بی‌شک خواهد گفت تو هزاره‌ای. مردم باید از شعرم مرا بشناسد نه از تذکره‌ام. تذکرۀ‌ من شعر من است نه آن چند ورقی که این دولت و آن دولت به من می‌دهد.

نوشته : محمدرفیق رجا

مزاری با طرح عملی ایجاد «نظام فدرالی در افغانستان» برای محو تبعیض وستم ملی درین کشور، به خصوص ایستادگی تا پای مرگ برای این هدف، به عنوان چهره درخشان، در میان مبارزان ضد ستم در افغانستان محبوب دلها شد، دل های خرد وآگاهی.مزاری مثل دیگر مبارزان راه ازاد ی انسان ؛خالی از اشتباهات نبود.اما دو چیزعمده شخصیت او را در میان مردم ونسل آزادی خواه، برجسته ساخت؛ مبارزه با ستم ملی وپاکی اخلاق وصداقت بی مانند او دراصول اندیشه ی سیاست. این هردو وارستگی در شخصیت ماندیلا وگاندی نیزبرجسته تر از دها جهات مثبت انسانی انها ها دیده می شود.عمده ترین شعار واندیشه سیاسی هر سه شخصیت؛ مبارزه با تبعیض نژادی بود.هر سه شخصیت از نظرشخصی و اخلاقی پاک دامن ودر پابندی به اصل ایده مبارزه ضد تبعیض نژادی، استوار وتا آخرسازش ناپذیرماندند.

 
  علی امیری

 

زمان با هزاره قهر بود و روزگار هزاره سیاه. در یکصد سال اخیر هیچ قومی مانند هزاره بداختر و شوربخت نبوده است. بعد از آن شکست حقارت‌بار و کشتار و شکنجه و اسارتی که امیر آهنین بر هزاره تحمیل کرد، در این یکصد سال هرگز هزاره، حتی برای یک لحظه، صاحب ملک و مال و عیال خود نبوده است. در فصل‌های خزان که کاروان‌های کوچی از هزاره‌جات عازم باجور و کرم اجنسی و وزیرستان‌ها می‌شد، هیچ کاروانی نبود که دست کم یک زن، دختر یا بچۀ هزاره را با خود نبرد. با عبور خزانی کوچی‌ها ازهزاره جات، دهها خانواده که اکنون دست رنج سال شان طعمۀ ایلغار کوچی‌ها شده بود، در آتش فراق و اندوه جدایی جگرگوشه‌های شان می‌نشست و با درد پنهان در دل، اخگر سوزان در جگر و لکۀ ننگ بر پیشانی به تدریج در قعر ظلمت و دهشت زندگی گم و گور می‌شدند. هزاره به زندگی بیولوژیک بازگشته بود. تمامیت حیات در هزاره به تلاش معاش و تقلای زیستن خلاصه می‌شد. سیاست برای هزاره حتی رؤیا هم نبود. سقف رؤیاهای هزاره تا «چاکلیت مینو» و «ملی بس» هم نمی‌رسید. گاهی که از بی‌دقتی روزگار و سهل‌انگاری زمانه، دست هزاره به چیزی می رسید، نزدیک بود که همگان از حیرت شاخ در بیاورند و با ناباوری می‌پرسیدند: «هزاره و چاکلیت مینو»!...