«غلبه برفقر تنها شعار خیرخواهانه نیست، بلکه اقدامی برای گسترش عدالت است. این کار محافظت از حق اساسی بشر یعنی حق برخورداری از حیثیت و زندگی مناسب است. با ادامه فقر آزادی واقعی وجود ندارد. اقداماتی که از سوی کشورهای توسعه یافته لازم است، روشن و مشخص است.
نخست، تضمین عدالت در تجارت است. من پیشتر گفته ام عدالت در تجارت راهی به راستی مفید برای کشورهای توسعه یافته است تا تعهد خود را برای خاتمه دادن فقر جهانی نشان دهند. دوم، پایان دادن به بحران بدهی کشورهای فقیر است. سوم، دادن کمک خیلی بیشتر و حصول اطمینان از کیفیت عالی این کمک ها است...». 
نیلسون ماندلا
 
«فقرشدید و نابرابری شرم آور بلاهای بسیار وحشتناک عصر ما هستند- عصری که درآن جهان به خاطر پیشرفت های شگرف در علوم، فن آوری، صنعت و گرد آوری ثروت به خود می بالد».
نیلسون ماندلا

سانی را که برضد رادیکالیسم مبارزه می کنند،عمدتن تاجیکان، هزارگان و ازبیکان در جامعۀ چند تباری افغانستان اکثریت هستند. اما، ما تاکید بر تضعیف آنها و خوش خدمتیبه پشتونها داریم- گروه قومی که اکثریت رادیکالیسم از میان آنها ظهور می کند.
تا امروز، تمام استانداران، شهرداران، فرماندهان پلیس و حتا معلمان مکاتب ابتدایی را رییس جمهوری مقرر می کند! این کار نتهنا

فساد را گسترش و تشویق می کند که مشروعیت را نیز از تضعیف می کند."

چگونه در افغانستان پیروز شویم؟

نویسنده: دونا روهراباهاکر رییس کمیته روابط خارجی کانگرس آمریکا

برگردان: ک. هم سخن .

ایالات متحدۀ آمریکا در افغانستان باید رویکردش را تغییر بدهد؛ جان هزاران انسان گرفته شد، ده ها بییلون دالر طی پانزده سال در افغانستان مصرف شد. اما، ایالات متحدۀ آمریکا نتوانست به اهداف کلیدی اش نایل گردد- ماموریت آمریکا در افغانستان ناکام شد.
حالا چه باید کرد؟ روی کرد کنونی ما، اگر تداوم هرج و مرج را در افغانستان تضمین کند و درب ورودی آسیای مرکزی را به روی افراطگرایان اسلامی باز بگذارد- چنین حالتی یک شکست استراتژیک را برای ایالات متحدۀ آمریکا در پی خواهد داشت. رادیکالیسم اسلامی، تلاش جدی می کند افغانستان و پاکستان را در اختیار داشته باشند و سپس به آسیای مرکزی گسترش پیدا کنند.
شکست در افغانستان به این معناست که ما احتمالن به یک جنگ جهانی دیگر رو به رو می شویم. ترکیه به یک دولت اسلامی تبدیل شده است و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس گروه های تندرو سنی مذهب و تروریستان را به شمول افراطگرایان در افغانسان به هدف محاصرۀ آخندهای ایران حمایت مالی می کنند.
آیا اسلامگرایان به هدف خود خواهند رسید؟ نخیر، ما نمی خواهیم آنها به هدف برسند، آنها(رادیکالیسم) باید به شکست مواجه شوند؛ چون وضعیت قابل مدیریت است- یک استراتژی جایگزین(استراتژی جدید)می تواند از یک فاجعۀ استراتژیک بعدی جلوگیری کند.
تلاش های بی حاصل دولت-ملت سازی ما در افغانستان بر روی سه ستون لرزان استوار است که ضرورت به تجدید نظر دارند:
-تصمیم گیری سیاسی به شدت متمرکز -کنترل بیش از حد پشتون ها برحکومت متمرکزی، بر پلیس ملی و ارتش ملی افغانستان
-احترام و اعتماد بیش از حد به منافع و سیاست های پاکستان در افغانستان و منطقه این سیاست و طرح ناقص ریشه درتاریخ رویداد های مهم افغانستان مدرن دارد: یعنی ریشه درحملات ایالات متحدۀ آمریکا به افغانستان(در پاسخ به حملات یازدهم سپتمبر) و پس از آن توافقنامۀ نشست بن در سال ۲۰۰۱ به منظور بازسازی دولت-ملت در افغانستان پساجنگ. پس از شکست طالبان، سازمان ملل متحد و ایالات متحدۀ آمریکا یک پشتون-حامدکرزی- را به حیث نخستین رییس جمهوری بالای مردم افغانستان خلاف خواست آنها تحمیل کردند. بعد از آن، جامعۀ جهانی و ایالات متحدۀ آمریکا در نشست تصویب قانون اساسی سال ۲۰۰۲ با وجود مقاومت داخلی علیۀ ساختار متمرکز سیاسی مردم افغانستان را مجبور به پذیرش چنان ساختاری کردند.
پس از آنکه کرزی در سال ۲۰۱۴ صحنۀ قدرت سیاسی را ترک کرد، ایالات متحدۀ آمریکا تلاش ورزید تا نقش خود را در فاسد ترین حکومت اصلاح کند که حکومت مشارکتی-اشرف غنی رییس جمهوری و عبدالله عبدالله رییس اجرایی را با یک روش گندیده و نا متعارف تقسیم قدرت برمردم افغانستان تحمیل کردند و این آرایش نیز شکست خورده است.
اکنون زمانی آن فرا رسیده است که مردم افغانستان سرنوشت سیاسی شان را خود تعیین کنند. آنها(مردم افغانستان) باید آزادی و اختیار داشته باشند که:
-سیستم سیاسی فدرال را انتخاب کنند
- رهبران را بدون محک تباری انتخاب کنند
- مرز پاکستان و افغانستان(خط دیورند) را به رسمیت بشناسند
-شبه نظامیان محلی و پاسبانان شهری را ایجاد کنند
ایالات متحدۀ آمریکا و دیگر قدرت های غربی باید منافع همه کشورهای منطقه به شمول هندوستان و ملت های آسیاسی مرکزی را در افغانستان در مد نظر بگیرند. مردم افغانستان باید بر ضد کشت خشخاش مبارزه کنند، به مواد کیمیاویی ضد خشخاش دست رسی پیداکنند. خشخاش عمدتن در مناطق پشتون نشین زرع و تولید می شود که ستون فقرات طالبان و شبکه های تروریستی در پاکستان می باشد و سبب فساد و فشار سیستماتیک بر یک بخش بزرگ اقتصاد افغانستان می گردد.
ما سیستم سیاسی ی را ایجاد کردیم که کابل را در کنترول کشورتوانمند بسازد، اما سوگمندانه برعکس به صورت دراماتیک نا امید کننده است و این ساختارسیاسی افغانستان را غیر قابل کنترول می سازد و متحدان طبعی مارا تضعیف می کند- کسانی را که برضد رادیکالیسم مبارزه می کنند،عمدتن تاجیکان، هزارگان و ازبیکان در جامعۀ چند تباری افغانستان اکثریت هستند. اما، ما تاکید بر تضعیف آنها و خوش خدمتی به پشتونها داریم- گروه قومی که اکثریت رادیکالیسم از میان آنها ظهور می کند.
تا امروز، تمام استاند، شهرداران، فرماندهان پلیس و حتا معلمان مکاتب ابتدایی را رییس جمهوری مقرر می کند! این کار نتهنا فساد را گسترش و تشویق می کند که مشروعیت را نیز از تضعیف می کند.

متن این یاداشت به انگلیسی در لینک زیر
http://nationalinterest.org/featu…/how-win-afghanistan-19097

نویسنده: ولیام میلی. ترجمه: عبدالغفار محقق

طالبان از ناکجاآباد نیامده بودند، هر چنـد محیط مشخص رشد آن ها مورد بررسی گسترده قـرار نگـرفته است. چـهـرۀ طـالب در جبهۀ شمال غـربی افغانستان، چهره‌ای نسبتا آشناست. در سال 1898 وینستون چـرچـیل یادداشتهایی راجع به "دسته ای از طالب العـلم‌های سرگردان که شبیه دانشجویان علوم دینی بوده که با کمک و خرج مردم زندگی می کردند" نوشته است. در افغانستان قـرن بیستم مؤسساتی باخرج دولت برای آمـوزش مـذهـبـی ایجـاد گردید، از قبیل دانشکـده حقـوق اسلامی در دانشگاه کابل و مدرسه های دولتی (دانشکده‌های اسلامی)؛ اما این ها به حیات مدرسه های خصوصی پایان نداد. در مدرسه های خصوصی هـر طالب در هـر زمان یک موضوع را با سرعت فردی می‌آموخت. ظهور جنگ در افغانستان در دهـۀ 1980، طالب ها را به میدان‌های نبرد کشاند. "اولیویـه روایـه" آن‌ها را در سال 1984 در ارزگان، زابل و قـنـدهار مشاهـده کـرده بود. سایر دانشجویان، از مـدرسه‌های افغانستان فارغ نشدند، بلکه از مدارسی برآمـدند که توسط جمعیت علمای اسلام اداره می شدند. جمعیت علمای اسلام یک حزب سیاسی پاکستانی بود که به وسیلـۀ مولانافضل الرحمن رهبری می شد و آموزش مـذهـبی محافظه کارانه ای به پسران اردوگا‌ه‌های پناهندگان افغانی – به ویژه یتیمان و پسرهای خانواده های بسیار فقیر- می داد. آموزش مذهبی این دانش آموزان تا حـد بسیار زیادی تحت نفوذ مکتب دیوبندی بود که از دارالعلمای دیوبند نشأت گـرفته و در سال 1868 در شهر دیوبند هند تأسیس شده بود. مکتب دیوبندی مبلّغ نوعی از ارتودوکسی محافظه کارانه بود و مدارس تحت نفوذ آن محـل تعلـیـم اکثر علمای افغانی گشت. در این ارتودوکسی شرّ و ارتداد حداقل تا حدی بر حسب دور شدن از تشریفات و ظواهـر مذهبی قابل تعـریف است- یعنی "عمل پیچیده شده در شبکه ای از نمادها"- و به این دلیل است که طالبان بر حالات و رفتارهایی تأکید دارند که از نظر یک ناظر خارجی فرع بر حل مسائل عمدۀ افغانستان می باشد. تعجبی ندارد که منسجم ترین سازمان در ساختار تازه شکل گرفتۀ طالبان، پلیس مذهبی آن یعنی ادارۀ امر بالمعروف نهی عن المنکر باشد.

اما مهم است که بین آن طالب هایی که "روایه" (Roy) اعمال‌شان را توصیف کـرده و "جنبش طالبان" – که چیزی فراتر از طلّاب مدرسه‌ها را در می گیرد- تمایز قائل شویم؛ به این ترتیب که اوّلاً، رهـبـری این جنبش از میان مجـاهـدین سابق برخاسته اند- بسیاری از آن ها وابسته به حـرکت انقلاب اسلامی محمّدنبی محمّدی بوده اند که حـزبی به اکثریت پشتون بوده و بسیاری از روحانیون در طی جنگ عـلیه اتحاد جماهـیـرشوروی به آن پیوسته بودند- و از طرفی رهبران ارشد آن- از قبیل محمد عمر، محمد ربانی، محمد غوث، محمدعباس، محمدحسن و کیل احمد- همگی مدعی عناوینی همچون "مولوی" یا "ملا" هستند و این امـر خود بیانگـر آن است که این افراد به مقامی بالاتر از مقام طالب رسیده اند.

ثانیاً، جنبش طالبان شامل پشتون هایی با سابقۀ آشکار غـیـرمذهبی نیز هست که طبق اظهارات سخنگوی طالبان، محمد معصوم افغانی، "کمونیست‌هایی که از عقاید پیشین خود دست برداشته اند و حامیان قدیمی ظاهرشاه" را هم در بر می گیرد. کمونست تقریباً عنوان شاخص اعضای بخش خلق حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود که پشتون‌ها تمایل زیادی به آن داشتند.

ثالثاً، به نظر می رسد که جنبش طالبان حـداقل بخشی از کتلۀ پای لوچان قندهار را که یک جامعۀ سرّی با یونیفورم متمایز هستند در برمی گیرد، تعـدادی از این گـروه در اواسط سال 1997 در کابل و در کنار طالبان دیده می شدند و در تعـرض های ضدمدرنیستی در آغاز قدرت گیری روحانیون محافظه کار در سال 1959 نیز شرکت داشتند.

رابعاً، در سرتاسر کشور، به ویژه در ماجـراهای شمال، جنبش طالبان با تمایل، درهایش را به روی پشتون‌های مسلحی که زیر پرچم آن گرد آمده بودند باز کرده بود تا به به هـرقیمتی به هـدف خود برسد. به نظر می رسد همین نوع طالبان بودند که مـرتکب بیرحمی‌های قـزل آباد شدند.

خامساً، و مهم تر از همه این که جنبش طالبان از منابع انسانی ومالی پاکستان و عـربستان سعـودی بهـره می گیرد که این امـر آن‌ها را از شکل یک مجموعـه جبهه های بی سازمان با اهـداف محـلی، به نیـروهای سیاسی سازمان یافته با اهـداف کشوری تبدیل کـرده است.

این عامل خارجی، طالبان را از جنبش های اولیه در میان پشتون ها- که ممکن است توجیه گر قیاس های تاریخی باشند- متمایز می سازد. از خاطر نمی بریم، جنبش "روشنایی" در اواخـر قـرن شانزدهم واوایل قرن هفدهم که توسط بایزید انصاری بنیانگذاری شد (85-1525)؛ و جنبش مجاهـدین ضد سیک که به رهـبـری سیر احمـد بارلوی در اوایل قرن نوزدهم شکل گـرفت (1831- 1786)؛ قادر بودند پیروان زیادی را بسیج کنند، اما در مقاطع حساس زمانی، از انسجام سازمانی برخوردار نبودند در حالی که این آسیب پذیری سازمانی را حمایت خارجی می توانست خنثی کند. این که جنبش طالبان برای چنین مـدتی دوام آورده است، تا حـدی گویای طبیعت آن است، چون که بنا به دلایل ارائه شده توسط "سیدنی تارو"، جنبش های اجتماعی به انشقاق پـذیـری شـهـرت دارند. وی عـقـیـده دارد؛ "از نظر داخـلی، بخش عـمـدۀ قـدرت جنبش‌ها ناشی از این واقعـیت است که آن‌ها مردمی را به فعالیت در می آورند که هـیـچ کنترلی بر آن‌ها ندارند. این قـدرت یک امتیاز محسوب می شود چون به جنبش‌ها امکان می دهـد که اقـدامات جمعی را برانگـیـزند بـدون این که منابع لازم برای شکل دهی به یک پایگاه حمایتی را داشته باشند. اما خود مختاری حامیان جنبش باعث پـراکندگی قـدرت، ایجـاد جناح بندی، تـجـزیـه و نیـز موجب ایجاد رقابت و جلوگیری از رشد و بالندگی آن می گـردد". منابع تأمین شده توسّط حـامیان خارجی به جنبش‌ها امکان می دهد که بر مبنای یک رابطۀ حمایت شونده و حمایت کننده، ساختار احتیاط آمیز را شکل دهند که ممکن است به نحو فریب دهنده‌ای آن‌ها را مستحکم جلوه دهـد. ازمیان رفتن چنین حمایتی می تواند یک جنبش را از نظر سیاسی به نابودی بکشاند. لذا، در حـالـی که اسلام آباد تأمین نیازهای طالبان را به طور روزمره فوق العاده دشوار می باید- که ساختار نا استوار طالبان عامـل مهمی در این امـر است- این جنبش بیشتر از حـد تصور خود ممکن است در معـرض خـطر قطع رابـطـه با پاکستان قـرار داشته باشد.

 حسن رضایی

از آنجایی که انتخابات آزاد، از جمله زیر ساخت های نظام دموکـراتیک, مدرینته, یعنی سیستم مبتنی برحکومت مردم بر مردم و حکومت برای مردم است و رأی دادن حق فرد فرد شهروندان یک کشوری است که دارای نظام دموکراتیک، قانون اساسی و قانون انتخابات است. در واقع قانون اساسی یک کشور، وثیقـه‌ی ملی آن کشور به شمار می رود و قانون انتخابات در قانون اساسی افغانستان روشن است، بنابراین، استثنا نا پذیر است. اما با وجود صراحت داشتن قانون انتخابات بر خلاف ۳۳ ولایت دیگر افغانستان، روند انتخابات در ولایت غزنی توسط گروه های دهشت افگن و تروریست ها طالب از مدت ها به این سوا، به چالش کشیده شده وسبوتاژ شده است؛ زیرا که نا امنی دراین ولایت توسط این گروه‌های دهشت افگن بیداد می کند و عـدم امنیت در مناطق پشتون نشین مانع و سدی فرا راه انتخابات آزاد و دموکراتیک بوده است.

کمسیون مستقل انتخاب افغانستان در اعلامیه ادعا کرده است که هیآتی با صلاحیت برای حل بحران انتخاباتی ولایت نا امن غزنی فرستاده شد و مشوره مردم را در نظر گرفته و با استناد به « فقره (۲) ماده ۳۵ قانون انتخابات، فیصله نمود که به طور استثنایی ولایت غزنی، به خاطر تامین عدالت در نمایندگی، به سه حوزه انتخاباتی تقسیم گردیده و ثبت نام رأی دهندگان و کاندیدان به زود ترین فرصت در این ولایت صورت گیرد.

نویسنده: حسن رضایی


هزاره ها در آسترالیا، جمعیت چشمگیری را تشکیل نمی دهند؛ زیرا بسیار دیر وبه تعداد کم به آسترالیا پناهنده شده اند. اما انگیزه کاری داشته وپویا وفعال وارد جامعه شده اند. هزاره ها با این که یک اقلیت بسیار کوچک به شمار می روند، وچون در نظام دموکراتیک وچندفرهنگی آسترالیا، از مزایای حقوقی وموقعیت مساوی با دیگر شهروندان آسترالیا برخوردار استند، رشد داشته نسبتا خوش درخشیده اند.

 

بـحـران شـمـال

نویسنده: ولیام میلی ترجمه:عبدالغفار محقق

 

وقتی طالبان کابل را تسخیر کردند، مخالفین آن‌ها دچار بی نظمی قابل ملاحظه‌ای بودند. طالبان چهار شهر از پنج شهر بزرگ افغانستان یعنی کابل، قندهار، هـرات و جلال آباد را تحت کنترل گرفته بودند و فقط پنجمین شهر یعنی مزارشریف، خارج از دسترس آن‌ها باقی مـانده بود. بنابراین تصرف مزار، هـدف عـمده‌ی طالبان بود. اگر آن‌ها موفّق می‌شدند شمال را بگیرند، ادعای حاکمت‌شان برکل کشور بلامعارض می‌شد. البته در ماه می ۱۹۹۷ برای مدت بسیار کـوتاهی آن‌ها به این هـدف خود رسیدند، امّا نهایتاَ این فرصت نیز از دست‌شان رفت. در افغانستان به نـدرت حوادث تا این حـد پیشرفته و سرنوشت‌ها این قدر سریع تغییر کرده بود. بــحران در ۱۴ می ۱۹۹۷، هـنـگامی که یک فـرمانده نظامی به‌نام «عـبـدالـرحمن حـقـانی» در مـزار شـریف به قـتل رسـید، آغـاز از شـد، دو هفته‌ی بعـد شاهـد درام رو به گسترشی بودیم که با رسـیدن طالبان به شـمال به اوج خود رسـید و سپس آن‌ها به طـرز وحشتناکی در سـرک‌های مـزار قـتل عـام شدند. این امر باعث منزوی شدن پاکستان شد چون هـمـه‌ی قدرت‌های بزرگ بر خلاف پاکستان و حـرکت ناشیانه‌ی وزیر خارجه‌ی این کشور یعنی گوهر ایوب خان، از به رسمیت شناختن دولت طالبان سرباز زدنـد. از طرفی این موفقیت و شکست نیز درهـم ریختـه بود.

 
 از آنجایی که رژیم کنونی افغانستان، به رهبری اشرف غنی احمدزی، نه تنها نتوانسته است امنیت شهروندان و به ویژه کابل پایتخت افغانستان را تامین کند؛ بلکه افغانستان را خواسته و یا نخواسته در اثر سؤ مدیریت و نفوذ ستون پنجم در ارگان های امنیتی، افغانستان را عملاَ به سوی بحران اجتماعی و به ورطه‌ی بلاهت کشانده  و پرتگاه سقوط سوق داده است. در این زمینه رحمت الله نبیل رئیس امنیت ملی سابق نامه ای سرگشاده ای را در صفحه اش فیسبوک خود نشرکرده و خواهان استعفا اشرف غنی احمدزی و عبدالله عبدالله شده است.
«بامیان نیوز» متن این نامه را بدون تبصره، در اختیار خوانندگان قرارداده می‌دهدد:

از منظر اخلاقی و از لحاظ سیاسی دو قشر و یا دو طیف اجتماعی اگر فاسد باشد، نه تنها جامعه فاسد می شود؛ بلکه فساد اخلاقی، اداری، سیاسی و مالی به مثابه یک فرهنگ و هنجار اجتماعی در جامعه نهادینه شده و عادی تلقی می شود. لذا در آموزه های اخلاقی اسلام آمده است، «اذا فسدالعالم فسدالعالم». اگر عالمی فاسد باشد، جهان فاسد می گردد. مولانا خداوندگار زبان فارسی نیز در این زمینه از زاویهٔ دیگر، یعنی عرفان انسانی چنین می گوید:
تیغ دادن در کف زنگی مست
به، که آید علم ناکس را به دست
بد گهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است به دست رهزن

بنابراین، زمامداران که خود از علم مردم شناسی و یا سیاست و سازمان دهی استخباراتی بهره مند اند، اگر به عدالت اجتماعی، اصول اخلاقی و ارزش های انسانی و دموکراتیک باور مند نباشند، از علم و آگاهی شان سؤ استفاده کنند، جامعه را به ورطهٔ هلاکت و نابودی سوق می دهند.
تاریخ سیاسی جهان نشان داده است، که «فساد مردم ناشی از فساد رهبران و زمامداران است». در این صورت نمی توان شکایت رهبران سیاسی از شهروندان را موجه دانست. یا این که هیچ عالم و واعظی نمی تواند شنوندگان را محکوم کند که چرا فساد می کند و یا چرا فساد در جامعه بیداد می کند؛ زیرا عالمان و زمامداران خود الگو و پارادایم اند، خودشان سرمشق نیکی ها و یا زشتی ها برای شهروندان و شنوندگان اند. «اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهم اند، نیک بنگریم خواهیم دید که چون زمامداران شان دارای آن معایب اند، که آن گونه شده اند. منطقه رومانیا پیش از آن که پاپ الکساندرششم شهرداران کوچک را از آنجا بیرون کند، نمونهٔ زندگی فساد آلود بود و به هر بهانهٔ کوچک در آن جا سبب دزدی و غارت و آدمکشی می گردید » به خاطری که خود زمامداران آلوده به فساد بودند.

در مقایسه با آنچه گفته آمدیم، تاریخ سیاسی افغانستان نیز نشان می دهد، که زمامداران و عالمان این سر زمین سرمنشأ فسادها و جنگ ها، اختلاس ها و قاچاق بری های مواد مخدر و غصب دارایی های ملی بوده اند، زیرا عالمان دینی و مذهبی فتوا داده و زمامداران سیاسی و اجرایی اجرا کرده اند. تئوری شیونیستی، هژمون قومی و فارسی ستیزی را ساربان ها و چوپان های کوچی و مردم عادی پشتون، طراحی نکرده و ننوشته اند؛ بلکه افغان ملت ها، اسماعیل یون ها، سلیمان لایق ها، جنرال طاقت ها، حنیف اتمرها و اشرف غنی احمدزی ها نوشته کرده اند. سقاوی دوم، منشوری پشتون والی، ز مغز این رهبران و عالمان تراوش کرده و اینک به منصه عمل تجربه می شود. یا اگر دستور قتل عام در مزار، بامیان، کندی پشت و چاریکار و انتحاری و استشهادی را می دهند، ملا عمرها و گلبدین ها و ملا نیازی ها هستند. البته این نمونه غالب از رهبران و زمامدران جامعه پشتون بوده اند. رهبران هزاره، تاجیک و ازبیک و ... نیز در خوش خدمتی به دربار و امضا کردن ستم، دست کم از زمامداران پشتون نداشته اند.

در نتیجه جامعه افغانستان به یک تعامل جدید، میان رهبران و روشنفکران عدالت خواه پشتون، تاجیک، هزاره و ازبیک و .... دیگر اقوام نیازمند است، تا از این بحران اجتماعی، سیاسی و امنیتی نجات پیدا کند. برای رسیدن به این هدف ما نخست به هم آهنگی استراتژیکی فارسی زبانان و ترک تباران نیاز مندیم، تا توازن و تعادل سیاسی به وجود آید. آنگاه می توانیم به یک هویت ملی مشترک و با حفظ خرده هویت ها و فرهنگ دست پیدا کنیم، زیرا هویت ملی بدون خود آگاهی ملی و تعامل در سطح کل جامعه بی معنا است و بحران ادامه خواهد داشت.